مردی بود زشت صورت و در عین حال مومن و خدا ترس. اما زشتی چهره او را می رنجاند، و اگر چه به زبان نمی آورد در دلش از خدای خود شکایت داشت.
گاهی با خود می اندیشید اگر ترس از حساب و کتاب روز قیامت نبود عملی برای رضای خدا انجام نمی دادم. و گاهی فکر می کرد می توانم فقط کارهایی انجام دهم که از من سوال و بازخواست می شود. این فکر ها انقدر به جانش افتادند تا بالاخره او را به نزد رسول خدا کشاندند.
«مردى خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله) آمد و عرض كرد یا رسول اللَّه آیا خداوند از غیر واجبات هم از چیز دیگری سۆال مىكند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: خیر
آن مرد زشت چهره گفت سوگند به خدائى كه تو را براستى برانگیخت من جز واجبات كار دیگرى نخواهم كرد.
رسول اكرم (صلى اللَّه علیه و آله) فرمود: چرا جز واجبات كار دیگرى را انجام نمىدهى؟
آن مرد گفت: براى اینكه خداوند خلقت مرا زشت كرده است.
رسول خدا با شنیدن این سخن سکوت کردند (و نگاه مهربانش طولانی شد) در این هنگام جبرئیل فرود آمد و گفت اى محمد خداوند تو را سلام مىرساند و مىگوید به بنده من بگو: دوست ندارى تو را در آسایش و راحتى مبعوث كنم و در قیامت ناراحت نباشى؟
رسول خدا پیغام خداوند را به او رساند. آن مرد گفت: یا رسول اللَّه آیا خداوند مرا در نزد خود یاد كرده است؟
رسول خدا فرمود: آرى
مرد با خوشحالی گفت: سوگند به خدائى كه تو را به راستى برانگیخت من بعد از این، هر عملى (خدا را خوشنود کند) و مرا به خداوند نزدیک کند، انجام خواهم داد.»*
این داستان واقعی نشان دهنده ی لطف و عدالت الهی در حق همه ی بندگان است.اگر کسی در دنیا گرفتار مشکلی شود که مربوط به گناهان خودش نیست،خداوند حساب آن را دارد و روز قیامت و جهان آخرت آن را تلافی می کند. خداوند نسبت به بندگانش بسیار مهربان است و هرگز نسبت به احساسات و آرزوهای آن ها فراموشکار و بی تفاوت نیست. هیچ کس از خدا نسبت به بندگان مهربان تر نیست.
*ایمان و كفر-ترجمه الإیمان و الكفر بحار الانوار، ج2، ص: 178