يك دانه چوب كبريت
شمع تولدم بود..
يك دانه چوب كبريت
شمع تولدم بود
مهمان من در اين جشن
تنها دل خودم بود
شايد به كارهايم
يا شعر من بخندي
كيك تولدم بود
يك تكه نان قندي
يك مورچه مرا ديد
يك ذره كيك هم خورد
يك ريزه كند و آن را
با خود به لانه اش برد
در راه هر كه را ديد
دعوت به جشن ما كرد
برگشت و چند مهمان
همراه با خود آورد
با اين كه دوستانش
خيلي زياد بودند
از كيك كوچك من
خوردند و شاد بودند
|
|
|
|
|
|
نوشته شده
در
شنبه 23 خرداد 1388
توسط
مدیر پرتال
|
PDF
چاپ
بازگشت
|
|
|