ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 15 تير 1403
جمعه 15 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 18 مهر 1388     |     کد : 5059

آنان كه باطل طلبيدند

در محاق‌رفتن ماه هدايت، تنها خسوف حقيقت نيست كه اهل معنا، چيرگي شب تاريخ را نيز در پرده آن مي‌بينند...

 

در محاق‌رفتن ماه هدايت، تنها خسوف حقيقت نيست كه اهل معنا، چيرگي شب تاريخ را نيز در پرده آن مي‌بينند.

ديروز شمشيري در غلاف باطل و آميخته به زهر جهل از مردي كر و كور و گنگ كه مصداق ختم‌شده خداوند است، بر طاق جان حقيقت فرود آمد و در اين ميان رستگاري بود كه به پيشواز جان حقيقت آمده بود و سوگند به خداي كعبه كه شب تاريخ آغاز شد.

اميرالمومنين، امام علي بن ابي‌طالب (ع) در بيست‌و‌يكم رمضان سال چهلم هجري در كوفه به شهادت رسيدند. سبب شهادت آن بود كه عبدالرحمان ابن‌ملجم مرادي كندي در نوزدهم رمضان به هنگام فريضه صبح ضربتي زهرآگين با شمشير بر فرق مبارك ايشان وارد كرد. ابن‌ملجم از خوارجي بود كه از نهروان جان سالم به در برده بود. و اينك پس از 2سال انتقام خويش و يارانش را از امام مي‌گرفت.

خوارج در ميانه صفين در ماه صفر سال37 هجري پديد آمدند و اختلاف ايشان با امام به ظاهر بر سر ماجراي حكميت بود. اما پرسش اساسي اين است كه سبب اصلي افتراق ايشان چه بود؟ امام چگونه به مواجهه فكري با بنيان انديشه ايشان رفت؟ و در نهايت بستر پيدايش ايشان در زمان خلافت امام چه بود؟ در اين جستار تلاش مي‌كنيم تا به مناسبت سالروز شهادت اميرمومنان به اين پرسش‌ها پاسخ گوييم.

ابن‌ملجم را نمي‌توان از عناصر انديشمند خوارج يا محكمه اولي به حساب آورد. داستان او چنان‌كه در كتب بسيار متقدم تاريخي آمده است بيشتر جنبه انتقام‌گيري شخصي دارد كه عشق زني كينه‌توز به نام قطام به آن اضافه شده است؛ زني كه برادر و پدرش از خوارج بودند و در نهروان كشته شدند. طبري به نقل از اسماعيل بن راشد مي‌نويسد: «قصه ابن‌ملجم و ياران وي چنان بود كه ابن‌ملجم و برك‌بن‌عبدالله و عمروبن‌بكر تميمي فراهم آمدند و از كار مردم سخن آوردند و عيب زمامداران قوم گفتند و از كشتگان نهروان سخن كردند و بر آنها رحمت فرستادند و گفتند: از پس آنها با زندگي چه خواهيم كرد كه برادران ما بودند و مردم را به پرستش پروردگار مي‌خواندند و دركار خدا از ملامت ملامتگر باك نداشتند؟

چه شود اگر جانبازي كنيم و سوي پيشوايان ضلال رويم و در كار كشتنشان بكوشيم و ولايت‌ها را از كار ايشان آسوده كنيم و انتقام برادران خويش بگيريم....؟ ابن‌ملجم همان روز زني از طائفه تيم‌الرباب را ديد به نام قطام دختر شجنه كه پدر و برادرش در جنگ نهروان كشته شده بودند؛ زني بود در اوج زيبايي. چون ابن‌ملجم او را ديد عقلش خيره شد و كاري را كه براي آن آمده بود فراموش كرد. و از او خواستگاري كرد. گفت: زنت نمي‌شوم مگر آنكه آرزوهايم را برآورده ‌سازي.‌ گفت: چيست؟ گفت: سه هزار درهم، يك كنيز، يك غلام وخون علي‌ابن‌ابي‌طالب» (طبري، همان.)

با اين حال نمي‌توان شخصيت ابن‌ملجم را يكسره فارغ از بستر شكل‌گيري خوارج تلقي كرد. چنان‌كه آمد بستر تاريخي شكل‌گيري ايشان به جنگ صفين بازمي‌گردد كه امام با معاويه مشغول جنگ بود. داستان معروفي است كه در ميانه جنگ صفين آنگاه كه معاويه نااميد از ادامه جنگ و ترسان از شكست به توطئه عمروبن‌عاص قرآن‌ها را بر سر نيزه گذاشت و دعوي حكميت قرآن كرد، بسياري از ياران امام - چون اشعث‌بن‌قيس كندي، سفيان‌بن‌ثور، خالدبن‌معمر و عثمان‌بن‌حنيف، در حالي‌كه امام مرتب به ايشان هشدار مي‌داد اين نيرنگ و فريب عمرو است – در دام اين توطئه افتادند و امام را مجبور به پذيرش آن كردند.

بدين‌سان پيمان‌نامه حكميت نوشته شد و قرار شد تا دو داور- يكي از طرف امام و ديگري از طرف معاويه- در اذرح در نزديكي دومه الجندل (در اردن كنوني كه نسبت به طرفين نزاع فاصله يكساني داشت.) با هم بنشينند و تا ماه رمضان آينده برابر حكم خدا در قرآن و سنت، حكم كنند. آنگاه كه اشعث‌بن‌قيس كندي نامه حكميت را در ميان سپاهيان مي‌چرخانيد، نخستين زمزمه مخالفت با آن بلند شد كه «آيا در كاري كه از آن خداست مردان را داور قرار مي‌دهيد و حكم را بدانان مي‌سپاريد؟... هيچ‌كس را نسزد در حكم خدا دست بردن!»

اين سخنان عروه‌‌بن‌اديه تميمي از بني‌تميم كه همراه شد با اين آيه قرآن كه«ان الحكم الا لله / نيست حكم جز از آن خدا» در ميان بني‌تميم و سپاهيان، طرفداران فراواني يافت. با وجود آنچه مشهور است، گروهي كه بعدا به خوارج مشهور شدند، مخالف ادامه جنگ نبودند. اگر به هسته مخالفان ادامه جنگ پس از به‌سرنيزه‌رفتن قرآن بنگريم، متوجه خواهيم شد كه بيشترين آنها از ياران نزديك امام بودند كه تا پست فرمانداري را نيز در اختيار داشتند. خوارج در واقع گروهي از پياده‌نظام و افراد كم‌تواني بودند كه اصولا از قدرت درك و تحليل حوادث بي‌بهره بودند؛ از همين روست كه از سردسته اوليه ايشان يعني عروه‌بن‌اديه، نمي‌توان نشاني در كتب يافت. ايشان دسته‌اي از بي‌نام‌ونشانان سپاه امام بودند كه بر اثر كثرت صوم و صلات سرهاي پينه‌بسته داشتند و به سبب قرآن‌خواني بي‌امان به «قراء» مشهور بودند.

به هر روي پس از اين ماجرا امام راهي كوفه شد تا حكمين، يعني ابوموسي اشعري و عمرو‌بن‌عاص كار خويش را انجام دهند. خوارج اما از بازگشت به كوفه خودداري كردند و در نزديكي كوفه در جايي به نام حروراء اردوگاه بر پا كردند. ايشان، شبث‌بن‌ربعي را به فرماندهي بر گزيدند و عبدالله‌بن‌كواء يشكري را به امامت نماز. به‌تدريج اين فكر در ايشان به‌نحوي قدرتمند پديد آمد كه تحكيم، گناهي بزرگ و نابخشودني است و جز با توبه از اين گناه كبيره نمي‌توان از عواقب شوم آن خلاصي يافت لذا خود دست به توبه زدند و از امام نيز خواستند تا به سبب اين گناه كبيره كه در نظر ايشان منجر به كفر شده بود  دست به توبه بزند. ايشان توبه امام از كفر را شرط بازگشت خويش به اردوگاه اعلام داشتند.

امام از پذيرش كفر به‌شدت امتناع كرد و ابن‌عباس را براي مناظره با ايشان به حروراء فرستاد. ابن كثير در «البدايه و النهايه» از موفقيت نسبي ابن‌عباس در بازگرداندن بخشي از ايشان سخن مي‌گويد، هرچند برخي گزارش‌ها حاكي از حضور خود امام در اردوگاه است و بازگشت تعداد كثيري از ايشان را در واقع به ‌خود امام نسبت مي‌دهد. در نهج‌البلاغه از فرستادن ابن‌عباس سخن به ميان آمده است. در اين گزارش حتي امام اسلوب مناظره با خوارج را به عبدالله‌بن‌عباس گوشزد مي‌كند؛ «با خوارج به وسيله قرآن جدل مكن زيرا قرآن، تفسيرپذير و داراي وجوه گوناگوني است؛ تو چيزي مي‌گويي و آنها چيز ديگري مي‌گويند. بلكه با ايشان با سنت پيامبر احتجاج كن. زيرا ايشان راهي جز پذيرش آن ندارند.» (نهج‌البلاغه، نامه77)

البته اين نكته نيز قابل ذكر است كه برخي در اصالت اين فراز، اعتراض روا داشته‌اند. علت اين تشكيك نيز چندان پوشيده نيست و به نحوه نگاه امام به قرآن كريم كه در اين فراز واگويه شده است، بازمي‌گردد. شايد اين اعتراض را به‌صورت كلي بتوان مقبول يافت اما اگر به موضوع بحث ميان امام و خوارج نگاهي بيفكنيم، شايد بتوان آن را قابل پذيرش تصور كرد. اين موضوع در واقع به تعريف ايمان و رابطه ايمان و گناه كبيره بازمي‌گردد كه از نگاه خوارج با ارتكاب گناه كبيره، آدمي از دايره ايمان خارج مي‌شود. احتمالا امام اينگونه تشخيص داده‌اند كه در اين بحث بخصوص كه محور اصلي آن را بحث از تعريف ايمان تشكيل مي‌دهد، رجوع به سنت نبوي و در واقع افعال واضح و روشن پيامبر اكرم جاي هرگونه شك و شبهه‌اي را از ميان مي‌برد. مباحثِ تعريف ايمان در اواخر قرن دوم هجري ميان گروه‌ها به واقع تاكيدي است براين امر كه هر گروهي با هر گرايشي تلاش مي‌كند تا مطلوب خويش را از قرآن طلب كند. شاهد اصلي بر اين موضوع را اما بايد سخنان خود امير مومنان (ع) بدانيم كه احتمالا در جمع نمايندگان خوارج ايراد شده است.

در اين سخنان امام به‌وضوح بر ادله‌اي از سنت نبوي دست مي‌گذارند كه نشانگر از سنخ اعتقاد بودن ايمان و خروج اعمال و گناهان از دايره ايمان است؛«پس اگر به گمان خود جز اين نپذيريد كه من خطا كردم و گمراه گشتم، چرا همه امت محمد (ص) را به گمراهي من گمراه مي‌پنداريد و خطاي مرا به حساب آنان مي‌گذاريد و به خاطر گناهاني كه من كرده‌ام ايشان را كافر مي‌شماريد؟ شمشيرهايتان برگردن، بجا و  نابجا  فرود مي‌آريد و گناهكار را با بي‌گناه مي‌آميزيد و يكي‌شان مي‌انگاريد.

همانا دانستيد كه رسول خدا(ص) زناكار محصن را سنگسار كرد، سپس بر او نماز گزارد. دست دزد را بريد و زناكار نامحصن را تازيانه نواخت. سپس بخش هر دو را از فيئ (= سهم مسلمانان از جنگ) به آنان پرداخت و هردو خطاكار چه دزد و چه زناكار، زنان مسلمان را به زني گرفتند (امام قصد توضيح اين مطلب را دارد كه با انجام گناه كبيره- حال هر گناهي كه باشد- مسلمان از دايره ايمان خارج نمي‌شود. البته تمام اين مباحث بر اين فرض است كه تحكيم را گناه كبيره بشمريم زيرا امام اين عمل را به هيچ وجه گناه تلقي نمي‌كنند). رسول خدا(ص) گناهانشان را بي‌كيفر نگذاشت و حكم خدا را درباره ايشان بر پا داشت و سهمي را كه در مسلماني داشتند از آنان بازنگرفت و نامشان از طومار مسلمانان بيرون نكرد.» (نهج‌البلاغه، خطبه127). اين مباحث امام در بسياري از ايشان مؤثر افتاد اما قريب به 4هزار نفر همچنان در اردوگاه ماندند. امام باز به موعظه ايشان پرداخت و اين بار به تشريح جريان حكميت پرداخت.

از نگاه امام حكميت امري مشروط به پيروي از حكم خداست و در خارج از آن- به‌خصوص اگر تابع هوي و هوس داوران شود- جايگاهي ندارد؛«همانا دو داور گمارده شدند تا آنچه را قرآن زنده كرد، زنده گردانند و آنچه را مرده خوانده بميرانند. زنده‌داشتن قرآن فراهم‌آمدن بر داوري آن است و ميراندن آن جداگرديدن و نپذيرفتن احكام قرآن. اگر قرآن ما را به سوي آنان كشاند، پيرو آنانيم و اگر آنان را به سوي ما براند، پيروي ما خواهد كرد. پس ‌اي ناكسان! نه شري بنيان نهادم، و نه شما را دركارتان فريب دادم  و نه آن را چنانكه نيست به شما نشان دادم. راي مهتران شما بر آن شد كه دو بگزينند تا به داوري بنشينند. از آن دو پيمان گرفتيم كه از حكم قرآن بيرون نشوند و از آنچه گويند به ديگر سو نروند اما آن دو گمراه شدند و حق را واگذاردند حال آنكه آن را مي‌ديدند»(همان).

برخي محققان، بر اين باورند كه در ميان خوارج- لااقل در چند دهه نخستين- چندان متفكر و صاحب‌نظري يافت نمي‌شود؛ از اين‌رو نمي‌توان چندان تحليل را به لايه‌هاي زيرين فكري سوق داد. از نگاه ايشان خوارج محصول 4زمينه عمده‌اند كه از قضا در كلام اميرمومنان(ع) به برخي از اين زمينه‌ها اشارت رفته است:

الف) خوارج از رفتار برخي نخبگان صحابه ناراضي بودند. اين نارضايتي به نحوه تقسيم غنايم جنگي، به‌خصوص پس از فتوحات گسترده در جهان اسلام بازمي‌گشت. تجلي اين امر از نگاه ايشان در زندگي اشرافي برخي صحابه خلاصه مي‌شد. شايد بتوان علت اصلي اين امر كه خوارج طيف وسيعي از صحابه از عثمان‌بن‌عفان گرفته تا اصحاب جمل و صفين و امام علي‌بن‌ابي‌طالب را تكفير مي‌كردند در همين پديده مشاهده كرد.

ب) هسته مركزي خوارج را اعراب بيابانگرد و متمردي تشكيل مي‌دادند كه اصولا ميل چنداني براي انقياد به حكومت مركزي از خويش نشان نمي‌دادند. نمونه‌اي از اين امر را مي‌توان در جنگ‌هاي ردّه در دوران خلافت ابي‌بكربن‌ابي‌قحافه رد‌گيري كرد. ايشان اعتقادي به اين امر كه حكومت از آن قريش باشد، نداشتند؛ هرچند هيچ وقت موفق نشدند تا حكومتي خارج از قريش تشكيل دهند. روحيه خاندان تميم كه از اعراب خالص بودند و از قضا هسته مركزي خوارج را تشكيل مي‌دادند، دقيقا با اين امر در سازگاري است.

ج) جنبش خوارج در تعصبات قبيلگي نيز ريشه داشت. اين ناسازگاري‌ها تا حدي خود را در جنگ صفين نشان داد. در اين جنگ قبايل ربيعه ميداندار هستند و به روايت منقري، امام هيچ‌كس را چون ايشان ميدان و فرماندهي نمي‌داد. اين امر بر قبايل مضر كه تميم نيز جزئي از ايشان بودند، گران مي‌آمد.  سران خوارج نيز چون مسعربن‌فدكي، حوقوص‌بن‌زهير، عروه‌بن‌اديه و برادر وي ابوهلال و نيز شبث‌بن‌ربعي، مستورد و هلال‌بن‌علقمه، همگي از مضر بودند. اين تضاد به حدي است كه برخي حتي احتمال حسادت مضر به پيروزي‌هاي پي‌درپي ربيعه را مطرح ساخته‌اند. مي‌دانيم كه مالك اشتر و اشعث‌بن‌قيس از نزديكان و اثرگذاران سپاه امام علي(ع) به شمار مي‌رفتند كه از اعراب جنوبي و يمني‌تبار بودند.

د) جنبش خوارج همچنين در انديشه‌هاي غاليان و سبئيه ريشه داشت زيرا ايشان در قتل عثمان دست داشتند و همواره از آن مي‌ترسيدند كه با آرام‌شدن اوضاع به جنايت ايشان رسيدگي شود؛ از اين‌رو آزادي خويش را در هرج‌ومرج جست‌وجو مي‌كردند. شايد نتوان تمام اين زمينه‌ها را به واقع زمينه‌هاي حقيقي پيدايش خوارج به شمار آورد اما بي‌شك برخي از آنها حقيقي است و دركلام امام هم به آنها توجه شده است؛«پس شما بدترين مردميد و آلت دست شيطان و موجب گمراهي اين و آن. به‌زودي 2دسته به خاطر من تباه مي‌شوند: دوستي كه كار را به افراط كشاند و محبت او را به راه غيرحق ببرد و آنكه در بغض اندازه نگاه ندارد. با اكثريت همداستان شويد؛ «الزموا السواد الاعظم» كه دست خدا همراه جماعت است» (‌نهج‌البلاغه،خطبه127).

امام در همين فراز كوتاه به 3نكته اساسي كه با برخي زمينه‌هاي پيش‌گفته هماهنگي دارد اشاره مي‌كند؛ نخست آنكه عده‌اي در‌ شأن امام غلو كرده‌اند و به‌اصطلاح در محبت، راه افراط پيموده‌اند و گروهي نيز به سبب قبيله‌گرايي از امام كينه دارند. امام راه درمان اين دو درد را پيوستن به سواد اعظم كه همان جمع مسلمانان هستند مي‌داند و به آن توصيه مي‌كند؛ از اين‌رو با باقيمانده خوارج به جنگ مي‌پردازد. امام خوارج را در آخرين لحظات اندرز مي‌دهد كه «سنگ بلا بر سرتان ببارد چنان كه نشاني از شما باقي نگذارد»(همان، خطبه57) و چون آماده جنگ خوارج شد بدو گفتند كه آنان از پل نهروان عبور كردند. ايشان فرمودند: «قتلگاه ‌ايشان اين سوي رود است.

 به خدا سوگند كه ده كس از آنان نرهد و از شما ده تن كشته نشود.» (همان، خطبه59) و چون خوارج كشته شدند، عده‌اي به امام گفتند:‌ اي امير مومنان همگي كشته شدند. امام در پاسخ خبر از تداوم فكر انحرافي ايشان دادند و فرمودند: « هرگز! به خدا كه نطفه‌هايشان در پشت‌هاي پدران و رحم‌هاي مادران وجود خواهد داشت.

هرگاه كه مهتري از آنان سر برآرد، از پايش دراندازند، چندان كه آخركار، مال مردم ربايند و دست به دزدي يازند» (همان، خطبه60). امام آنگاه ميان رهبران و توده خوارج تفكيك كردند و توده را مستحق كشتن ندانستند چراكه «فرق است ميان آنكه به طلب حق است و راه خطا پيمايد و آنكه باطل را طلبد و آن را بيابد»(همان، خطبه61) و چون امام بر كشتگان ايشان گذر مي‌كرد به سبب اصلي گمراهي ايشان اشارت كردند كه «بدا به حال شما؛ آنكه شما را فريفته گرداند، زيانتان رساند. و اميرمومنان را گفتند، كه ايشان را فريفت؟ فرمودند: شيطان گمراه‌گر و نفس‌هاي به‌بدي‌فرماي، آنان را فريفته آرزوها ساخت و راه را براي نافرماني‌شان پرداخت؛ به پيروز‌كردن‌شان وعده كرد و به آتششان درآورد. و فرمود كه از نافرماني خدا در نهان‌ها بپرهيزيد كه شاهد، همان حاكم است.» (همان، حكمت 323 و 324)

 

سجاد واعظي‌منفرد

همشهري انلاين

 


نوشته شده در   شنبه 18 مهر 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode