خبرگزاری مهر ـ امام علی(ع) در خطبه سی و پنجم نهج البلاغه می فرمایند: نافرمانى از دستور نصیحت کننده مهربان، دانا و با تجربه، باعث حسرت مىشود و پشیمانى به دنبال دارد. من فرمان خویش را در مورد حکمیت به شما گفتم.
خطبه سی و پنجم نهج البلاغه را امام علی (ع) پس از خاتمه جریان حکمین ایراد فرموده است. امام در این خطبه می فرمایند: ستایش مخصوص خداوند است، هر چند روزگار پیش آمدهاى سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. گواهى مىدهم معبودى جز خداوند یگانه نیست، شریک ندارد و معبودى با او نیست و گواهى مىدهم محمد(ص)بنده و فرستاده او است. اما بعد: نافرمانى از دستور نصیحت کننده مهربان، دانا و با تجربه، باعث حسرت مىشود و پشیمانى به دنبال دارد. من فرمان خویش را در مورد حکمیت به شما گفتم ... و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم، اگر کسى گوش به سخنان قیصر می داد، اما شما همانند مخالفان جفاکار و نافرمانان پیمان شکن امتناع ورزیدید تا به آنجا که نصیحت کننده در پند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز خوددارى نمود. مثال من و شما همچون گفتار برادر«هوازن» است که گفت:«من در سرزمین منعرجاللوى دستور خود را دادم» «ولى این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد».
توضیحها
این خطبه را طبرى در جلد 6 تاریخ خود با کمى اختلاف آورده است(مستدرک و مدارک نهج البلاغه صفحه 243 و شرح ابن ابى الحدید جلد 2 ذیل خطبه صفحه 206) این قسمتى از خطبهاى است که امام(ع) پس از حیله عمروعاص و فریب خوردن ابوموسى ایراد فرموده است،امام(ع) پس از بازگشت از صفین و پیش از جریان نهروان منتظر وضع حکمین بود، خبر حیله گرى عمرو عاص را که به او دادند مغموم شد و خطبه بالا را براى مردم خواند(شرح ابن ابى الحدید، جلد 2 صفحه 259)
«لو کان یطاع لقصیر امر» ضرب المثلى است در میان عرب و اصل آن این است که شخصى بنام «قصیر» از مشاوران مخصوص «جذیمه» بود و در کار خود بسیار هوشیار بود، هنگامى که از او در مورد ازدواج با «زباء» ملکه «الجزیره» مشورت نمود، تاکید کرد که اقدام به این کار صلاح نیست، ولى او به حرف قصیر گوش نداد و اقدام کرد و سرانجام به دست «زباء» کشته شد، قصیر در این موقع گفت:«لا یطاع لقصیر امر» کسى که گوشش بدهکار حرف قصیر نیست.
شعر بالا گفته «درید بن صمه» است، وى برادرى به نام عبدالله داشت او با طائفه «بنى جشم» و «بنى نصر» جنگ کرد و مال فراوانى را به دست آورد، این جنگ در سرزمینى بنام «مفرج اللوى» رخ داد پس از پایان جنگ«درید »به برادر گفت درنگ جایز نیست زیرا قبیله غطفان از ما غافل نخواهند ماند و انتقام خواهند گرفت. عبدالله قسم خورد تا اموال را تقسیم ننمایند حرکت نکند، ولى بالاخره طائفه غطفان به آنها حمله بردند و عبدالله کشته شد،«درید» در حالى که مجروح بود و از او دفاع می کرد شعر بالا و اشعارى دیگر را زمزمه مىنمود.
جریان حکمیت
در اینجا بد نیست به جریان دردناک حکمیت به طور فشرده اشاره کنیم چرا حکمیت پیشنهاد شد این حیلهاى بود که پس از آشکار شدن نشانههاى پیروزى لشکر امام(ع) از ناحیه عمرو عاص به کار زده شد، زیرا صبح روز سه شنبه دهم ماه صفر سال37 هجرى پس از نماز صبح دو لشکر به سختى با یکدیگر به نبرد پرداختند، لشکر شام سخت وامانده شده بود، از آن طرف لشکر عراق طى سخنان گرم و آتشینى که مالک اشتر نخعی ایراد کرده بود آنچنان در نبرد پیش مىرفتند که چیزى نمانده بود لشکر شام را نابود سازند عمار بن ربیعه می گوید: اشتر در میان اصحابش ایستاد و گفت: خویشاوندانم فدایتان باد آنچنان به شدت حمله کنید که خداى را راضى سازید و دین راعزت بخشید. توجهتان به من باشد به هر سو حمله کردم، حمله کنید: اشتر در جنگ فرو رفته بود، کلاهش را بر قربوس زین گذارده بود بلند مىگفت: مؤمنان استقامت ورزید کسى در آن نزدیکى مىگفت آفرین به مادری که او را زاد، اگر کسى سوگند بخورد که غیر از على(ع) در میان عرب و عجم از اشتر شجاع تر وجود ندارد بر وى گناهى نیست.
پس از مرگ اشتر از کسى درباره او سؤال کردند گفت: «ما اقول فى رجل هزمتحیاته اهل الشام و هزم موته اهل العراق؟» چه بگویم درباره مردى که زندگیش شامیان را و مرگش عراقیان راشکست داد و امام درباره وى فرمود: «کان الاشتر کما کنت لرسول الله» اشتر براى من همچون من براى رسول خدا بود بالاخره مالک اشتر و همراهانش لشکر شام را در هم پیچیدند، پرچمداران آنها را کشتند و تا لشکرگاه آنان پیش تاختند، این جنگ شب هم ادامه داشت که بنام«لیلة الهریر» معروف شد.
اشتر رئیس میمنه و ابن عباس فرمانده میسره و على(ع) در قلب سپاه بود، نشانههاى پیروزى و پیشرفت اشتر آشکار شد، امام(ع) براى اوکمک فرستاد اشتر مىگفت: «الا من یشترى و یقاتل مع اشتر حتى یطهر،او یلحق بالله» کیست که خود را به خدا بفروشد و با اشتر در راه خدا بجنگد تا پیروزگردد و یا بلقاى خداوند برسد. امام(ع)در میان صف ایستاد و ندا داد: «دشمن به آخرین نفس رسیده من فرداى قیامت اینها را در پیشگاه خدا محاکمه مىکنم، کار را یکسره کنید!» این جریان را به معاویه گزارش دادند او عمرو عاص را طلبید گفت: امشب از شبهائى است که تا فردا کار ما را یکسره خواهند کرد نقشهاى بکش عمرو عاص گفت: مردان تو توان مردان على را ندارند، تو مثل علىنیستى، هدف او شهادت است و هدف تو دنیا، عراقیان از پیروزى تو وحشت دارند زیرا تو ستم میکنى و شامیان از پیروزى على(ع) ترسى ندارند، زیرا مىدانند او ذرهاى ظلم روا نخواهد داشت، به نظر من فردا صبح قرآن ها را برنیزه کنند و بگویند ما به حکومت قرآن راضى هستیم. این کار اختلاف خواهند انداخت.
صبح «لیلة الهریر» شامیان چنین کردند و ندا دادند که با این جنگ، زنان، دختران و فرزندان بىسرپرست، مىشوند، قرآن حاکم بین ما و شما باشد.
امام هنگامى که مشاهده کرد، فرمود: «اللهم انک تعلم انهم ما الکتاب یریدون» بار خدایا تو مىدانى آنها مقصودشان قرآن نیست.»، ولى منافقان و دست نشاندههاى معاویه همچون «اشعث» که نقش او را در ذیل سخن امام شرح دادیم و دست به کار شدند و مردم را از گرفتارى و بیچارگى که براى همسران و فرزندانشان در صورت جنگ پیش خواهد آمد ترساندند و بالاخره آنها را آماده پذیرفتن حکمیت نمودند(گر چه با توجه به آنچه در ذیل سخن امام(ع) آوردیم نمىتوان باور کرد بین معاویه و اشعث تبانى درست کردن لشکر عراق نشده باشد)
شامیان از ناحیه خود، عمرو عاص را تعیین کردند و اشعث و عدهاى که بعدها از خوارج شدند ابو موسى را معرفى نمودند. امام(ع) پس از آنکه ناچار شد تن به حکمیت بدهد. فرمود: بنابراین عبدالله بن عباس باشد، زیرا او مىتواند خدعه عمرو عاص را رد کند و هر گرهى او بزند بگشاید، اما اشعث بن قیس منافق و همدستانش نپذیرفتند و سر و صدا راه انداختند. امام(ع) فرمود: اشتر را انتخاب مىکنم، گفتند آتش جنگ را اشتر شعلهور ساخته ما هرگز تن به حکمیت او نمىدهیم و سرانجام براى جلوگیرى از تفرقه و نفاق بیشتر امام(ع) ناچار شد، حکمیت ابوموسى را بپذیرد و صلح نامهاى بین دو گروه تنظیم شد. پس از پایان قرار داد منافقان دست به کار شدند و ناگاه از هر سو صدا بلند شده «لا حکم الا لله» حکومت مخصوص خدا است، عدهاى جمع شدند و گفتند: ما حکم افراد را قبول نداریم اشتباه کردیم توبه کردیم، تو هم اى على توبه کن! امام(ع)فرمود: واى بر شما پس از قرارداد؟! مگر خداوند نفرموده است: «و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتمالله علیکم کفیلا» (نحل/91) ولى خوارج به این سخن گوش ندادند.
پس از امضاء عهدنامه عمرو بن عاص به همراهى چهل نفر از اهل شام و ابوموسى با چهار صد نفر و شریح ابن هانى به همراهى عبد الله بن عباس به عنوان امام جماعت به سوى «دومة الجندل» محل حکمیت حرکت کردند به هنگام حرکت بزرگان اصحاب امام سفارشهاى لازم را به ابوموسى کردند و وى را از نیرنگ و خدعه عمروعاص بر حذر داشتند و او اطمینان مىداد که به رهبرى جز على معتقد نیست. عمرو عاص از همان آغاز نقشه فریب ابوموسى را طرح کرد و در هر کار او را مقدم مىداشت در سخن گفتن اظهار مىکرد: اول حق سخن با تو است، تو مصاحب رسول خدا بودهاى به علاوه سن تو از من بیشتر است. وى را در صدر مجلس مىنشاند و تا ابوموسى دست به غذا نمىبرد عمروعاص شروع نمىکرد، او را با بهترین لقبها(یا صاحب رسول الله) خطاب مىکرد!این کارها ابوموسى را کاملا خام نمود، حتى خیال خیانت از طرف عمرو نمىکرد. در این مدت پیشنهادهاى مختلفى در میان آمد و فضائل افراد شمرده شد و مورد توافق قرار نگرفت.
سرانجام عمرو عاص به ابوموسى گفت آخرین نظرت چیست؟ ابوموسى پاسخ داد هر دو(على و معاویه) را از خلافت خلع مىکنیم و مسلمانان را براى انتخاب خلیفه به شورى دعوت مىنمائیم. عمرو عاص سوگند یاد کرد که این نظر بسیار خوبى است. سپس در برابر حاضران قرار گرفتند که نظریه خویش را اعلام کنند. ابوموسى پیش آمد که سخن بگوید عبدالله بن عباس وى را خواست و گفت: واى بر تو. «و الله انى لاظنه خدعک،ان کنتما قد اتفقتما على امر فقدمه قبلک یتکلمبه ثم تکلم نتبعده فانه رجل غدار و لا آمن ان یکون قد اعطاک الرضا فیما بینکو بینه فاذا قمتبه فى الناس-خالفک و کان ابو موسى رجلا مغیلا.فقال ایهاعنک انا قد اتفقنا»: به خدا سوگند او تو را فریفته،اگر راستى اتفاق کردهاید،اول او سخن بگوید بعد تو، او مرد حیلهگرى است، ابتدا راضى شده بعد که تو سخن گفتى مخالفت خواهد کرد.
ابوموسى گفت: اوه! ما اتفاق نمودهایم. سپس قدم را پیش گذاشت و گفت: راى ما بر این قرار گرفته که على و معاویه را خلع کنیم و کار را به شورا گذاریم و اضافه کرد: «و انى قد خلعت علیا و معاویة فاستقبلوا امورکم و ولوا من رایتموه بهذاالامر اهلا» من على و معاویه را خلع کردم شما هر که را اهل مىدانید به خلافت برگزینید.
عمرو به پا خاست گفت: «ان هذا قد قال ما سمعتم و خلع صاحبه و انا اخلع صاحبه کما خلعه و اثبتصاحبى معاویة فى الخلافة فانه ولى عثمان و الطالب بدمه و احق الناس بمقامه» «این شخص رئیس خود را خلع نمود من نیز او را خلع مىکنم. همانطور که او خلع کرد و رئیس خود معاویه را به مقام خلافت اثبات می نمایم. او ولى عثمان و خونخواه و سزاوارترین مردم به مقام اوست. (و به این ترتیب نادانیها و حماقتهاى مردم قشرى از یک سو و تلاشهاى باقیمانده منافقان و احزاب جاهلى از سوى دیگر کار خود را کرد و جهان اسلام را تاریک ساخت، لشکر امام(ع) بعدا سخت پشیمان شدند که چرا همان روز که امام گفته بود کار را یک سره نکردند اما پشیمانى سودى نداشت).(تلخیص و اقتباس از شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2 صفحه 205-256)