ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 6 مهر 1403
جمعه 6 مهر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 18 تير 1391     |     کد : 39230

كمي از فاتح بزرگ در روياروئي انديشه‌ها

زندگینامه سیّد محمدبن علی اکبر؛ مشهور به «سلطان الواعظین شیرازی» فرزند اشرف الواعظين، حاج علي اکبر در حدود سال 1275 ش. (1314 ق.) در تهران متولد شد و مقدمات را در تهران فرا گرفت.

در آستانه سالروز رحلت سلظان الواعظين


گردآوري و تنظيم: رضا صابري خورزوقي
زندگینامه سیّد محمدبن علی اکبر؛ مشهور به «سلطان الواعظین شیرازی» فرزند اشرف الواعظين، حاج علي اکبر در حدود سال 1275 ش. (1314 ق.) در تهران متولد شد و مقدمات را در تهران فرا گرفت. سپس در 12 سالگي به همراه پدرش به عراق رفت و مدّت دو سال در کربلا، سطوح متوسطه را خواند. سپس در خدمت پدر به کرمانشاه عزيمت نمود و به تبليغ شريعت پرداخت.
سيّد محمد سپس براي تکميل علم و کمال خويش به کشورهاي عراق، سوريه، فلسطين، اردن، مصر و هندوستان مسافرت نمود و با گروه‌هاي بسياري از يهوديان، مسيحيان، برهمائيان و مسلمانان اهل سنّت و .... مناظرات ديني و مذهبي داشت.
علاوه بر آن، آثار گرانبهايي از وي به جاي مانده که صد مقاله سلطاني در رد بر يهود و نصارا و نيز گروه رستگاران يا فرقه ناجيه در دو جلد از آن جمله‌اند.
شاهكار ماندگار سلطان الواعظين (شبهاي پيشاور) چگونه بوجود آمد؟
مرحوم سلطان الواعظین، در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری درحالی که بیش از سی سال نداشت، بعد از تشرف به حج از طریق دریا، به کراچی و دیگر شهرهای مهم هند و پاکستان رفته و بنا به درخواست دوستان خود و با توجه به شهرتی که داشته، جلسات مناظره متعددی با علمای هند
و سایر مذاهب اسلامی برگزار می‌کند.
از جمله آن‌ها جلسه ای بوده که در حضور گاندی برگزار شده و با پیروزی او به اتمام رسیده است
و در جراید آن روزگار هند چاپ می‌شود. در شعبان همان سال هم به دعوت «سیّد عنایت علی شاه نقوی» (مدیر هفته نامه در نجف) و «محمد سرور خان» (از با نفوذترین خاندان قزلباش پاکستان)
برای اجرای تنها برنامه سخنرانی عمومی خود به زبان فارسی در هند، «سیالکوت» و از آنجا
به «پیشاور» پاکستان که در مرز افغانستان واقع شده می رود. جلسات سخنرانی، عصرها در امام باره (حسینه) مرحوم «عادل بیک رسالدار» با موضوع «اثبات امامت» برگزار می‌شد و گاهی تا سه ساعت به طول می‌انجامید!
روزی دو نفر از روحانیان اهل سنت به نام‌های «حافظ محمد رشید» و «شیخ عبدالسلام»
که اهل ملتان کابل بودند، به ملاقات ایشان آمده و تا ده شب مشغول مناظره می‌شوند.
این جلسات که در منزل شخصی به نام «میرزا یعقوب علی» برگزار می‌شد و تا شش ساعت و گاه تا طلوع فجر ادامه می‌یافت، با حضور چهار نفر خبرنگار و حدود دویست مستمع شیعه و سنی اهمیتی یافته و گزارش آن هر روز صبح در جراید منتشر می‌گردد. بعدها خود سلطان الواعظین
از روی گزارشات چاپ شده در جراید، این مناظرات را در کتابی به نام «شب‌های پیشاور»
مرتب و چاپ کرد.
اين مناظره، یک سو نمایانگر عمق معارف شیعه و از سوی دیگر وسعت دید و تسلط بی نظیر مرحوم سلطان الواعظین بر روی منابع و اخبار است. تقریباً سراسر مناظره با استفاده از منابع اهل سنت پاسخ داده شده و جای هیچ گونه تردیدی برای مستمعین باقی نمی‌گذارد تا جایی که در پایان مناظره چند تن از حاضرین به مذهب شیعه تشرف پیدا می‌کنند.
در کتاب چاپی، در تمام جاهایی که طی مناظره اشاره کلی به منابع اهل سنت شده است نشانی دقیق
منابع ذکر شده. پاسخ‌هایی که با کلمه « واعظ »شروع می‌شود مربوط به مرحوم سلطان الواعظین می‌باشد.
شروع يك مناظره
حافظ: اجازه بحث می‌فرمایید؟
واعظ: به یک شرط؛ لطفا منطقی و بدون تعصب و برای حل شبهات باشد.
حافظ: من هم یک شرط دارم؛ در گفتگو تنها از دلایل قرآنی استفاده کنیم.
واعظ: این شرط عاقلانه و عالمانه نیست؛ زیرا قرآن کتابی است مختصر و کلی که معانی آن احتیاج به بیان کننده‌ای دارد و ما ناچاریم درباره کلیات مبهم آن به اخبار و احادیث معتبر، مراجعه کنیم.
حافظ: قبول، به شرطی که به احادیث و اخبار مورد اتفاق مراجعه کنیم و عصبانی نشویم.
واعظ: قبول و در ضمن از اهل علم شایسته نیست که عصبانی شوند، به خصوص بنده که از فرزندان پیامبرم و پیامبر صلی الله علیه واله صاحب خلق عظیم بود...
اثبات سيادت سلطان الواعظين
حافظ: چطور شما ادعا می کنید از فرزندان پیامبر و علی علیه السلام هستید در حالی که همه می‌دانند اصالت شما ایرانی است؟
واعظ: در پایان قرن دوم هجری قمری، امام رضا علیه السلام به ایران هجرت می‌کنند. برادرانشان به نام‌های «محمد» و «احمد» و «حسین» علیه السلام با بسیاری از خویشاوندان و دوستان
به شوق دیدار برادر به طرف طوس حرکت می‌کنند. در راه آن قدر از شیعیان و علاقمندان به آنان می‌پیوندند که نزدیک شیراز بالغ بر پانزده هزار نفر می گردند! حاکم شیراز که «قتلغ خان» نام داشت، به امر مأمون – علیه اللعنه – راه را بر آنان بسته و آنها را پراکنده می‌کند. سه برادر،
جدا جدا و ناشناس وارد شیراز شده و مخفی می‌شوند. بعد از یک سال احمد و حسین شناسایی شده
و به شهادت می رسند، اما محمد به مرگ طبیعی رحلت می‌کند. محمد فرزندی داشت به نام ابراهیم که به «مجاب» مشهور شد. ابراهیم مجاب، برای زیارت قبر علی علیه السلام که آن سالها به تازگی
کشف شده بود، عازم عراق می‌شود و در همان جا رحلت کرده و در کنار قبر امام حسین علیه السلام به خاک سپرده می‌شود. ابراهیم سه فرزند داشت به نام‌هادی؛ احمد، محمد و علی که بعد از پدر برای تبلیغ به ایران بر می گردند. احمد به قصر ابن هبیره و محمد به کرمان و علی به سیرجان می رود.
محمد نیز که به حائری معروف است، سه فرزند به نامهای؛ احمد، محمد، حسین و ابوعلی داشت. محمدحسین (شیتی) و احمد (فخار) به کربلا باز گشتند اما ابوعلی از کرمان به شیراز رفت
و مخفیانه زندگی می‌کرد تا این که بعد از رحلتش فرزند او که احمد نام داشت، خود را به مردم معرفی کرد و شهرت یافت. سادات عابدی مجابی فرزندان او هستند که تا زمان دیالمه و غازان خان والجایتو
و در نهایت صفویه پخش شدند. ما هم از نسل این بزرگواریم و از زمان «سیّد حسن» جد اعلایمان که از شیراز به تهران مهاجرت کرد، در تهران زندگی می‌کنیم و نام سادات شیرازی، عابدی و مجابی در تهران مشهوریم.
خاطره اى را در مورد برخورد بعضى از علماى متعصب اهل سنت
مرحوم سلطان الواعظین رحمه الله خاطره اى را در مورد برخورد بعضى از علماى متعصب اهل سنت بیان مى کند و نشان مى دهد که چگونه توانسته است با بیان بلیغ خود حریم هاى کاذب ایجاد شده در بین دو فرقه بزرگ تسنن و تشیع را پاره کند و محبت و دوستى را ترویج دهد. نقل این خاطره مى تواند براى مبلغینى که در میان اهل سنت هستند و یا با محیط هایى که برادران اهل سنت زندگى مى کنند، ارتباط دارند، آموزه اى ارزشمند باشد.
ایشان نقل مى کنند: «در 19 جمادى الثانى سال 1371 هجرى که از زیارت مسجد الاقصى
(بیت المقدس) مراجعت مى کردم و عازم دمشق بودم، اول شب جهت اداء فریضه به مسجد جامع عمان در شرق اردن (که مسجدى بسیار زیبا مى باشد) وارد [شدم]. جامعه مسلمین اهل تسنن نماز مغرب را خاتمه داده، بعضى خارج و بعضى هم به اداء نوافل مشغول بودند. داعى هم به گوشه مسجد رفته، به اداء فریضه مغرب و عشا مشغول بودم.
پس از فراغت فریضه و نوافل، متوجه شدم که بعضى از آنها به داعى سخت غضبناک اند؛ مخصوصاً عالمى در بالاى سکوى مرکز قرائت قرآن با چند نفرى اشتغال به قرائت داشتند
و شدیداً ناظر به حال داعى بودند. پس از خاتمه تعقیبات از مسجد خارج و به گاراژ رفته، منتظر حرکت اتومبیل بودم. پس از صرف غذا صداى مؤذن مسجد که اعلام نماز عشا را مى داد،
داعى را متوجه ساخت که اگر حرکت کردیم، ممکن است در راه اتومبیل توقف نکند و توقفى
براى اداء نوافل شب فراهم نیاید، خوب است حال که فراغتى هست، برویم به مسجد تا اداء نوافل نموده، با خیال آسوده حاضر حرکت باشیم. پس از تجدید وضو به مسجد رفته از درب بزرگ عمومى وارد نشدم، از درب گوشه غربى آخر شبستان بزرگ (که مربع مستطیل است) وارد شده، در کنار یکى از ستون هاى بزرگ که جاى خلوتى بود، به اداء نوافل مشغول شدم.
دیدم آن عالمى که ساعتى قبل به قرائت مشغول و به داعى بد نظر بود، جمعیت را بعد از فراغ
از نماز جمع کرده و در وسط آنها ایستاده، در اطراف شرک و مشرک صحبت مى کند تا بعد از مقدماتى رشته سخن را کشانید به جایى که با کمال حدّت و شدت گفت: «شما مسلمانان مسئولید.
روز قیامت باید جواب دهید؛ براى آنکه خدا فرموده مشرکین نجس هستند، آنها را به مسجد راه ندهید! ساعتى قبل یک مشرک بت پرست نجس به مسجد آمد و در حضور همه شما سجده به بت نمود. شما او را ترد نکردید. من مشغول قرائت بودم، شما مرده بودید! چرا نباید ازاله نجاست شرک از مسجد بنمائید و رافضى مشرک بت پرست را دفع کرده یا به قتل برسانید؟ چه آنکه مشرک در مسجد مسلمانان اگر بت پرستى کرد، قتلش واجب است.» چنان با حرارت خطابه و تحریک احساسات مردم بى خبر را نمود که اگر من حاضر در آن محل بودم، قطعاً کشته مى شدم.
بعد از اتمام خطابه، نصف جمعیت آمدند که از درب آخر شبستان بیرون بروند. داعى در نماز وتر بودم،
نشستم تا جلب نظر آنها نشود؛ ولى دفعتاً چشمشان به داعى افتاد، چنان در حال حمله اطرافم را گرفتند و با مشت و تک پا آزارم مى دادند که حساب نداشت. پیوسته خطاب مى کردند:
قُمْ یا مُشْرک! اُخْرُجْ یا مُشْرِک! از حیات به کلّى مأیوس بودم تا موقع تشهد که گفتم: «اشهد اَنْ لا اله الا الله وحده ولا شریک له و اشهد انَّ محمداً عبده و رسوله» اختلاف میان آنها افتاد. به هم مى گفتند:
«چگونه مشرکى است که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت خاتم انبیا مى دهد؟» دسته اى مى گفتند: «ما نمى دانیم، قاضى مى گفت رافضى و مشرک است و البته قاضى غلط نمى گفت.» آنها در اختلاف و گفتگو بودند که داعى سلام نماز داده، جانى گرفته با قوت قلبى جهت دفاع آماده و با نطق و خطابه مفصلى (به لسان عربى) که اینک مجال بیانش نیست، آنها را مجاب و مغلوب و دوست خود نموده و آن قاضى را مرد مرموز معرفى کرد که مى خواهد از جهت تفرقه و جدایى مسلمانان وسیله قهر و غلبه بیگانگان ستمکار را
بر مسلمین آماده و مهیا کند.
خلاصه از داعى عذر خواهى کرده، حتى تقاضاى پذیرایى از داعى را جدا نمودند که به عذر آنکه عازم حرکت به دمشق هستم، تودیع و حرکت کردم.»
بزرگترين توفيق و افتخار سلطان الواعظين
در پايان شب دهم از جلاسات مناظره در پيشاور؛ معلوم شد عده بسياري توفيق تشرف به مذهب حقه شيعه را يافته‌اند و برخي از آن‌ها با صراحت تشيع خود را اعلان كردند.
نواب(يكي از حاضران در جلسات مناظره): قبله صاحب، ده شب است که از شما استفاده کرده‌ایم و دلایل طرفین را شنیده ایم من و چند نفر دیگر مستبصر (روشن به نور ایمان) شده ایم و بر ما ثابت شد که طریق شیعه امامیه اثنی عشری مذهب حق است. بسیاری از مردم ساده بی غرض در این شهر با خواندن روزنامه‌ها و مجله‌ها، راه حق را یافته اند. منتها عده ای توانایی به اظهار عقیده ندارند
و نزد ما محرمانه شیعه شده اند، ولی ما از کسی باک نداریم، اجازه دهید نام ما هم در دفتر شیعیان مولای عالمیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ائمه هدی علیهم السلام ثبت و ضبط گردد
و به جامعه شیعه اعلام فرمائید که ما را به برادری خود بپذیرند. آقایانی که افتخار تشرف به تشیع دارند، عبارتند از: حقیر، عبدالقیوم سیّد احمد علیشاه، غلام امامین، غلام حیدرخان، عبدالاحد خان و عبدالصمد خان.
شيخ ژنده پوشي كه سلطان الواعظين را تنبيه كرد
کتاب مفتاح الجنان شیخ عباس قمی تازه منتشر شده بود و هر کس آن را می دید، شیفته اش می شد.
روزی از روزها، سلطان الواعظین شیرازی که روحانی و واعظ دانشمندی بود، کتاب مفاتیح الجنان را در یکی از مکان های مذهبی سامرا در دست گرفته بود و زیارتنامه ای را از روی آن می خواند.
در همان جایی که سلطان الواعظین شیرازی زیارت نامه می خواند، روحانی دیگری نشسته
و مشغول ذکر و نیایش بود.
این روحانی، وقتی که سلطان الواعظین را در حال خواندن زیارتنامه دید، به او گفت:
* زیارت نامه را از روی چه کتابی می خوانی و نویسنده اش چه کسی است؟
سلطان الواعظین شیرازی پاسخ داد:
* نام این کتاب مفاتیج الجنان است و آقای شیخ عباس قمی آن را نوشته است. کتاب بسیار خوبی است. جامع و کامل است. خدا به نویسنده اش خیر بدهد و....
آن روحانی پس از آن که تعریف های سلطان الواعظین را شنید، سخن او را قطع کرد و گفت:
* این قدر هم که شما می گویید، ارزش ندارد و بیش از حد تعریف می کنی.
سلطان الواعظین فکر کرد آن روحانی حسادت می کند؛ بنابراین، با عصبانیت به او گفت:
* آقا بلند شو و از این جا برو!
شخص ناشناس که در کنار سلطان الواعظین نشسته و شاهد خشم او شده بود، به او گفت:
* آقا! مؤدب باش و درست صحبت کن. این روحانی همان شیخ عباس قمی است.
سلطان الواعظین که شگفت زده شده بود، با شتاب، خودش را به آن روحانی (شیخ عباس قمی) رساند و ضمن عذرخواهی، خم شد تا دست او را ببوسد.
شیخ عباس قمی از این کار جلوگیری کرد و دست سلطان الواعظین را بوسید و گفت:
شما سیّد هستید و صلاح نیست دست مرا ببوسید؛ من باید دست شما را ببوسم.
رحلت و پرواز به ملكوت
مرحوم سلطان الواعظين شيرازي سرانجام در هجدهم مهر 1350 ش. برابر با بيستم شعبان 1319 ق. در 75 سالگي در تهران درگذشت و با تشييع با شکوهي در مقبره ابوحسين به خاک سپرده شد.
اعطاي درجه به اهل منبر
مرحوم رازی نوشته اند:«بعد از فوت سلطان الواعظین، آیت الله حائری تهرانی، مرحوم حاج سیّد جواد سه دهی را که از منبری های برجسته تهران بود در خواب می بینند که در باغ بسیار بزرگی با وضع خوشی مقیم است. می پرسد: آقای سه دهی چطوری؟ می گوید: بسیار خوبم. از وقتی که آقای سلطان الواعظین آمده است، به هر کدام ما (اهل منبر) یک درجه داده اند.»


نوشته شده در   يکشنبه 18 تير 1391  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode