ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 5 مرداد 1403
جمعه 5 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 28 مهر 1390     |     کد : 27091

پنج شنبه 28 مهر 23 ذي القعده 20 اکتبر

آغاز غزوه بني قريظه در سال پنجم هجري قمري ...

آغاز غزوه بني قريظه در سال پنجم هجري قمري

پيش از ظهور اسلام، در مدينه منوره و اطراف آن، چند طايفه يهود زندگي مي كردند و به هنگام هجرت رسول خدا(ص) از مكه معظمه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامي در اين شهر، آنان با آن حضرت پيمان صلح و همزيستي مسالمت آميز و عدم تعرض به يكديگر امضا كردند.

ولي يهوديان با اقتدار اسلام و گستردگي حكومت پيامبر(ص) روي خوش نشان نداده و در مواقع گوناگون، در صدد نقض عهد برآمده و قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمانان را نمودند. وليكن به حول و قوه الهي، تمامي آنان مقهور قدرت و تيزهوشي پيامبر(ص) و مسلمانان مبارز گرديدند.

طايفه "بني قريظه"، از همين طيف بود. آنان در هنگام هجوم مشركان مكه و ساير دشمنان اسلام، به مدينه منوره و محاصره اين شهر مقدس و ايجاد جنگ بزرگ احزاب (خندق)، در صدد نقض عهد مسلمانان و كمك به مشركان متجاوز برآمدند و آنان را در رخنه كردن به داخل مدينه از طريق محل مسكوني خويش، اميدوار نموده و مسلمانان را در رعب و وحشتي عظيم قرار دادند.

ولي سرانجام با كشته شدن "عمرو بن عبدود" به دست اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب(ع) و عقب نشيني متجاوزان و مهاجمان به سوي مكه، دسيسه يهوديان بني قريظه در راه دادن مهاجمان متجاوز به داخل مدينه، نقش بر آب شد و آنان در نزد مسلمانان، رسوا و بي مقدار شدند.

هنگامي كه مسلمانان از جنگ احزاب (خندق) آسوده شده و به خانه هاي خود برگشتند، پيامبر(ص) از جانب خداوند متعال، آنان را مأمور به نبرد با طايفه خيانت پيشه "بني قريظه" نمود.

بدين جهت، در روز چهارشنبه، بيست و سوم ذي قعده سال پنجم قمري، پيامبر(ص) به همراه اصحاب و ياراني كه در نبرد احزاب حضور داشتند، به سوي محله مسكوني بني قريظه حركت نمود.

آن حضرت، عبدالله بن اُمّ مكتوم را جانشين خويش در مدينه نمود و پرچم سپاه اسلام را به دست امام علي بن ابي طالب(ع) سپرد.

حضرت علي(ع) در رأس دسته اي از سپاهيان اسلام، پرچم را تا دژ مستحكم بني قريظه به پيش برد و در آن جا به اعتزاز درآورد و سپس به سوي پيامبر(ص) برگشت و به اتفاق آن حضرت، در اطراف دژ يهوديان، سنگر گرفت.

مسلمانان، دژ يهوديان را كاملاً در محاصره گرفتند و طرفين، با پرتاب تير، يكديگر را نشانه گرفتند. ولي مسلمانان با روحيه قوي ايماني و برتري نظامي، صحنه را بر يهوديان تنگ كرده و آنان را در سختي و مشقت قرار دادند. يهوديان كه با شدت عمل مسلمانان روبرو شده بودند، بناچار نماينده اي بنام "نبّاش بن قيس" را جهت گفت و گو و پيدا كردن راه حل مناسب، به نزد رسول خدا(ص) فرستادند.

نماينده يهوديان به پيامبر(ص) عرض كرد: اي محمد(ص)! همان حكمي كه بر "بني نضير" روا داشتي، بر ما نيز بدان راضي باش. دارايي ها، چهارپايان و اراضي ما از آن شما باشد، ولي از خون ما درگذريد و اجازه دهيد به همراه زنان و فرزندانمان و به اندازه بار شتران از اسباب و اثاثيه را برداريم و از اين ديار بيرون رويم.

پيامبر(ص)، تقاضايش را نپذيرفت و فرمود: بايد تسليم گرديد.

نماينده يهود گفت: ما هيچ چيزي از اين جا بيرون نمي بريم و تنها خودمان به همراه زنان و فرزندانمان بيرون رويم.

پيامبر(ص) نپذيرفت و مجدداً تأكيد نمود، كه يهوديان خيانت پيشه و سركش بايد تسليم گردند. نماينده يهود بدون دست يابي به نتيجه مثبتي به نزد قوم و قبيله اش برگشت و تأكيد پيامبر(ص) را به اطلاع آنان رسانيد.

آنان، يكديگر را سرزنش و ملامت كردند، كه چرا خيانت كرديم و با دشمنان اسلام، هم راز و هم دست شده و در صدد نابودي اسلام برآمديم؟

ولي، حاضر به تسليم شدن، نگرديدند.

آنان، چون با سرسختي و پيش روي سپاهيان اسلام، روبرو گرديدند، از پيامبر(ص) درخواست كردند، كه "ابولبابه بن عبد منذر" را جهت گفت و گو به نزد آنان بفرستد. پيامبر(ص) پذيرفت و ابولبابه را به نزد آنان فرستاد و به وي تاكيد كرد، كه آنان را وادار به تسليم كند.

ابولبابه، به سوي اهالي "بني قريظه" رفت و با آنان گفت و گو كرد و تلاش بليغي به عمل آورد، كه آنان را وادار به تسليم شدن كند.

يهوديان از او پرسيدند: اگر تسليم شويم، پيامبر(ص) با ما چه خواهد كرد؟

او در پاسخشان، به گلوي خود اشاره كرد. يعني همه شما را سر مي برد.

ولي بي درنگ پشيمان شد و در خود احساس شرم و ندامت كرد. زيرا به پيامبر(ص) خيانت كرده و راز آن حضرت را افشا نمود و تصميم پيامبر(ص) به اطلاع يهوديان رسانيد. به همين جهت، نمي توانست با اين رسوايي بزرگ به نزد پيامبر(ص) برگردد و از آن حضرت، شرم داشت.

از راه ديگر، به سوي مسجدالنبي(ص) در مدينه رفت و خود را به ستوني از ستون هاي مسجد، كه بعدها به اسطوانه ابولبابه و يا اسطوانه التوبه معروف گرديد، طناب پيچ كرد و محكم بست.

از خوردن و آشاميدن امتناع كرد و دايم به استغفار، توبه و راز و نياز مشغول بود و مدت پانزده روز به همان حال باقي بود، تا خداوند متعال، توبه اش را پذيرفت و از گناهش درگذشت. آن گاه، پيامبر(ص) با دستان مبارك خود، طناب را باز كرد و او را رهانيد و وي را مودر تفقد و ترحم خويش قرار داد.

اما يهوديان بني قريظه، هر چه مقاومت كردند، سودي عايدشان نگرديد و سرانجام تسليم گرديدند.

مسلمانان، آنان را اسير نموده و مردانشان را در مكاني نگهداري كردند و زنان و فرزندانشان را در جاي ديگر، متمركز نمودند و تمام دارايي ها، چهارپايان و اسباب و وسايلشان را به غنيمت گرفتند.

"طايفه اوس" كه يكي از دو طايفه بزرگ انصار و از مسلمانان معروف مدينه بوده و سابقاً با بني قريظه هم پيمان بودند، از پيامبر(ص) درخواست تقليل كيفرشان را نمودند و پيامبر(ص) اختيار آنان را بر عهده "سعد بن معاذ" كه از بزرگان و ريش سفيدان طايفه اوس بود، گذاشت و فرمود كه هر چه وي بر آن حكم كند، من نيز به همان راضي خواهم بود.

سعد بن معاذ، پس از قرار گرفتن در جاي داوري، به طايفه اوس گفت: عليكم عهدالله و ميثاقه أنّ الحكم فيكم ما حكمتُ؟

آيا با خدا، عهد و پيمان مي بنديد كه هر چه من حكم كردم، شما نيز آن را بپذيريد و گردن نهيد؟

جملگي گفتند: آري، مي پذيريم.

سعد بن معاذ گفت: حكم من اين است كه فتنه جويان، كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير و دارايي هايشان، ميان مسلمانان تقسيم گردد.

پيامبر(ص) فرمود: اي سعد! همان چيزي را داوري كردي كه خداوند متعال از هفت آسمان بالا، همان را حكم مي كند.

بدين گونه، يهوديان خيانت پيشه و فتنه جو، به سزاي كردارشان رسيده و جملگي محكوم به مرگ شدند و بازماندگان و دارايي هايشان، به دستور پيامبر(ص)، در ميان مسلمانان تقسيم گرديد.



شهادت امام رضا(ع)، بنا بر قولي در سال 203 هجري قمري

درباره تاريخ شهادت ثامن الحجج، حضرت علي بن موسي الرضا(ع)، امام هشتم شيعيان به دست مأمون عباسي در سرزمين طوس، گفتار مورخان و سيره نگاران مختلف است.

شيخ مفيد(ره) در مسارالشيعه، آن را در روز 23 ذي قعده سال 203 مي داند.

به همين جهت، براي زيارت آن حضرت در اين روز تأكيد فراواني به عمل آمده.

برخي، روز 23 ماه رمضان را روز شهادت آن حضرت دانستند.

عده اي هم، شهادتش را در ماه صفر ذكر كرده اند وليكن برخي از آنان، روز چهاردهم، برخي روز هفدهم و برخي ديگر، آخرين روز صفر را تاريخ شهادتش مي دانند.

معروف و مشهور ميان علما و مورخان شيعه، آن است كه آن حضرت، در آخرين روز ماه صفر سال 203 قمري در طوس به شهادت رسيد و اين، گفتار شيخ مفيد(ره) در ارشاد نيز است.

ما نيز به حول و قوه الهي، درباره شخصيت، زندگي و شهادت آن حضرت، در رويداد روز 30 صفرالمظفر، مطالبي را به استحضار مي رسانيم.

مرگ زبير بن بكار قرشيد در سال 256 هجري قمري

ابوعبدالله، زبير بن بكار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبير، در حدود سال 172 قمري، در حجاز به دنيا آمد و در همان سرزمين رشد كرد و در مكه معظمه، به قضاوت منصوب گرديد.

پيش از او، پدرش بكار بن عبدالله، قاضي مكه بود و پس از مرگ بكار، بنا به فرمان متوكل عباسي [دهمين خليفه عباسيان] زبير بن بكار، به اين مقام برگزيده شد و تا آخر عمرش، منصب قضاوت را بر عهده داشت و به ميل و خواست خلفاي عباسي [يعني: متوكل، منتصر، مستعين، معتز و مهتدي] در ميان مردم داوري مي نمود.

وي از علماي اهل سنت و از نَسَب شناسان معروف عرب بود و كتاب هاي چندي در أنساب و تاريخ، به رشته تحرير درآورد. اسامي برخي از تأليفاتش، عبارتند از:

1- أنساب قريش؛

2- الاختلاف؛

3- الاوس و الخزرج؛

4- العقيق؛

1- النحل؛

زبير بن بكار، همانند جدش عبدالله بن زبير، از جهت اعتقادي، از مخالفان و دشمنان اهل بيت(ع) بود و نسبت به مقام شامخ اميرمؤمنان(ع) دشمني و كينه زيادي داشت.

وي به خاطر اختلاف با يكي از طالبيين و سوگند دادنش به محراب و قبر رسول خدا(ص)، به بيماري برص [پيسي] گرفتار و پاهايش به آن، مبتلا شده بود.

سرانجام در 23 ذي قعده سال 256 قمري، در 84 سالگي، در مكه معظمه، به كام مرگ گرفتار آمد و به سراي مكافت منتقل گرديد.



تولد « ابن نجّار» مورخ و محدث و اديب شافعي در سال578هجري قمري

« ابن نجّار» مورخ و محدث و اديب شافعي مذهب در سال578هجري قمري دربغداد بدنيا آمد. او تا سال624هجري قمري: با مسافرتهاي متعدد به شهرها و سرزمينهاي مختلف ازدانش علماي بسياربهره برد و سرانجام خود ازعلماي پرآوازه روزگارشد. ابن نجارازاطلاعات تاريخي و شرح حال رجال كه دراين سفرها گردآورده بود براي تأليف كتابهاي خود استفاده كرد. ازآثارابن «نجارمَناقِبُ الاِمامُ الشّافِعي و اَلدُّرَةُ الثَّمينَةُ في تاريخِ المَدينه » را مي‎توان برشمرد.

درگذشت «قاضي ابوبكراحمدبن طَيِّب » در سال403هجري قمري

«قاضي ابوبكراحمدبن طَيِّب » ملقّب به باقِلاني ازمتكلمان عهد عَضُدُ الدّوله ديلمي در سال403هجري قمري دربغداد درگذشت. وي تحصيلات مقدماتي را درزادگاهش بصره به پايان رساند و سپس دربغداد سكونت اختياركرد. باقِلاني ازحاميان فرقه اشعريه بشمارمي‎رفت و به بحث و جدل علاقمند بود. او همواره با شيخ مفيد به بحث و مناظره مي‎پرداخت اما هميشه درپايان بحثها شوريده و مبهوت مي‎ماند. ازجمله آثارباقِلاني «اِعجازُ القُرآن، اَسرارُ الباطِنيَّه و هِدايَةُ المُستَرشِدين» را مي‎توان ذكركرد.


کشته شدن « ابوعبدالله حسين بن منصور» ملقّب به حلاّج در سال309هجري قمري

« ابوعبدالله حسين بن منصور» ملقّب به حلاّج عارف و صوفي مشهور در سال309هجري قمري به دستورمقتدرعباسي كشته شد. او دربيضا درمحلي نزديك استخرفارس متولد شد. اما درواسط عراق پرورش يافت. حلاّج ازاوايل جواني به زهد و رياضت روي آورده بود ازاين رو نزد «سهل بن عبدالله تُستَري» رفت و مدت دوسال نزد وي شاگردي كرد. سپس همراه استاد خود به بصره تبعيد شد. پس ازآن سفرهاي بسياركرد و عاقبت به اهوازرفت. حلاج درسال297هجري قمري دستگيرشد و يكسال بعد اززندان گريخت و اين باربه شوش رفت. اما مجدداً دستگيرشد و بدستورمقتدر و با قضاوت ابوعَمرو، خون حلّاج ريخته شد. حسين حلاج رادر چنين روزي به دار آويختند و سرش را ازتن جدا كردند. كتابها و اشعاري را به حلاج نسبت مي‎دهند كه «قرآنُ القُرآن و ديوان اشعار»ازآن جمله‎اند.


الحاق مجارستان به خاك اتريش وامپراتوری فرانسوآ ژوزف در سال1867ميلادي

باالحاق مجارستان به خاك اتريش در سال1867ميلادي، فرانسوآ ژوزف بطور رسمي امپراتوراتريش- مجارستان شد. مجارستان درطول تاريخ بارها به اشغال كشورهاي اروپايي مانند اتريش و همچنين امپراتوري عثماني درآمد. اما سرانجام درپايان جنگ جهاني اول و پس ازشكست اتريش درسال1918ميلادي به استقلال رسيد. مجارستان دراروپاي شرقي ميان روماني، اتريش، اوكراين و جمهوريهاي چك و اسلواكي، بوسني هرزه گوين، اسلوني، كرواسي، صربستان و مونته نگرو واقع شده است. اين كشوربا نظام جمهوري اداره مي شود.


نوشته شده در   پنجشنبه 28 مهر 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode