یک شب مهتابی
دهکده رفته به خواب
با پدر می گشتیم
لب رودی پر آب
سردمان بود و پدر
آتشی روشن کرد
هرکس از هر گوشه
تکه چوبی آورد
شعله های آتش
سرخ و نارنجی و زرد
چهره های ما را
نورباران می کرد
ناگهان«احمد» گفت:
بچه ها،آن بالا
شعله ها ساخته اند
شکل طاووسی را
بعد از آن هرشعله
پیش چشمان ما
شکل مخصوصی داشت
زنده بود و زیبا
شعله ای،اسبی بود
شعله ای، یک آهو
شعله ای،شکل عقاب
شعله ای هم یک قو
کم کم آتش خوابید
زیر خاکستر و دود
شاد بر می گشتیم
چه شب خوبی بود .