هجدهم ذالقعده 313 هـ .ق است. حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) شلوغتر از روزهای عادی است. جمعه است و مردم از راههای دور و نزدیک برای عرض ارادت به این مکان مقدس میآیند. علاوه بر این آن روز سالروز پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدین شاه هم هست.
قبل از این که شاه وارد حرم شود، اطرافیان و محافظان از او خواهش دارند که اجازه دهید حرم را برایتان قرق کنیم. شاه اما مخالفت می کند و می گوید «بگذارید باشند.» همین جمله باعث می شود که مردم همچنان در صحن بمانند و ازدحام باشد.
ناصرالدین شاه به کنار نرده ای می رود تا زیارتنامه بخواند. ناگهان فردی از میان زنان برمی خیزد، تپانچه ای را رو به شاه می گیرد و شلیک می کند. بنا به گزارش پزشکی، گلوله ای از میان دنده پنجم و ششم وارد بدن می شود و به قلب می رسد. بعدها گفته می شود از آنجا که تپانچه قدیمی بوده؛ اگر شاه لباسی ضخیم تر می پوشید احتمالا زنده می مانده است. با وجود این شاه به زمین می افتد. صدراعظم یعنی امین السلطان به دنبال قاتل می دود، اما ناصرالدین شاه او را صدا می زند. صدراعظم بازمی گردد، اما ناصرالدین شاه تا می آید چیزی بگوید نفس بلندی می کشد و جان خود را از دست می دهد.
گزارش سفارت انگلستان از ماجرا حاکی از این است که صدراعظم در اولین دقایق جان سپردن شاه، کنترل خود را از دست می دهد و در همان محل شروع به گریه و زاری می کند. بعد از چند لحظه خود را کنترل می کند و به کمک برخی از اطرافیان، جسد شاه را در کالسکه می گذارند. با این حال با کمک چند بالش، شاه را به صورت نشسته نگه می دارند تا کسی فکر نکند که او مرده و به همین صورت جنازه را به تهران می آورند.
ظاهرا به این دلیل هفت روز عزای عمومی اعلام می شود و در این مدت جسد ناصرالدین شاه در تکیه دولت، محل برگزاری تعزیه در میانه شهر تهران نگهداری می شود. مدتی بعد جنازه به حرم حضرت عبدالعظیم در شهرری منتقل و به خاک سپرده می شود. برای سنگ قبر ناصرالدین شاه به یک استاد حجاری سنگ در یزد سفارش کار داده می شود و او با مهارت در مدت چهار سال سنگ قبری با تمثالی از ناصرالدین شاه تهیه می کند که در سال های بعد به دلیل ارزش تاریخی و هنری از محل برداشته می شود و اکنون در کاخ گلستان تهران نگهداری می شود.
نکته جالب این است که صدراعظم با واسطه سفیر انگلستان و کنسول این کشور در تبریز، موضوع ترور را به گوش ولیعهد، مظفرالدین شاه که در تبریز ساکن بوده، می رساند و مظفرالدین شاه هم در همان شهر به تخت سلطنت می نشیند؛ شاهی که به گفته گزارش رسمی سفارت انگلستان در همان روزها ضعیف و خرافی است.
اما چه کسی و به چه دلیلی ناصرالدین شاه را کشت؟ قاتل شاه آن روزهای ایران، مردی به نام میرزا رضای کرمانی بود؛ مردی که متولد کرمان اما اصالتا متعلق به روستای عقدا از توابع استان یزد بود. او از ظلم حاکمان منصوب در ولایات بخصوص فردی به نام کامران میرزا، به رنج آمده بود و تصمیم گرفته بود به این شکل انتقام خود را بگیرد و شاید راهی برای اصلاح وضعیت مردم باز کند. در عین حال او یکی از مریدان سیدجمال الدین اسدآبادی بود و برخی حتی می گویند که ترور ناصرالدین شاه نتیجه تعلیمات یا تحریک سید بود.
میرزا رضای کرمانی را در همان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) دستگیر کردند. گفته می شود در همان حرم یکی از گوش های او را بریدند. لباس های او هم پاره شد و بشدت کتک خورده بود. در روزهای بعد، کمی وضع او را بهبود بخشیدند، اما باز هم او را تا چهار ماه بعد آزار و اذیت کردند. مظفرالدین شاه تصمیمی برای اعدام او نداشت و ظاهرا بنا به توصیه فردی به نام شریعتمدار به این کار دست زد. سحرگاه بیست و دوم مرداد 1275 او را در میدان مشق تهران دار زدند و پس از مدتی جنازه او را به گورستان حسن آباد (محل فعلی اداره آتش نشانی) منتقل کردند. پس از مرگ او فقط فقیه تهرانی، حاج شیخ هادی نجم آبادی برای او مراسم ترحیم برگزار کرد که البته به دلایلی کاملا روشن از این مراسم استقبالی نشد.