همدلي واژهاي دردسرساز و دالي چند مدلولي است
حضور ديگران در جهان و حيات ما
جام جم آنلاين: همدلي ديرزماني مستقيم يا غيرمستقيم موضوع شناخت بسياري از متفكران بوده و هست. همدلي دركي است شهودي و همين مساله، مشكلات بسياري براي تعريف آن پيش روي مينهد.
بسياري از متفكران، همدلي را بديهي و انساني ديدهاند و زحمت تعريف آن را به خود ندادهاند ولي در قرون 19 و 20 كه شوق تعريفپذيركردن مفاهيم و ادعاي متقن ساختن تمامي جوابها و حل كردن تمامي سوالات در تاريخ تفكر زاده شد، محققان تلاشهايي در درك ماهيت دقيق اين پديده به كار بستند. در اين دو قرن، همدلي به عنوان نخستين نيروي آشنايي با اذهان ديگر، به عنوان روشي مخصوص علوم انساني معرفي شد ولي در مطالعات فلسفي از آن غفلت شد. فقط در سالهاي اخير است كه فيلسوفان دوباره در سايه بحثي روانشناسي به عنوان «ذهنخواني جماعت» به آن علاقهمند شدهاند. در اينجا پس از آوردن تعريفهايي از همدلي، چند نمونه از گزارشهاي علوم طبيعي و انساني در مورد همدلي بيان خواهد شد. سپس برخورد فلسفه با نتايج اين تحقيقات و گذري كوتاه به نظريه ادبي و رويكردهاي جديد به همدلي را بررسي ميكنيم.
در نگاه اول، همدلي توانايياي است در انسان براي درك احساسات انسانهاي ديگر. در واقع همدلي توانايي الگوسازي احساسات ديگري درون خود است. انسان احساسات را الگوسازي ميكند ولي از «از آن ديگري» بودن احساسات آگاه است. به اين معني كه مثلا انسان خشم ديگري را از نرسيدن به درخواستش يا اشتياق براي برآوردن اميالش را درك ميكند ولي همزمان خود ممكن است آن درخواست يا ميل را تجربه نكند، ولي انسان چگونه خشم ديگري را درك ميكند؟ احتمال پيشينه، دليل و نمودهاي بيروني احساس ديگري را در ترازويي ميگذارد و كفه ديگر آن ترازو را با پيشينه، دليل و نمودهاي بيروني احساس خود پر ميكند.
در اين سطح همدلي درك تشابه احساسي خود و ديگري با آگاهي از تفاوت وجود خود و ديگري خواهد بود. در اين خصوص كارل راجرز همدلي را اين گونه تعريف ميكند: «فهم دقيق چارچوب داوري شخصي ديگر با تمامي اجزاي وابسته احساسي و معنايي، گويي خود، آن شخص هستيم ولي همواره بدون حذف شرط «گويي». (نظريه درمان، شخصيت و روابط بين اشخاص، كارل راجرز، 5002) در اين فرآيند درك چه بر انسان ميگذرد؟ به عبارتي، انسان قبل از فرآيند همدلي با انسان بعد از آن، چه تفاوتي دارد؟ شايد تعريف مارتين كافمن روشنكننده باشد. او همدلي را به مثابه فرآيندي تعريف ميكند كه در آن تلاش براي فهم حالت موضوع شناخت، مولد حالتي در فاعل عمل شناسايي باشد كه بيشتر بتوان آن را به حالت يا موقعيت موضوع شناسايي نسبت داد تا به موقعيت اوليه فاعل عمل شناسايي. اين تعريف دايره مفهوم همدلي را گسترش ميدهد. همدلي ديگر رابطهاي ميان دو انسان نيست. همدلي رابطهاي است ميان موضوع و فاعل شناسايي. در مطالعات فلسفي مخصوصا رمانتيكهايي مانند هردر از همدلي به مثابه توانايي انسان در دريافت حسي عميق در درجه اول از طبيعت و در ادامه از اثر هنري ياد شده است. (دائرهالمعارف فلسفي استنفو رد، تحت مدخل همدلي) البته همدلي به عنوان ترم فلسفي اولين بار توسط تئودور ليپز (1851 ـ 1914) معرفي شد. او معتقد بود همدلي نهتنها در تحليل فلسفي و روانشناختي تجربه زيباييشناسانه ما بلكه در شناخت متقابل انسانها به عنوان موجودات باشعور نقش اساسي دارد.
همان طور كه در بالا ديديم در حوزه نظر، تعاريف بسياري براي تشريح ماهيت همدلي به كار بسته شده است. ولي در حوزه عمل، علم با تحقيقات آماري و فيزيولوژيكي مثل هميشه تلاش در دستهبندي و طبقهبندي و مرزكشي ميان معاني مختلف واژهها و در نتيجه درك كلاسه شده آنها دارد. درست است كه تا به حال تعريف متقن يا شناخت كاملي از همدلي به دست نيامده و رسيدن از مصداق به مفهوم غيرممكن به نظر ميرسد ولي اين تحقيقات نكات قابل توجهي را نماياندهاند و درهاي جديدي پيش روي نهادهاند و در نتيجه سوالات جديد و ماده خام جديد براي تفكر را فراهم آوردهاند. مشاهدات نشان ميدهد يكي از نمودهاي همدلي، درك تشابه فيزيكي و ساختار تفكر فرد مقابل است كه اين مفهوم را صورتبرداري نقطه ديد (perspective-taking) تعريف كردهاند.
نكته: در نگاه اول، همدلي توانايياي است در انسان براي درك احساسات انسانهاي ديگر. در واقع همدلي توانايي الگوسازي احساسات ديگري درون خود است
بازيهاي قائمباشك يا دروغ گفتن و فريفتن شخصي ديگر از اولين نشانههاي توانايي درك هستند كه از حدود دو سالگي در انسان ديده ميشوند. البته گروهي از محققان، ميان همدلي كه شهودي است و صورتبرداري نقطه ديد كه اكتسابي است، تفاوت قائل شدهاند و آن را زيرمجموعه همدلي ميدانند. اين مساله نشان ميدهد مشكلات فيزيكي يا احساسي مشترك يا درد مشترك ميتواند از طريق بالابردن امكان صورتبرداري نقطه ديد، همدلي را افزايش دهد. همچنين اعتقادات و اميال مشترك تأثيرگذار خواهند بود. همدلي احساسي نيز در اين نوع تحقيقات تحت دستگاههاي اعصابشناسي جديد مورد مطالعه قرار گرفته است. محققان با تكنولوژي FMRI در پي فهم تفاوت انسانها در برخورد با موقعيتهاي احساسي متفاوت با آزمايش گروهي از بيماران و داوطلبان به نكات جالبي دست يافتند. FMRI نشان ميدهد مشاهده حالت حسي شخصي ديگر همان بخشهايي از شبكه عصبي در انسان نرمال را به كار مياندازند كه در تجربه حسي شخصي مورد استفاده قرار ميگيرند. حال چه حس عشق، تنفر، انزجار يا حتي لمس شدن. از طرفي اشخاص دچار اختلال شخصيتي نارسيس واكنش عصبي كمتري نشان ميدهند. در مورد بيماران اوتيست اين واكنشها تقريبا به صفر ميل ميكند.
برخورد نتيجه تحقيقات علمي و نظر فيلسوفان و نظريهپردازان ميتواند جالب توجه باشد. لو آگوستا در كتاب «همدلي در بافت فلسفي» مينويسد: «از دست دادن همدلي براي ديگري همزمان به معني از دست دادن حالت انساني فرد است، از دست دادن انسان بودن فرد. اين مساله ميتواند اين گونه بيان شود كه از دست دادن ديگري ـ كه همان از دست دادن همدلي براي ديگري است ـ همانا به معناي از دست دادن حالت انساني است.» با اين گونه نگاه، فرديت انسان بدون وجود ديگري اساسا بيمعني است و انسان بودن فقط در بافت اجتماعي و رابطه ديالكتيك فرد و اجتماع معني پيدا ميكند.
همدلي همان طور كه ذكر شد، در نظريه ادبي نقش بسيار مهمي ايفا ميكند. يكي از نمونههاي بارز همدلي در نظريه ادبي ميان نظريهپردازان قرن هجده به بعد شعر شرقي و مخصوصا ژاپن يافت ميشود. توميكو يودا، منتقد زن ژاپني در كتاب «گفتوگوهاي شكسته» در مورد ترحم اشيا از آثار موتوري نوريناگا، منتقد بوم پرست و نظريهپرداز قرن 18 ژاپن چنين مينويسد: «ترحم اشيا را در خالصترين وجهش ميتوان اين گونه تشريح كرد، همدلي تماشاگر كه ديگري را بدون درگيري در رابطه تبادل يا مذاكره به رسميت ميشناسد.» ديگر نمونه و شايد قديميترين استفاده همدلي در نظريه ادبي، كاتارسيس ارسطو است. كاتارسيس ارسطو بدون همدلي ممكن نيست. كمال مطلوب نظرياتي مانند بوطيقاي ارسطو ، اتحاد انسانهاست. حال در زمان ارسطو در جهت پليس يا دولتشهر و در قرن 18 ژاپن در مقابل قدرت تحميلي دولت. اعتراض برشت به نظريه ارسطو كه معتقد بود در بعضي موارد، منطق را زايل ميكند و موجب تغريق ميشود، وامدار همين نظريهپردازان شرقي است.
همدلي در تاريخ نقد ادبي و نظريه ادبي جايگاه مهمي دارد و نظريهپردازان از ارسطو تا برشت و نظريهپردازان هرمنوتيك جديد همچون گادامر در اين موضوع به بحث نشستهاند كه البته همدلي فقط در هرمنوتيك به انواع كليدواژه مطرح شده است. در كل همدلي واژهاي دردسرساز و دالي چندمدلولي است. تحقيقات در زمينه همدلي همچنان ادامه دارد و دانشكدههاي روانشناسي و فلسفه بويژه در آمريكا و انگليس هر ساله گزارشهاي جديدي از تحقيقات خود ارائه داده و پيچيدگي موضوع را بيشتر به ديده ميآورند.
حميد طاهري / جام جم