ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 5 دي 1404
جمعه 5 دي 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 8 آذر 1390     |     کد : 29060

وامصیبتا رقیه؛ بنت الحسین + صوت

سومین روز محرم متعلق به بانوی خردسال است که در بیان فضائلش زبان قاصر است.

 سومین روز محرم متعلق به بانوی خردسال است که در بیان فضائلش زبان قاصر است.

امام صادق(ع) می فرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصله کمی از محل حکومت یزید جا دادند. و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند.

شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشته اند،خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آنجا در امان نبودند، تا جایی که پس از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت. امام چهارم می فرماید: اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند.


ولی یکی از آنها دختری سه ساله بود، به نام رقیه. این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت.

هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد.

پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟

چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است.

وقتی غساله خواست او را غسل دهد دست از کار کشید و تا نگویید چه بر سر این طفل آمده او را نمی شویم. این طفل به مانند بانویی شکسته شده است و بدنش کبود است.

حضرت را در همان خرابه به خاک سپردن و بر حال زار خود گریستند.وحالا مزار او مامن عاشقان و دلسوختگان است.

در وصف کرمات آن بانو مرحوم آيه الله حاج ميرزا هاشم خراساني‌ (متوفاي سال‌1352 هجري قمري‌) در منتخب التواريخ مي‌نويسد:
عالم جليل ، شيخ محمد علي شامي كه از جمله علما و محصلين نجف اشرف است به حقير فرمود: جد امي بلاواسطه من، جناب آقا سيد ابراهيم دمشقي، كه نسبش منتهي مي‌شود به سيد مرتضي علم الهدي و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.

شبي دختر بزرگ ايشان جناب رقيه بنت الحسين(ع) را در خواب ديد كه فرمود به پدرت بگو به والي بگويد ميان قبر ولحد من آب افتاده، و بدن من در اذيت است؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند.

دخترش به سيد عرض كرد، و سيد به خواب ترتيب اثري ندارد. شب دوم، دختر وسطي سيد باز همين خواب را ديد. به پدر گفت، و او همچنان ترتيب اثري نداد. شب سوم، دختر كوچكتر سيد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ايضا ترتيب اثري ندارد . شب چهارم، خود سيد، مخدره را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودن:« چرا والي را خبردار نكردي؟!»



صبح سيد نزد والي شام رفت وخوابش را براي والي شام نقل كرد. والي امر كرد علما و صلحاي شام، از سني و شيعه، بروند و غسل كنند و لباسهاي نظيف در بر كنند، آنگاه به دست هر كسي قفل درب حرم مقدس باز شد همان كس برود و قبر مقدس او را نبش كند و جسد مطهرش را بيرون بياورد تا قبر مطهر را تعمير كنند.

بزرگان و صلحاي شيعه و سني، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد مگر به دست مرحوم سيد ابراهيم . بعد هم كه به حرم مشرف شدند، هر كس كلنگ بر قبر مي‌زد كارگر نمي‌شد تا آنكه سيد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، ديدن بدن نازنين مخدره ميان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدره مكرمه صحيح و سالم مي‌باشد، لكن آب زيادي ميان لحد جمع شده است

سيد بدن شريف مخدره را از ميان لحد بيرون آورده بر روي زانوي خود نهاد و سه روز همين قسم بالاي زانوي خود نگه داشت و متصل گريه مي‌كرد تا آنكه لحد مخدره را از بنياد تعمير كردند. اوقات نماز كه مي‌شد سيد بدن مخدره را بر بالاي شيء نظيفي مي‌گذاشت و نماز مي‌گزارد. بعد از فراغ باز بر مي‌داشت و بر زانو مي‌نهاد تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند. سيد بدن مخدره را دفن كرد و از كرامت اين مخدره در اين سه روز سيد نه محتاج به غذا شدند و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو. بعد كه خواست مخدره را دفن كند سيد دعا كرد خداوند پسري به او مرحمت فرمود مسمي به سيد مصطفي.


در پايان، والي تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عصماني نوشت، و او هم توليت زينيه و مرقد شريف رقيه و مرقد شريف ام كلثوم و سكينه را به سيد واگذار نمود و درحال حاضر هم آقاي حاج سيد عباس پسر آقا سيد مصطفي پسر سيد ابراهيم سابق الذكر متصدي توليت اين اماكن شريفه است.

آيه الله حاج ميرزا هاشم خراساني سپس مي‌گويد: گويا اين قضيه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد اتفاق افتاده است.
لطفاً صبر کنید ...


نوشته شده در   سه شنبه 8 آذر 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode