اگرچه نگاري به مكتب نرفته و خط ننوشته بود اما آن كس كه
بايد درس نامه رستگاري انسان را ميآموزاند، آخرين معلم نيز شد.
40سال صبر گذشت تا قرار تقدير بر اين شد، تا اويي كه به
غمزهاي مسئلهآموز صد مدرس بايد ميشد، فراخوانده شد به خواندن. خواندن نام
پروردگاري كه انسان را آفريد. از خون بسته. او كه انسان را نيز خود آموزاند.
آن مرد كه در 40سالگياش از رحمت خداوندي آمد و خود رحمت جهان شد، از يگانگي خالق گفت و اينكه ظلم
نكنيد و اين جوهره آموزههاي مردي بود كه آورده شده بود تا آخرين حجت رساننده باشد.
آخرين آموزگار انسان، در قامت پيامبري فروفرستاده شده از عصمت آسمانها.
خالق يكي است و ظلم نكنيد. گفتيم اين جوهره درسنامه
رستگاري انسان بود كه گويي از پس اين همه بيقراري تاريخ انسان رسيده بود به 40سالگي
محمدبن عبدالله و قرار شد 23سال او باشد و تلاش آفتابوار براي اينكه انسان
بتواند اين جمله را كليد رستگاري خود داشته باشد.و اينچنين شد كه كافران و ظالمان
تنها دشمنان مردي شدند كه رحمت للعالمين بود.
23سال تلاش محمدبن عبدالله، كافران را فهماند كه خداوند
يكي است اما ظالمان كه گويي تقدير ازلي قابيلي بر بودنشان حكم ميراند با
سربرآوردن از نفاق همچنان ظالم ماندند و اينگونه گويي هنوز بايد آن بعثت باشكوه
جاري باشد اما نه براي مهار مستي شتران كفر كه براي بردباري و آيينهداري در مقابل
راسوهاي نفاق كه در وقت ظلم، شتران فحل مست شبه جزيرهاند انگاري. و چه سرگذشت
شبيهي دارند اديان به هم.مگر نهاينكه وقتي متي در باب بيستودوم كتابش از قول
عيسي ميگويد، مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا. زلالي كلام مسيح
را گمشده در آن مييابيم. آنگونه كه قرنها بعداز كلام محمدبن عبدالله كه ميگويد:
الملك يبقي معالكفر و لايبقي معالظلم. مسلماناني را ميبينيم كه سر ميدهند، چه
فرمان يزدان، چه فرمان شاه.
پس اگر قرار باشد بعثت جاري پيامبر راستي، ميهمان اكنون
انسان نيز باشد (وه كه چه آرزوي بلند و روشني) جز فرمان بر نابودي ظالم و توقف هر
ظلمي چه چيز ديگر ميتواند رستگاري انسان باشد؟!
فروكاهيدن لفظي و نه معنايي آموزههاي اصيل حضرت محمد(ص) به
2 گزاره بسيط خداوند يگانه است و ظلم نكنيد آنچنان كه در درآمد اين نوشتار رفت نه
از سر زبانپردازي كه از سر مداقهاي است كه ميتوان در تتبع در تاريخ اسلام و
همچنين آنچه تحليل اهل پژوهش و معرفت است به آن رسيد.
در ايضاح مفهومي اين ادعا غير از نشانآوردن از فصلالخطاب
پيام پيامبر يعني قرآنمجيد، و سيره رفتاري و گفتاري حضرتمحمد(ص)، تحليل تاريخي
وضعيت مردمان مخاطب آن هنگام رسول خدا و مخاطبان هميشگي اين پيام (كه بايد به آن
اعتقاد داشت چرا كه در غير اين اعتقاد ديگر وحي و بعثت از كاركرد اصيل خود دور ميماند)
نيز مورد توجه است. اين ادعا هنگامي دقيقتر ميشود كه ما فحواي دو گزاره را در يك
گزاره جمع كرده و نهايتاً نيز در تحويل قسمت اول (يعني اعتراف به يگانگي و يكتايي
پروردگار جل و اعلا) به قسمت دوم آن به
اين آموزه برسيم كه اصولاً بعثت حضرتمحمد(ص) مبتني بر نفي هرگونه ظلم و ظالم است.
تحويل اساس بعثت پيامبر بر نفي هرگونه ظلم و ظالم در درجه
اول به تبيين معرفتي مفهوم ظلم برميگردد. در لغت واژه ظلم به معناي قراردادن چيزي
در غير جاي خويش و منحرف شدن از جاده و ميانهروي معنا ميشود. ستمكردن و
بيدادگري مترادفات ديگر ظلم است. تهانوي صاحب كشاف اصطلاحات فنون درباره معناي
اصطلاحي ظلم در شريعت آن را تعدي از حق بهسوي باطل و مترادف ستم معرفي ميكند.
اما آنچه بيشتر از هر چيز در توضيح ادعاي پيشگفته مورد نظر
است توجه قرآن بهعنوان فصلالخطاب به مفهوم ظلم است. در قرآن ظلم در گونههاي
مختلف و در ذيل آن در معناي بسيار متعددي بهكار گرفته شده است.
ازجمله معناي ظلم در قرآن كاربرد فعلي مفهوم ظلم است كه
خداوند در آيههاي متعدد تجاوزكردن از حد خود، ستم و دشمنيكردن و ضررزدن را ظلم
ميداند و بهشدت تقبيح ميكند. اين آيات ضمن اينكه هرگونه ظلم خداوند نسبت به
مردم را نفي ميكند «انالله لا يظلم مثقال ذره- نساء40) و همچنين نساء 49،
انعام 160، توبه 70، هود 101، كهف 49، عنكبوت 40، يس 54 و... ظلم مردم نسبت به
همديگر و ظلم انسان نسبت به خود و ستمكردن مردم به خداوند را مورد توجه قرار ميدهد.
از معاني ديگري كه در قرآن ظلم در صورت فعلي خود مورد توجه
و مصداقيابي خداوند براي مخاطبانش است، تكذيب و انكار آيات الهي است (و امروز هيچيك
از آنان در حق ديگري اختيار سود و زياني ندارند و به كساني كه ستم ورزيدهاند
گوييم عذاب دوزخ را كه تكذيب ميكرديد، بچشيد. سبا 42)
همينطور كفر و شركورزيدن به خدا آيات 25 انفال، 44 ابراهيم، 47 طور و... اطاعتنكردن فرمان خداوند و مخالفت
با فرستادگان او و تاريكشدن و به اندازهندادن مادي و معنوي از ديگر معاني ظلمكردن
در قرآن است كه در آيات پرشماري مورد توجه قرار گرفته است.
در مداقه در آياتي كه صورتهاي گوناگون معنوي مفهوم ظلم در
آنها مورد توجه بوده است ميبينيم كه مفهوم ظلم در برخي از كاركردهايش مفهومي اعم
از هرگونه زشتي و كژرفتاري كه در صدر آنها شرك است دارد. بسياري از مفسرين قرآن
نيز در تفسير معناي ظلم به شرك اين تفطن را داشتهاند. آيات 82 سوره انعام، 111
طه، 4 فرقان، 52 نمل، 22 صافات، 65 زخرف،
85 نحل، 29 و 57 روم، 37 و 113 هود و بسياري آيات ديگر كه حتي اشاره به
آنها نيز مجالي بسيار موسعتر از اين ميطلبد دلالت اين معنا هستند.
در مداقه ديگري در اين آيات ما ميتوانيم در حدود بيشتر از 10
مورد از آيات را مورد توجه قرار بدهيم كه در آنها با جمله استفهاميه «و من اظلم» يا
«فمن اظلم» (چه كسي ظالمتر است) شروع شده و در آن درباره ستمكاربودن كساني صحبت
شده كه مشرك و بتپرستند و به انكار آيات الهي ميپردازند و در زمره ظالمترينها
قرار ميگيرند.
از طرفي توجه به تطور تاريخ پرستش در شبهجزيره آن روزگار و
وجود حنفاء (يكتاپرستان پيرو ابراهيم(ع)) و
همينطور اقليت مسيحي و يهوديان ساكن يثرب اين گمان را كه مفهوم يكتاپرستي مفهومي
بيگانه در ذهن اعراب بدوي نبوده است، تقويت ميكند.
واقعيت اينكه قريش بهعنوان اصليترين تيرهاي كه اسلام
آوردنشان در تسري اسلام در شبهجزيره بسيار اثرگذار مينمود وابسته به مفهوم
توحيد صرف نبود، تابهحال مورد توجه پژوهندگان مختلفي قرار گرفته است. اينكه دغدغه
قريش دعوت به يگانگي خداوند از طرف محمد(ص)
قريشي نبود بلكه آنگاه كه او نداي نفي هرگونه ظلم و ستم بر انسانها را سر داد و
برادري و برابري انسانها را خواستار شد دقيقا كانون منافع بسياري از بزرگان قريش
را هدف قرار داد و تازه آن هنگام شد كه قريش حتي به توطئه دارالندوه نيز انديشيد و
تا اجراييكردن آن نيز پيش رفت.
نظام قبيلهاي و عشيرهاي بدويان شبه جزيره با مفهوم توحيد
در بساطت معنايي اوليه مطرحشده پيامبر مشكلي پيدا نكرد بلكه آنجايي كه مهتري قريش
كه بازرگانان بزرگ روزگار خود بودند و از همين ساحت تفوق خويش را بر ديگر قبايل
يافته بودند، مورد آسيب قرار گرفت، زنگهاي
خطر به صورتي جدي براي ايشان به صدا درآمد.
در نظام قبيلهاي و عشيرهاي بدويان آنچه از ابتدا تا
انتهاي آن پيدا بود ظلم بود و بس. وقتي برتري عشيره و قبيله تنها ملاك شرافت و
فضيلت بود، آنچه معنا پيدا نميكرد توجه به ظلم و تجاوز از حدود بود كه البته اين
مختص به تاريخ بدويان شبه جزيره نبود بلكه نظر به اوضاع جهان در روزگار پيش از
بعثت، نمايانگر اوضاعي از همين دست، حتي در فرهنگهاي به ظاهر با شكوه ايراني و
رومي مينمود.
در روزگاري كه به تعبير تاريخبيزانس، انوشيروان عادل در
ضمن نامه به يوستينيانوس خود را قهرمان قهرمانان و ساختهشده به صورت يزدان و
وجوديالهي و واجب الاحترام ميخواند، از طرفي طبري در تاريخ خويش از دبيري خبر
ميدهد كه در شوراي مشورتي انوشيروان رأيي برخلاف نظر شاه داد و به اين سبب به
دستور انوشيروان عادل(!) آنقدر او را با ضربات قلمدان زدند تا جان داد! و همينطور
ميتوان استبداد ديني سراسر ظلم مغان زرتشتي و ارباب كليساي مسيحي را در ضمن حكومتشان
ديد. آنجا كه كرامت انسان به نام خداوند و توسط به اصطلاح مردان خدا به چهارميخ
ظلم كشيده ميشد . در اين ميان چه گواهي صادقتر از تاريخ تلاش 23ساله پيامبر است كه
ستيزه پيامبر با ظلم و ظالم را نشان ميدهد.
پيامبر در غزوه تبوك كه با روميان بود، توانست در وقتي كه
گرماي تابستان در اوج بود و تنعم مادي مسلمانان نيز؛ سپاهي 30هزار نفره فراهم كند؛ سپاهي كه در
تاريخ عربستان تا آن روز بيسابقه بود، چه برسد به تاريخ نوپاي اسلام. بيشك پيامبر
در اين غزوه كه در سال نهم هجري اتفاق افتاده بود رسالت خويش را پايان يافته ميديد،
چرا كه ديگر در عربستان به آن معنا كافر و مشركي نمانده بود كه يگانگي خداوند را
نپذيرفته باشد. سال سال (وفود) بود. اما آنچه جان آسماني پيامبر(ص) گواهي ميداد
همانا لب لباب نهضت فراخواندگي او يعني نفي هرگونه ظلم و ستم بود كه بعد از سپريشدن
سپر كفر در نقاب نفاق همان بود كه بود؛ البته بسيار خطرناكتر چراكه دقيقا ظلم
زيسته با تاريخ انسان در مقاومت با بعثت پيامبر(ص) سپر نينداخته بود بلكه به فريب
سپر عوض كرده بود.
اگرچه در زمان گستردگي شاخسار مبارك حيات طيبه پيامبر(ص) ريشههاي
نفاق برخي مردمان آشكار بود و حتي در قرآن اصطلاح منافق به صورت جمع مذكر و مونث
حدود 32بار در فرازهاي مختلف مورد توجه مسلمانان و شخص پيامبر قرار ميگيرد، اما
بعد از غروب آفتاب جان پيامبر(ص) است كه جريان نفاق برخلاف جوهره اصيل پيام روشن
حضرت، ظلم خويش را از سرميگيرد و اولين كساني كه قرباني اين ظلم در معناي تعدي از
حق به باطل و ستمكردن و نگذاردن حق در غير موضع خويش است، خود خاندان پيامبر است؛
پيامبري كه از شدت بودن، بسياري از صحابه قديمتر كه حتي در احد بعد از شايعه كشتهشدن
او فرياد برآوردند كه اگر محمد كشته شد، خداي محمد(ص) زنده است؛ از فرط تاثر، رحلت ايشان را انكار ميكردند، پيامبري كه
انصار در روز تقسيم غنايم غزوه حنين وقتي مورد خطاب آمرزش او قرار گرفتند، ريش از
گريه خيس كردند؛ پيامبري كه براي آنان همه چيز بود. حتي به غسل و نماز و كفن و
دفنش نيز نرسيدند و برخلاف نص صريح قرآن كه لاينال عهدي الظالمين «كردند و نكردند»
تبارشناسي فقهي، تفسيري و كلامي و فلسفي مفهوم ظلم تمام پيش
ادعاي اين نوشتار است كه تنها درآمدي مجمل بر آن محسوب ميشود. اينكه پيام بعثت جز
نفي ظلم و ظالم نيست. آنچه انسان در تاريخ خود
از قابيل تا مسلمانكشي در چين به آن ميانديشيده است و اينگونه ميشود كه
انسانيت ميتواند در جاري بعثت آخرين آموزگار قرار بگيرد. وقتي ظلم را نفي كند و ظالم را نابود كه البته
سادهانگاري است اگر ظلم و ظالم را چونان لات و هبل و عزا پيشاهنگ پيشاني سفيد
بشناسيم.
پيامبر(ص) با ياران خود ميگفت: شرك در دل انسان چونان راه
رفتن مورچهاي سياه در دل تاريك شب بر صخرهاي تيره است و حضرت دوست در رستگارينامه
ارجمندش از زبان آخرين شبانش براي رمهگان
خود ميگويد: «و اذقال لقمان لابنه و هو يعظه يا بني لا تشرك بالله انالشرك لظلم
عظيم»و چنين بود كه لقمان به پسرش در حالي كه پندش ميداد، گفت: فرزندم به خداوند
شرك مياور، چرا كه شرك ستم بزرگي است(لقمان 13) و ظالم همان مشرك است كه بندگان
خداوند را ميبيند و خداوند را نميبيند يا گمان ميكند كه خداوند صاحب او صاحب
بندگان ديگر نيست و مگر ياد نگرفتهايم كه بگوييم؛ او ميآيد در حالي كه دنيا پر
از ظلم شده است و اين جز بعثت هميشه جاري محمدي چه چيزي ميتواند باشد؟
ياسر هدايتي زفرقندي
همشهری انلاین