روزی حضرت رسول(ص) برمنبر،خطبه می خواندند. همین موقع امام
حسن(ع) و امام حسین(ع) که درآن زمان خردسال بودند،دوان دوان از راه رسیدند. همان
طورکه راه می رفتند، پایشان به لبۀ حصیرگیر کرد و نزدیک بود که بیفتند. پیغمبر از
منبر پایین آمدند. هردو را بغل کردند و همراه خود بر منبر بردند و برپای خود
نشاندند. پس از آن فرمودند:«حسن وحسین دوفرزند عزیز من هستند. هرکس آن ها را دوست
داشته باشد،مرا دوست دارد وهرکس با آنها دشمنی کند،با من کرده است.»
یکی از یاران حضرت محمد(ص) نیز می گوید:«شبی به دیدار رسول
اکرم(ص)رفته بودم.کارمهمی داشتم.طی گفت وگوهایی که با پیامبر داشتم چشمم به دو
پهلوی برآمدۀ ایشان افتاد.دلم می خواست اتفاقی بیفتد و ردای حضرت محمد(ص)کنار برود
تا من ببینم پهلوهای ایشان چرا برآمده است.اما اتفاقی نیفتاد.بالاخره به حرف آمدم
وگفتم :
-یا رسول ا... شما زیر عبایتان چه پنهان کرده اید؟
پیغمبر لبخندی زدند وعبایشان را کنار زدند.
دیدم حسن(ع) وحسین(ع) روی زانوی جدشان آرمیده اند. مثل این
بودکه به خواب رفته اند.
پیامبر فرمودند:
«این دوپسران من هستند؛پسران دخترم هستند. خدایا من این دو
پسر را دوست دارم. دوستشان بدار ای خدای من و دوستداران این دو پسر را هم دوست
بدار.»