ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 4 مرداد 1403
پنجشنبه 4 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 26 ارديبهشت 1392     |     کد : 53916

بیم و امیدهای یك مرد مجرد

پنجاه و یك ساله، مترجم زبان انگلیسی و شیفته سینما كه هم خانه دارد، هم ویلا و هم آنقدر پس‌انداز كه بی‌دغدغه زندگی كند.


پنجاه و یك ساله، مترجم زبان انگلیسی و شیفته سینما كه هم خانه دارد، هم ویلا و هم آنقدر پس‌انداز كه بی‌دغدغه زندگی كند.
این مرد سوژه مصاحبه ما بود، بسیار پرحوصله و متین. او ما را به زوایای پنهان زندگی مجردی اش راه داد، حتی به خاطره های دورش؛ مردی كه به نظر می رسد در ذهنش بیشتر مشغول سبك و سنگین كردن زندگی است و باور دارد اگر عمرش را در یك ترازو بگذارند بخش مثبت آن سنگین تر از بخش منفی آن است. اما با این حال به نظر می رسد او از زندگی مجردی لذت می برد، اما افسوس این كه چرا مجرد مانده را نیز توامان تجربه می كند.

شما چند سالتان است؟

51 سال.

فكر می كنید پیر شده اید؟

هیچ كس دوست ندارد بگوید پیر شده، اما من از نظر شناسنامه ای و سن واقعی پیر شده ام ولی سعی می كنم جوان فكر كنم و زندگی كنم.

جوان زندگی می كنید یعنی چه؟

یعنی همان كارهایی را می كنم كه جوان ها می كنند. به نظر من، ما آدم ها وقتی 20 تا 30 سال داریم برای زندگی كردن و داشتن استقلال مالی سخت كار می كنیم و وقتی برای استراحت و تفریح نداریم و در واقع جوانی نمی كنیم. پس حالا كه من به این سن رسیده ام و از نظر اقتصادی وضعی دارم كه می توانم نفس بكشم، می خواهم جوانی كنم. الان بیشتر از قبل استراحت می كنم، تفریحات سالم دارم، ورزش می كنم، با فراغ بال كتاب می خوانم و فیلم تماشا می كنم.

شما دوستان زیادی دارید؟

وقتی جوان تر بودم دوستان بیشتری داشتم؛ دوست به این معنا كه با آنها رفت و آمد داشته باشم و تلفنی با آنها در تماس باشم. اما الان دوست با این مفهوم خیلی كم دارم ولی با آدم های زیادی مراوده دارم كه هیچ كدام دوست من نیستند. مثلا به باشگاه كه می روم با اكثر قریب به اتفاق افراد سلام و علیك دارم و در پارك كه بدمینتون بازی می كنم تقریبا با همه ارتباط دارم، اما آنها همبازی های من هستند نه دوستانم.

سوال قبلی را به این علت پرسیدم كه بدانم در زندگی، آدم تنهایی هستید و احساس تنهایی می كنید یا نه؟

اول بگویم من تا حدی تنهایی را دوست دارم و بعضی وقت ها دوست دارم تنها باشم، اما بعضی وقت ها این تنهایی اذیتم می كند و از خودم می پرسم من چرا تنها هستم.

تا به حال شده وقتی از تنهایی ناراحت می شوید به ازدواج فكر كنید؟

قدیمی ها می گفتند سن ازدواج كه بگذرد آدم دیگر به آن فكر نمی كند. وقتی سنم كم بود و این حرف را می شنیدم می گفتم ازدواج چه ربطی به سن دارد، اما هر چه سنم بالاتر رفت معنی این حرف را فهمیدم و دیدم قدیمی ها راست می گویند. واقعیت این است كه وقتی سن آدم ها بالای 30 می رود ـ دختر و پسر هم ندارد ـ ازدواج برایشان سخت می شود چون تفكر آدم ها با بالا رفتن سنشان عوض می شود و وقتی كسی، فردی را برای ازدواج به آنها معرفی می كند به جای فكر كردن به آن شخص به مشكلات و سختی های زندگی فكر می كند. البته هر كسی برای ازدواج نكردن دلیلی دارد و ممكن است همه این طور نباشند.

دلیل شما برای ازدواج نكردن چیست؟

اگر بخواهم خیلی صاف و ساده حرف بزنم باید بگویم من خیلی بچه ننه بودم. من رابطه عاطفی خیلی نزدیكی با مادرم داشتم و همین باعث شد به ازدواج فكر نكنم. البته من مادرم را در 35 سالگی از دست دادم و وقتی به خودم آمدم كه سنم از ازدواج گذشته بود و سختگیر هم شده بودم.

به نظر شما مادر می تواند جای همسر را بگیرد؟

در این دنیا هر كسی جای خودش را دارد و هیچ كس نمی تواند جای دیگری را بگیرد پس قطعا مادر با این كه خیلی عزیز است، اما نمی تواند جای همسر را بگیرد. برای همین هم هست كه آدم ها ازدواج می كنند.

شما می گویید آدم ها بعد از سی سالگی سختگیر می شوند. آیا قبل از آن كسی را دوست داشتید كه بخواهید با او ازدواج كنید؟

بله. دو بار این اتفاق افتاد. وقتی نوجوان بودم به دختر همسایه مان علاقه داشتم، از آن جور دوست داشتن هایی كه معمولا نوجوان ها درگیرش می شوند. من با برادر او دوست بودم و به خانه شان رفت و آمد داشتم، اما آنها اسباب كشی كردند و از محله ما رفتند، برای همین ارتباط ما با هم قطع شد. بار دوم كه به ازدواج فكر كردم حدود ده سال پیش بود كه این بار هم بعد مسافت باعث جدایی ما شد. وقتی با او آشنا شدم واقعا قصد ازدواج داشتم، اما خانواده آنها تصمیم به مهاجرت به آمریكا گرفت. آنها به من گفتند به آمریكا بروم، اما من چون هیچ تخصصی غیر از زبان انگلیسی و مترجمی ندارم قبول نكردم چون زندگی در یك كشور غریب برای كسی كه فقط زبان مردم آن كشور را می داند خیلی سخت و پرهزینه است.

پس شما پا پس كشیدید اما به نظرم اگر به او علاقه داشتید و او را برای ازدواج مناسب می دیدید بهتر بود طور دیگری رفتار می كردید.

بعد مسافت در دور شدن آدم ها از هم خیلی اثر دارد. وقتی مادرم فوت كرد با این كه عاشقانه دوستش داشتم و فكر می كردم بعد از او من هم می میرم، اما كم كم با این دوری كنار آمدم و حالا با خاطره هایش زندگی می كنم. این كه با مرگ مادرم كنار آمده ام هم به این معنی نیست كه دیگر او را دوست ندارم، اما واقعیت این است كه به نبودنش عادت كرده ام. دوری جسم ها از هم با آدم ها چنین می كند.

خیلی از مردم باور دارند اگر وصلتی اتفاق نمی افتد و كسی مثل شما ازدواج نمی كند حتما این جزئی از سرنوشت اوست. به نظر خودتان این كه حالا مجرد هستید قسمت شما بوده یا انتخاب شما؟

اگر 15 یا 20 سال پیش این سوال را می پرسیدید می گفتم انتخاب خودم بود، اما حالا كه سنم بالا رفته و تفكراتم نسبت به آن سال ها تغییر كرده احساس می كنم این تنهایی، قسمت من بوده است، بخصوص بار دوم كه تصمیمم برای ازدواج جدی بود و آن طور شد. به خودم می گویم شاید حكمتی در كار بوده و قسمت نبوده ازدواج كنم. اما با این حال من به جوان هایی كه با آنها ارتباط دارم می گویم اگر واقعا قصد ازدواج دارید وقتی كم سن و سال هستید و هنوز سختگیر نشده اید ازدواج كنید، چون زمان كه از دست برود خیلی چیزها تغییر می كند.

شما وقتی افراد متاهل را می بینید چه حسی دارید؟

وقتی آدم های متاهلی را می بینم كه زندگی خوبی دارند خیلی خوشحال می شوم و می گویم اگر من هم ازدواج می كردم حتما همین طور می شدم، اما وقتی كسانی را می بینم كه زندگی خوبی ندارند می گویم چه خوب كه ازدواج نكردم. می خواهم صادقانه بگویم، من در زندگی برای خودم یكسری حق و حقوق قائلم چون احساس می كنم خوب زندگی كردن حق من است البته به این معنی نیست كه خوب زندگی كردن من باعث آزار دیگران شود. من شنیده ام خانم ها در زندگی مشترك بیشتر به خودشان فكر می كنند و مرد زندگی را نادیده می گیرند. برای همین من خیلی نگران بودم كه وارد زندگی شوم و در چنین وضعی قرار بگیرم. به اعتقاد من زن و مرد در زندگی باید همدیگر را خوشبخت كنند و من از بابت خودم مطمئن هستم، اما نمی دانم آیا طرف مقابلم به حقوق من احترام می گذارد یا نه. در واقع یكی از دلایلی كه اجازه نمی داد به ازدواج فكر كنم همین بود.

فكر نمی كنید كمی دچار بدبینی شده اید؟

خیلی ها این موضوع را به من گفته اند، اما به نظر من همسر، لباس تن نیست كه اگر نخواستمش عوض كنم، ضمن این كه به طلاق هم اعتقادی ندارم. پس اگر روزی ازدواج می كردم و همسرم برخلاف خواسته من رفتار می كرد چون اهل طلاق گرفتن نبودم این زندگی ناراحت كننده را تحمل می كردم در حالی كه من دوست ندارم چیزی را كه برخلاف میل باطنی ام است، تحمل كنم.

فكر می كنم شما دچار نوعی وسواس فكری هم شده اید. درست است؟

بله، قبول دارم. برای همین است كه می گویم سن كه بالای 30 سال برود تصمیم گیری خیلی سخت می شود. حالا هم دیگر به ازدواج فكر نمی كنم. با این كه دوستان و آشنایان مدام به من پیشنهاداتی می دهند و می گویند من نیاز به همدم دارم.

اگر روزی كسی را ببینید كه همیشه آن را ایده آل می دانستید باز هم حاضر نیستید ازدواج كنید؟

نمی توانم با اطمینان بگویم بله یا خیر. باید در شرایط قرار گرفت و آن وقت تصمیم گرفت. اما احتمالش هست كه اگر همین فردا كسی را ببینم كه همیشه در ذهنم به او فكر می كردم و هیچ وقت پیدایش نكردم، ازدواج كنم. زن ایده آل در ذهن من تلفیقی است از مادرم، معلم دوم راهنمایی ام و فرح دختر همسایه مان كه هر سه اگرچه زیبا نبودند، اما چهره ای كاریزماتیك، سمپاتیك و جذاب داشتند. اما با این حال بهتر كه فكر می كنم می بینم تا این فرد را پیدا نكنم رغبتی به تاهل ندارم.

به نظر شما مجردی چه محسناتی دارد كه دوست ندارید از آن دل بكنید؟

هر چیزی مزایا و معایبی دارد. مسلما تجرد و تاهل هم همین طور است. به نظر من مزایای مجردی این است كه تو خودت هستی، آن طور كه دوست داری زندگی می كنی و به خودت خیانت نمی كنی. از خودت راضی هستی. معایب تجرد هم همان چیزی است كه مــردم می گویند؛ یعنــی دور و برت خالی است، پیر كه می شوی عصای دست نداری و تنها می مانی كه البته تنهایی خیلی سخت و بد است. اما من فعلا از مزایای مجردی استفاده می كنم ولی امیدوارم فردا خیلی افسوس از دست رفته ها را نخورم، چون دیگر راه برگشتی وجود ندارد.

محبوبه سیف اللهی - جام جم


نوشته شده در   پنجشنبه 26 ارديبهشت 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode