ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 4 دي 1404
پنجشنبه 4 دي 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 1 آبان 1390     |     کد : 27241

حافظ و خيام تفاوت‌ها و تشابه‌ها

خيام و حافظ هردو خردورزي را مي‌ستايند، اما حافظ توجهي ويژه به عشق و رندي دارد ...

خيام و حافظ هردو خردورزي را مي‌ستايند، اما حافظ توجهي ويژه به عشق و رندي دارد
حافظ و خيام ؛ تفاوت‌ها و تشابه‌ها
جام جم آنلاين: خيام و حافظ دو ستاره‌ تابناك آسمان ادب از جمله نام‌آورترين پارسي‌سرايان در درازناي تاريخ به شمار مي‌آيند.

با اين كه اين دو سخن‌سراي نامدار در 2 برهه زماني متفاوت از يكديگر مي‌زيسته‌اند اما تشابه‌هايي فراوان در افكار و اقوال آنان ديده مي‌شود كه سبب شده است ادب‌پژوهاني چون شبلي نعماني در شعر العجم، بهاءالدين خرمشاهي در حافظ‌نامه، محمد امين رياحي در گلگشت در شعر و انديشه حافظ و تني چند ديگر از نامداران اين عرصه حافظ را خيامي ديگر بخوانند و بدانند.

اما آيا به‌راستي اين‌گونه بوده و حافظ را به سبب همساني برخي انديشه‌هايش با خيام، خيامي ديگر بايد خواند؟

نگارنده بر آن باور است كه افكار خيام و حافظ واجد بسي ويژگي‌هاي مشترك است، اما ناهمساني گفتار و پندار آن دو نيز كم نيست و از اين رهگذر تلاش مي‌دارد با بيان برخي از موارد افتراق به تبيين اين مدعا بپردازد. با وجود اين، در وهله‌ نخست سخن از برخي اشتراكات خيام و حافظ خواهد گفت و آنگه رو به سوي ارائه شماري از موارد اختلاف خواهد نهاد، چرا كه ناگفته پيدا است تا تشابه‌ها ملموس نشوند، ذكر حديث تفاوت‌ها بي‌معني جلوه‌گر خواهد شد.

الف: همساني‌هاي افكار خيام و حافظ

در شعر خيام مضاميني چندگانه ديده مي‌شود كه همان مفاهيم در سروده‌هاي حافظ نيز ديده مي‌شود و از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:

1ـ حيرت در كار جهان و عدم آگاهي از رمز و راز آن: يكي از ويژگي‌هاي اصلي تفكر خيامي حيرت ناآگاهي از كار جهان است:

در دايره‌اي كآمدن و رفتن ماست‌/‌ آن را نه بدايت نه نهايت پيداست ‌/‌ كس مي‌نزند دمي در اين معني راست‌/‌ كاين آمدن و رفتن به كجاست

اسرار ازل را نه تو داني و نه من‌/‌ وين خط مقرمط نه تو خواني و نه من

حافظ نيز بسان خيام مبهوت است و تشابه فكري آن دو بسي نمايان و از جمله در ابيات زير:

ساقيا جام ميم ده كه نگارنده‌ غيب‌/‌ نيست معلوم كه در پرده‌ اسرار چه كرد

عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم‌/‌ دريغ و درد كه غافل زكار خويشتنم

2ـ چون و چرا در كار خلقت: ديگر ويژگي انديشه‌ خيام چون و چرا در كار خلقت است. او حكمت آفرينش را در نمي‌يابد و به اين سبب دراين‌باره بسيار سخن گفته است:

دارنده چون تركيب طبايع آراست‌/‌ از بهر چه او افكندش اندر كم و كاست‌/‌ گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود‌/‌ ور نيك نيامد اين صور عيب كراست

حافظ هم چون و چراي بسياري در اشعارش درباره‌ اسرار دنيا داشته است، از آن جمله مي‌توان ابيات زير را گواه آورد:

ز سر غيب كس آگاه نيست قصه مخوان‌/‌ كدام محرم دل ره در اين حرم دارد‌/‌ وجود ما معمائيست حافظ‌/‌ كه تحقيقش فسون هست و فسانه

اين چه استغناست يارب وين چه قادر حكمت است‌/‌ كاينهمه زخم نهان هست و مجال آه نيست

3ـ ناپايداري جهان: مرگ و زوال در شعر خيام واجد نمودي برجسته است. ياد مرگ در شعر او به طور معمول با گريزها و كنايه‌هاي شاعرانه به سبزه، سبو و يادكرد درگذشت صاحبان قدرت و پريچهرگان همراه است:

هان كوزه‌گرا بپاي اگر هوشياري‌/‌ تا چند كني بر گل آدم خواري‌/‌ انگشت فريدون و كف كيخسرو ‌/‌ بر چرخ نهاده‌اي چه مي‌پنداري

هر سبزه كه بر كنار جويي رسته است‌/‌ گويي ز لب فرشته‌خويي رسته است‌/‌ پا بر سر سبزه تا به خواري ننهي‌/‌كان سبزه ز خاك لاله‌رويي رسته است

حافظ نيز بر ناپايداري جهان پاي فشرده و در بسياري موارد، گفتمان خويش را خيام‌گونه بيان داشته است:

قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش‌/‌ زكاسه‌ سر جمشيد و بهمن است و قباد

روزي كه چرخ از گل ما كوزه‌ها كند‌/‌ زنهار كاسه‌ سر ما پرشراب كن

4ـ‌ شادي‌طلبي و عشرت‌جويي: به باور خيام دنيا فاقد اعتبار است و انسان نمي‌تواند دريابد سرانجامش در دوران پس از مرگ چه خواهد بود، بهترين كار غنيمت شمردن وقت به شادي و قدر دانستن زمان به عيش است:

اي دل غم اين جهان فرسوده مخور‌/‌ بيهوده نه غمان بيهوده مخور‌/‌چون بوده گشت و نيست نابوده پديد‌/‌ خوش باش غم بوده و نابوده مخور

دهقان قضا بسي چو ما كشت و درود‌/‌ غم خوردن بيهوده نمي‌دارد سود‌/‌ پر كن قدح مي‌بكفم درنه زود‌/‌ تا بازخورم كه بودني‌ها همه بود

در اشعار حافظ نيز مي‌توان ردپاي تفكر خيامي را به عينه دريافت و براحتي پي برد كه او نيز بر شادجويي و شادزيستي تاكيد دارد:

اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد‌/‌ من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم‌/‌ چو دردستست رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش‌/‌ كه دست‌افشان غزل خوانيم و پاكوبان سر اندازيم

5 ـ جبرگرايي: اعتقاد به جبر خصيصه‌اي است كه در اشعار خيام كاملا جلوه‌ مي‌نمايد. از منظر او، انسان دستخوش بازي تقدير است و همه امور به حكم و اراده تقدير جريان مي‌يابند:

بر من قلم قضا چو بي من رانند‌/‌ پس نيك و بدش چرا زمن مي‌دانند‌/‌ دي بي من و امروز چو دي بي من و تو‌/‌ فردا به چه حجتم به داور خوانند

زين پيش نشان بودني‌ها بوده است‌/‌ پيوسته قلم زنيك و بد فرسوده است‌/‌ در روز ازل هر آنچه بايست بداد‌/‌ غم خوردن و كوشيدن ما بيهوده است

ديوان لسان‌الغيب شيراز، حافظ نيز سرشار از اشعار مرتبط با جبر است و به‌وضوح تمايلات جبرگرايانه او را نمايان مي‌سازد:

در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود‌/‌كاين شاهد بازاري وين پرده‌نشين باشد

نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش‌/‌ كه اين مساله بي‌چون و چرا مي‌بينم

ب: ناهمساني‌هاي شعر خيام و حافظ

علاوه بر موارد يادشده در شعر حافظ، جلوه‌هايي چندگانه رخ مي‌نمايد كه در شعر خيام اثري از آنها ديده نمي‌شود يا اگر هم مشاهده گردد، كمرنگ و ابتر مي‌نمايد و از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد.

نكته: به باور حافظ ريا و دورويي جزئي از صفات اخلاقي بسياري از مردمان معاصرش شده بود. بدين جهت، او بر صوفيان پشمينه‌پوش دروغين تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقيقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ريا را شرك خفي برمي‌شمرد
1- اعتقاد راسخ حافظ به معاد: آخرت‌انديشي و معادگرايي حافظ با وجود شك و شبهه‌هاي كمرنگ و شيرينش از محكمات شعر او است:

هست اميدم كه علي‌رغم عدد روز جزا‌/‌ فيض عفوش ننهند بار گنه بر دوشم

از نامه‌ سيه نترسم كه روز حشر‌/‌ با فيض لطف او صد توان از اين نامه طي كنم

اين در حالي است كه اعتقاد به جهان ديگر در رباعي‌هاي خيام حالت ابهام دارد:

گويند مرا كه دوزخي باشد مست‌/‌ قولي است خلاف دل در آن نتوان بست‌/‌ گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشد‌/‌ فردا بيني بهشت همچو كف دست

من هيچ ندانم كه مرا آن‌كه سرشت‌/‌ از اهل بهشت كرد يا دوزخ و بهشت‌/‌ جامي و بتي و بربطي بر لب كشت‌/‌ اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت

2- ستايش عشق در شعر حافظ: حافظ پيرو مكتب عشق بود، عشق را مايه‌ امتياز انسان مي‌دانست و تمام سير و سلوك شخصي خويش را بر پايه آن بنياد نهاد:

طفيل هستي عشقند آدمي و پري‌/‌ ارادتي بنما تا سعادتي ببري

هر آن كسي كه در اين جمع نيست زنده به عشق‌/‌ بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد

در شعر خيام به‌رغم آن كه سخن از خوبرويان و پريرويان و لب لعل و اصطلاحاتي چنين بسيار است اما توجه چنداني به عشق بويژه نوع عرفاني آن نشده و اگر هم سخني دراين باره گفته آمده بيشتر دربار‌ه‌ شادجويي و عيش اين جهاني است. شگفت آنجاست كه در كل رباعيات خيام به اندازه‌‌ انگشتان دو دست نيز از عشق و تركيبات آن نام برده نشده و اگر هم بندرت يادي شده هيچ‌گاه در ستايش آن نبوده بلكه بيشتر بر نشان از تاكيد بر شادخواهي و يا نمايان ساختن هيبت مرگ دارد.

رباعي‌هاي زير بر درستي اين دعوي گواهند:

گويند هر آن كسان كه باپرهيزند‌/‌ ز انسان كه بميرند چنان برخيزند‌/‌ ما با مي‌و معشوقه از آنيم مدام‌/‌ باشد كه به حشرمان چنان انگيزند

اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است‌/‌ در بند سر زلف نگاري بوده است‌/‌ اين دسته كه بر گردن او مي‌بيني‌/‌ دستي است كه بر گردن ياري بوده است

3- انتقاد از زهد و تصوف رياكارانه در شعر حافظ: به باور حافظ ريا و دورويي جزئي از صفات اخلاقي بسياري از مردمان معاصرش شده بود. بدين جهت، او بر صوفيان پشمينه‌پوش دروغين تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقيقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ريا را شرك خفي برمي‌شمرد:

گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود‌/‌تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود


دلم از صومعه بگرفت و خرقه‌ سالوس‌/‌كجاست دير مغان و شراب ناب كجا


واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي‌كنند‌/‌چون به خلوت مي‌روند آن كار ديگر مي‌كنند

چنين مفهومي در شعر خيام به تقريب اصلا وجود ندارد. حتي مي‌توان با كمي اغماض گفت خيام نه تنها به زهد رياكارانه توجهي معطوف نداشته است بلكه برعكس به سبب اصرارش بر شادجويي بر زاهدان راستين نيز تاخته است.

قومي متفكرند اندر ره دين‌/‌ قومي به گمان فتاده در راه يقين‌/‌ مي‌ترسم از آن كه بانگ آيد روزي‌/‌ كاي بي‌خبران راه نه آنست و نه اين

4- تبليغ اعتدال و ميانه‌روي در شعر حافظ: رعايت تعادل و ميانه‌گزيني راهي است كه حافظ به اجراي آن در انجام هر كاري توصيه و سفارش مي‌كند:

دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات‌/‌ مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش


زيادتي مطلب كار بر خود آسان گير‌/‌ صراحي مي‌لعل و بتي چو ماهت بس

در تفكر خيام، نشاني از اعتدال و ميانه‌روي نمي‌توان جست، بلكه بالعكس اين زياده‌جويي بويژه در شادي است كه خيام تبليغ مي‌نمايد:

گر يك نفست ز زندگاني گذرد‌/‌ مگذار كه جز به شادماني گذرد‌/‌ هشدار كه پرمايه سوداي جهان‌/‌ عمر است چنان كش گذراني گذرد

برآيند سخن

بي‌گمان مراتب تشابه و تفاوت افكار خيام و حافظ بسي بيش از اين است، اما چه شود كه اين مختصر را مجالي براي هويدا ساختن تمام آنها نيست.

به عنوان برآيند سخن مي‌توان گفت با وجود تمام تشابه‌هاي گفتمان‌هاي خيام و حافظ، در بسياري از موارد آن دو در مسيرهايي جدا از هم طي طريق مي‌كردند. به عبارت ديگر، انديشه‌ خيام انديشه‌اي سرشار از ترديد و اعتراض است. به‌رغم ستايش خردورزي و تعقل، كلامش تلخ، سرد و بسان سرزنش است. او خود تا اندازه‌اي روشن‌بينانه اين ترديدها، اعتراض‌ها، ابهام‌ها و سرزنش‌ها را پاسخ گفته است. نوشداروي وي براي درمان زخم‌هايي چنين رنج‌آور، خردورزي، پند گرفتن از سرنوشت گذشتگان، بيدار‌دل ماندن و بويژه بهره برگرفتن از حال است. اما كار حافظ در كنار ستايش خرد، كشيدن دست نوازش بر عشق و رندي است، از آمال و آلام زنده و هميشگي انسان سخن گفتن است، پرداختن به مسائل ابدي انسان است. به باور حافظ دار و ندار انسان دنيا و آخرت است. نوشداروي او براي التيام آلام بشري و نيل انسان به آمال هميشگي‌اش عشق و رندي است كه راه رهايي دنيوي و راز گشايش و رستگاري اخروي را نشان مي‌دهد.

امير نعمتي ليمائي / جام جم




نوشته شده در   يکشنبه 1 آبان 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode