حبیب مظاهر (مظهر) اسدی از اصحاب خاص رسول خدا و امیرالمومنین علی علیه السلام بود و در جنگ های جمل و صفین و نهروان در کنار امام علی جنگید. حبیب فرزند مظاهر (مظهر) چهارده سال پیش از هجرت پبامبر اکرم در خاندان بزرگ بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده اش به مدینه آمد و آنجا ساکن شد. در نوجوانی فقط چند صباح از اوان زندگی را در زمان پیامبر گذراند و در این مدت کوتاه، به خاطردوستی با یکی از کودکان مدینه که او حسین بن علی بن ابیطالب بود، درخشیده این دو نفر با یکدیگر حدود 10 تا 13 سال اختلاف سن داشتند اما حبیب همیشه در مقابل این کودک بسیار فروتن بود.
او از حاملان علوم علی علیه السلام به شمار میرفت و پسر عمویش، اباثور، در میان اعراب به شاعری و سوارکاری شهرت داشت. در دوران خلافت امیر المومنین و با آغاز جنگ جمل، همراه آن حضرت راهی بصره شد و پس از پایان جنگ، کوفه را برای زندگی خود انتخاب کرد. پس از شهادت علی علیه السلام، در کنار امام مجتبی علیه السلام و در سایه آن حضرت بود و درس سکوت را از آنحضرت آموخت حبیب بن مظاهر، در این سالها در کنار آل بیت پیامبر غم ها و اندوههای فراوان از دشمنان آل البیت دید تا به سن پیری رسید. به هنگام خروج امام حسین از مدینه به مکه و دعوت مردم کوفه از آن حضرت، که حبیب هم جزو دعوت کنندگان آن حضرت بود و نامه ای در این زمینه به همراه چند نفر برای حسین بن علی نوشت.
امام حسین علیه السلام هم نامه ای به حبیب نوشتند و او را به یاری خود دعوت نمودند. حبیب به دنبال شنیدن خبر ورود امام حسین به کربلا، خود را از کوفه به آنجا رسانده و در رکاب حسین ابن علی جنگید و تا آخرین لحظه وفاداری خود را به امام زمانش ابراز کرد و سرانجام در ظهر عاشورا به شهادت رسید. هنگام شهادت 75 سال داشت و سر او به همراه سرهای شهدا در کوفه گردانده شد.
نامه حبیب وجمعی از بزرگان کوفه به امام حسین
نامه ای است از سلیمان بن صرد، مسیب بن نجیه، رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعیان با ایمان شما و دیگر مسلمانان کوفه
سلام بر تو که در پرتو وجود مبارکت، خداوند را سپاس می گوییم. خدایی که جز او شایسته پرستش نیست. و حمد برای اوکه دشمن ستمکار و سرکش شما (معاویه) را در هم شکست. آن دشمنی که بر این امت شبیخون زد و به ستم بر آنان حکمرانی کرد. اموالشان را غضب نمود و بی رضایت آنان، خود را فرمانروا خواند. او نیکان امت را کشت و بد سیرتان را به جای آنها نشاند و بیت المال را در اختیار ثروتمندان و جبارانشان قرار داد. پس دور شود از رحمت خدا همان گونه که قوم ثمود دور شدند.
باور ما اینست که به جز شما، امام هدایت کننده ای نیست. پس به سوی ما روی آورید شاید که خداوند به سبب شما، ما را برسخن حق، متحد و یکرنگ بگرداند.
اکنون نعمان بن بشیر که فرماندار کوفه و نماینده یزید در کوفه میباشد، حاکم این سامان است، ولی ما نزد او نرفته و در هیچ نمازعید یا جمعه ای او را همراهی نمی کنیم و اگر بدانیم که شما به سوی ما می آیید، او را از شهر بیرون کرده و به سوی شام رهسپارش می کنیم.
البته اوضاع کوفه تا آن روز بی تنش بود و مردمش همراه و همدل با مسلم بودند. اما این حال و هوا، آنقدر طول نکشید. از آن زمان که ابن زیاد به دستور یزید، مثل توفانی هولناک از بصره به کوفه آمد تا والی آنجا شود. کوفه دچار هرج و مرج و آشوب شد دشمنان خدا و منافقین هم به پشتیبانی ابن زیاد، از مخفی گاه های خود بیرون آمد. لذا در این دوران، بعضی از این دوستان اهل البیت، مثل حبیب ابن مظاهر در پوشش تقیه رفتند.
حبیب بن مظاهر در کربلا
ماجراهای حبیب در روزهای قبل از عاشورا در کربلا تا ظهر آن روز
حبیب بن مظاهر قبل از جنگ از امام علیه السلام اجازه گرفت تا به طایفه بنی اسد که در همان نزدیکی بودند، رفت برای یاری پسر پیامبر از آنها دعوت کرد و چنین گفت این پسر پیامبر شماست که عمر بن سعد با لشگری انبوه او را احاطه کرده است. هر چند او یارانی دارد که هر یک برتر از هزار مرد جنگی اند و هرگز تنهایش نگذارند. اما من می خواهم شما را به راهی که سعادت و شرف دنبا و آخرت در آن است هدایت کنم. به خدا سوگند اگر هر کدام از شما به یاری اش بشتابید و در راه خدا و در رکاب پسر پیامبر کشته شوید و شکیبایی نمی کنید رسول خدا «صلوات اله علیه» در علیین همنشین و همدم شما خواهد بود.
حدود 90 نفر از آنها برای جنگ با سپاه دشمن همراه حبیب به کربلا آمدند ولی غافل از اینکه یک جاسوس عمر سعد، یک ساعت زودتر، او را آگاه کرده است و عمر سعد هم چند نفر از سپاهش را به فرماندهی ازرق فرستاد. از آنطرف حبیب با مردان بنی اسد و از این طرف ازرق راه را بر آنها بستند. حبیب که ازرق را خوب می شناخت فریاد زد: ای ازرق، شرم بر توباد. برای ما شایسته نیست که با هم بجنگیم، بگذار آتش این فتنه، دامن دیگری را بسوزاند، اما ازرق چون گرگی در کمین بود که ناگهان حمله ای کردند و با هم مدتی جنگیدند، که عده ای تارو مار شده و با کشته ها و زخمی های فراوان هر یک به طایفه خود برگشتند. فقط در این میان حبیب خود را از میان لشگر دشمن به سپاه ابا عبدالله رساند.
عصر روز نهم محرم هم وقتی که عمر سعد لشگر خود را به سوی اردوگاه حسین بن علی می برد تا طبق نامه ابن زیاد یا بیعت بگیرد و یا به جنگد، حضرت عباس بن علی به طرف آنها میفرستند تا ببیند که چکار دارند که حبیب بار برخی از اصحاب هم همراه قمر بنی هاشم می روند حضرت عباس از نیات آنها آگاه می شود و امام حسین را آگاه می کند. در این فرضت حبیب به آنها چنین می گوید: به خدا سوگند که پست ترین مردمان نزد خدا در فردای قیامت کشندگان فرزند پیامبر و اهل بیت و خاندان اویند و همچنین کشندگان بندگان صالح از این جمع، که همواره به یاد خدا بوده و شبها را به عبادت می گذرانده اند.
شب عاشورا بار دیگر حبیب با دوستانش تصمیم گرفتند که به درب خیمه حضرت بیایند و حضرت و اهل بیتش را از تصمیم راسخ خودشان که دفاع از حرم رسول خدا بود آگاه کنند، حبیب خطاب به آنها چنین گفت: این شمشیرهای جوانان شماست که اراده کرده اند آن را از نیام بر آرند و دیگر بار به جای خود بازنگردانند تا بسیاری از دشمنان شما را به خاک و خون به غلطانند. و این نیزه های غلامان شماست که سوگند یاد کرده اند از پای ننشیند تا آنها را در سینه های بدخواهان شما بنشانند. صدایی از درون خیمه آمد که ( خداوند به شما جزای خیر دهد که از فرزندان امیرالمومنین علیه السلام حمایت می کنید.)
مسئولیت حبیب در سپاه امام
حبیب بن مظاهر (مظهر) یکی از فرماندهان سپاه امام حسین علیه السلام در کربلا بود که فرماندهی جانب چپ لشگر را به عهده داشت. هنگامی که یکی از افراد سپاه عمر سعد برای مبارزهی تن به تن مبارز طلبید، حبیب بن مظاهر فوراً دعوت وی را اجابت کرد، ولی امام علیه السلام به او اجازه نداد.
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه دو یار دیرینه بودند که وفاداری خود را به امام علیه السلام از همان زمان که به یاری مسلم بن عقیل به پا خاستند نشان داده بودند.
هنگامی که مسلم بن عوسجه پس از مبارزه از اسب به زمین فرود آمد، حبیب به همراه امام حسین علیه السلام بر بالین مسلم حاضر شدند.
حبیب به مسلم گفت:« شهادت تو برای من سخت است! تو را به بهشت بشارت میدهم!»
مسلم با صدای ضعیفی پاسخ داد:« خداوند تو را به خیر بشارت دهد!»
حبیب گفت:« مسلما اگر یقین نداشتم که پس از مدتی کوتاه بعد از تو به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به هرچه می خواهی وصیت کنی تا به آن جامه عمل بپوشانم، آنچنان که تو شایسته آنی.»
مسلم پاسخ داد:« تو را به این مرد سفارش می کنم که جان خود را فدای او کنی.»
و با دست خود به امام حسین علیه السلام اشاره کرد.
حبیب گفت:« قسم به خدای کعبه چنین خواهم کرد.»
گفت و گوی حبیب بن مظاهر و زهیر با سپاهیان یزید
در روز عاشورا هنگامی که حضرت عباس علیه السلام پیام سپاه عمر بن سعد را دریافت کرد و به سوی امام حسین علیه السلام بازگشت، همراهان وی، از جمله حبیب بن مظاهر و زهیر به نصیحت سپاه یزید پرداختند.
حبیب بن مظاهر رو به آنها کرد و گفت:« بدانید که بدجماعتی هستید. روز قیامت در حالی نزد خدا حاضر میشوید که فرزندان رسول خدا و عترت اهل بیت او را کشتهاید.»
عزرة بن قیس گفت:« ای حبیب؛ تو هر چه می خواهی و هر چه میتوانی خودستایی کن.»
زهیر گفت:« ای عزره، خدای عزوجل اهل بیت را از هر پلیدی دور کرده و آنها را پاک و منزه داشته است. از خدا بترس که من خیر خواه توام. تو را به خدا از آن گروه مباش که گمراهان را یاری میکنند و به خاطر خشنودی آنان افراد پاک را میکشند.»
عزره گفت:« ای زهیر، تو از شیعیان این خاندان نیستی. عثمانی هستی.»
زهیر گفت:« آیا در اینجا بودنم ثابت نمیکند که من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند نه نامهای برایش نوشتم، نه قاصدی نزد او فرستادم و نه وعده کمک به او دادم. او را در بین راه دیدار کردم و رسول خدا و جایگاه حسین در نزد او را به یاد آوردم، و چون دانستم که دشمن بر او رحم نخواهد کرد، تصمیم به یاریاش گرفتم تا جان خود را فدای او کنم. باشد که حقوق خدا و پیامبر او را که شما نادیده گرفته اید، حفظ کرده باشم.»
حبیب بن مظاهر و شهادت در کربلا
در روز عاشورا هنگامی که امام حسین علیه السلام برای ادای نماز ظهر از سپاه کوفه مهلت خواست، «حصین بن تمیم» از سپاه عمر بن سعد گفت:« نماز شما پذیرفته نیست.»
حبیب بن مظاهر در پاسخش گفت:« گمان می کنی نماز از آل رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو پذیرفته است، احمق نادان؟!» حصین بن تمیم به حبیب حمله کرد و حبیب با ضربهای، حصین را از اسب به زمین انداخت. یاران حصین به سوی او شتافتند و او را نجات دادند.
حبیب پیوسته بر آنان حمله کرد و چنین رجز خواند:« همانا من حبیب هستم و پدرم مظهر است. سواره ی صحنه پیکار در حالی که آتش جنگ شعله ور می شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بیشتر است، ولی ما با وفاتر و شکیباتر از شماییم.»
حبیب در این مبارزه ی دلاورانه، عدهی زیادی از سپاه یزید را کشت تا این که «بدیل بن حریم» با شمشیر به او حمله کرد و ضربه ای به او زد. مردی از تمیم نیز با نیزه بر او حملهور شد. حبیب از اسب بر زمین افتاد و چون خواست از جا برخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر ضربهای دیگر به سر او زد و آن مرد تمیمی سر از تن حبیب جدا کرد.
شهادت حبیب بن مظاهر برای امام حسین علیه السلام بسیار گران آمد و دل مبارکش را شکست و فرمود:« از خدا انتظار دارم که حامیان و یاران مرا اجر دهد. ای حبیب! چه مرد برگزیدهای بودی که خدا تو را توفیق داد هر شب ختم قرآنی کنی.»
سر حبیب پس از شهادت
حبیب بن مظاهر به دست «حصین بن تمیم» به شهادت رسید و سرش توسط مردی از قبیلهی تمیم جدا شد. حصین بن تمیم به آن مرد تمیمی گفت:« من با تو در کشتن حبیب شریک هستم.»
او گفت:« نه، من به تنهایی حبیب را کشتم!»
حصین بن تمیم به او گفت:« پس سرحبیب را به من بده تا بر گردن اسبم آویزان کنم تا مردم بدانند من در کشتن او با تو شریکم! بعدش سر را به تو خواهم داد تا نزد عبیدالله ببری و جایزه بگیری!»
ولی وی قبول نکرد. اطرافیانشان پادرمیانی کردند و بالاخره حصین بن تمیم سر را به گردن اسب آویزان کرد و در میان لشگر چرخید، سپس سر را آورد و پس داد. مرد تمیمی سر را به گردن اسب خویش آویزان کرد و به طرف کوفه و قصر عبیدالله به راه افتاد. در راه، فرزند حبیب مظاهر که قاسم نام داشت و هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، سر پدر خود را دید و به دنبال آن مرد تمیمی به راه افتاد.
مرد پرسید:« چرا دنبال من میآیی؟»
قاسم گفت:« این سر پدر من است. آن را به من بده تا دفنش کنم.»
گفت:« امیر راضی نمیشود و من میخواهم از او جایزه ی خوبی بگیرم.»
قاسم گریه کرد و گفت:« خدا تو را به خاطر این جنایت، بدترین جزا را خواهد داد.» و از او جدا شد.
مدتها بعد، قاسم به دنبال آن مرد تمیمی وارد سپاه مصعب بن زبیر شد و قاتل پدر خود را در حالی که در خیمهاش خوابیده بود کشت.