جام جم آنلاين: اول) بيشتر افراد خود را در ارزيابي آثار هنري محق دانسته يا لااقل عادت بر اين است كه بدون صلاحيت اكتسابي يا برخورداري از دانش مدون، درباره انواع آثار هنري اظهار عقيده ميكنند.
شايد يك علت اين باشد كه تصور ميكنند هنر صرفا يك امر ذوقي يا حتي غريزي است و همانطور كه ممكن است بگويند فلان خوراكي چقدر بامزه است يا فلان گل چه زيبا و هوشرباست (واكنشهاي غريزي نسبت به مزه و بو)؛ به همين سهولت نيز درباره زيبا بودن يا نبودن اثر هنري يا قابل درك بودن يا نبودن آن از روي طبع داوري ميكنند.
بايد گفت اظهارنظر در مقوله هنر، مانند هر مقوله فكري و علمي ديگر، به فراگيري مقدمات ويژه آن و ممارست در ديدن و ارزيابي كردن آثار بسياري نياز دارد و امري نيست كه با ياري غريزه يا فطرت انجامپذير باشد. متأسفانه در نظام آموزشي متداول، كمترين مجال براي تمرين نقادي وجود دارد. از اين رو، بيشتر افراد، حتي خودِ هنرمندان با تكيه بر غريزه شخصي اظهار عقيده ميكنند.
دوم) ما نياز به يك چارچوب مستحكم داريم تا داوري خود را بر آن استوار سازيم: كدام چيز خوب، بهتر، يا بهترين است، چرا؟ زيرا ميخواهيم درباره چيزي كه ميپسنديم اطمينانخاطر داشته باشيم. گردآورندگان مجموعههاي هنري (كلكسيونرها) نيز طي دوران مختلف در طول تاريخ هنر، در كار نقد سهم داشتهاند، زيرا خريدهاي آنها طبعا مبتني بر داوريهاي نقادانه خود يا مشاورانشان بوده است. به طور كلي هر گونه فعاليت در زمينه خريد، فروش و عرضه كردن آثار هنري، حاكي از نقشي است كه «نقد» ايفا ميكند.
در نتيجه بايد گفت نقد همواره با هنر قرين بوده است. نقد، چنانكه پيداست در حال حاضر نفوذ خود را بر آنچه هنرمندان قصد دارند به وجود آورند آشكار ميكند. به بيان ديگر، منتقد در توليد آنچه نقد ميكند، تأثير ميگذارد و بيترديد بناي كار بر اين نبوده و نيست كه در آفرينش هنرمندان مداخلهاي به عمل آيد. بلكه ضمن آموزش هنر و گفتوگو درباره هنر، يا خريداري آثار هنري، معيارهاي درك هنر براي عموم نيز ايجاد شود. اينگونه است كه هنرمندان در پايگاهي قرار ميگيرند كه آثارشان را نه به عدهاي افراد نا آگاه از هنر و بيخرد در عرصه زيباييشناسي، بلكه به مخاطباني با فرهنگ كه از درك آثار هنري برخوردارند، عرضه كرده يا ميفروشند. اين فرآيند، زمينهساز ارتقاي كيفي اثر هنري از سويي و ارتقاي سواد بصري مخاطبان از سوي ديگر ميشود. در اين ميدان، منتقد نقش آموزگار، راز گشا و راهگشا را به عهده دارد و در سطوحي، نقش مترجم ميان يك اثر هنري رازناك و پيچيده با فهم عمومي را ايفا ميكند.
سوم) براي اينكه منتقد بدرستي از عهده كار برآيد به چه چيزهايي نياز دارد؟ چه چيزهايي بايد بداند؟ چه مهارتهايي بايد داشته باشد؟ پاسخ ميتواند چنين باشد:
ـ منتقد بايد اثر را ببيند و قضاوت را با عدالت و نيك نفسي توأم كند.
ـ منتقد با خود هنرمند يا نويسنده به صورت شخصي طرف نباشد.
ـ اساس نقد بر آزادي انديشه استوار است و تنها از اين راه ذوق و سليقه و ادراك مردم از هنر، ادبيات و فلسفه بالا ميرود.
ـ منتقد بايد تعهد به اعتلا بخشيدن به جامعه خود را سنگ بناي خلاقيت خود بداند.
ـ منتقد پرچمدار تفكر انتقادي است و در فرآيند سليقهسازي جامعه نقش انكارناپذيري دارد.
ـ منتقد همواره در معرض پاسخگويي، اقناع ديگران و نويد اعتلا و تكامل فضاي فرهنگي است، كوششي كه آسان نيست و آسان به دست نميآيد.
ـ منتقد بايد به نشريهاي كه در آن مينويسد، هشدار دهد كه سليقه سياسي يا چارچوب سلايق ادبي، هنري، فلسفي يا حزبي آن نشريه و دوستي و دشمني نشريه را با هر كسي يا هر جرياني را در سياق نقادي خود دخالت نميدهد.
ـ منتقد بايد خِرد را اساس و بنيان نقد خود بداند، همانگونه كه نقد مدرن ديگر به اتحاد و پيوند ميان مؤلف و اثر كاري ندارد و نقد بايد صرفا به بنيان اثر بپردازد.
ترازوي تحليل و عينك نقد و سازوكار
تفسير، از جمله اموري نيستند كه
با روحيه محفلگرا و تفكر مبتني بر انتقامجويي فردي و حذف مخالف
كمترين نسبتي داشته باشد
ـ از آنجاكه خواندن و دريافتن يك تابلوي نقاشي يا اثر طراحي در وهله نخست مثل حضور يافتن در يك مكان ناآشناست، اعتقاد دارم منتقد بايد بتواند به مخاطب بگويد كه از قرار گرفتن در يك فضاي ناآشنا نااميد نشود و به اصطلاح، پس نزند. مواجهه با يك اثر هنري كه در نگاه اول بسته و ناآشنا جلوه ميكند، شباهت بسياري با مواجهه با يك زبان ديگر به جز زبان مادري دارد. حلقه مفقوده ميان مخاطب و اثر هنري در اينجا توسط منتقد و رسانه تأمين ميشود. خواندن يك زبان بيگانه در وهله نخست نياز به يك مترجم دارد. منتقد، به نوعي مترجم ميان اثر و مخاطب است.
چهارم) با مطالعه تاريخ هنر، با آشنايي بيشتر نسبت به معيارهاي متعدد هنر و با بررسي سبكهاي هنري معلوم ميشود يك معيار ثابت و عيني كه مورد توافق همه باشد وجود ندارد كه آن را به مثابه يك خطكش واحد به كار گرفت. به طوري كه اتفاق ميافتد حتي مرز ميان نقد، تحليل و تفسير آنقدر باريك ميشود كه در خيلي مواقع، حتي مرزي باقي نميماند. نقد، پديدهاي همچون كتابهاي درسي نيست كه در چارچوبهاي بسته و پاسخهاي چهار جوابي بگنجد و كيست كه نداند مدرسان هنر به شاگردان تذكر ميدهند كه چارچوبها را بياموزند و بعدها براي ورود به دنياي هنر و خلاقيت آنها را فراموش كنند... تفكر انتقادي زماني در ذهن ريشه ميدواند كه سالها از انكار آن چارچوبهاي مدرسهاي گذشته باشد و منتقد سرد و گرم روزگار را چشيده باشد. در نتيجه، براهين متقن و قواي ذهني منتقد را به الماسي ظريف، مستحكم و زيبا تبديل كرده باشد. ترازوي تحليل و عينك نقد و سازوكار تفسير، از جمله اموري نيستند كه با روحيه محفلگرا و تفكر مبتني بر انتقامجويي فردي و حذف مخالف، كمترين نسبتي داشته باشد. نقد، سخن گفتن آگاهانه درباره هنر به منظور بالا بردن فهم و ارزيابي اثر هنري است. نقد صرفا تلاشي منطقي و عقلاني نيست، بلكه توأمان به احساس و انديشه نياز دارد.
احمدرضا دالوند/ نويسنده و منتقد هنري