جام جم آنلاين: آمريكاييها در سال 2001 با نام مقابله با طالبان و القاعده اشغال افغانستان را رقم زدند. در سال 2003 نيز با ادعاي سرنگوني بعثيها عراق را به تصرف خود در آوردند. در آن زمان آمريكاييها پيش از هر چيز حذف طالبان و بعثيها را در دستور كار قرار دادند تا به نحوي رضايت مردمي را براي پذيرش اشغال كشورشان جلب كنند.
اكنون در حالي 10 سال از اشغال افغانستان و 8 سال از حضور آمريكا در عراق ميگذرد كه سياستهايي مغاير با اين سياست در حال شكلگيري است.
بر اساس گزارشهاي منتشره، آمريكا در افغانستان و عراق مذاكره و حضور طالبان و بعثيها در قدرت را در پيش گرفته و حتي امتيازاتي نيز براي آنها در نظر گرفته است. اين رويكرد چنان گسترش يافته كه حتي آمريكا با صدور قطعنامه در شوراي امنيت رسما به حمايت از طالبان براي آغاز روند مذاكرات پرداخته است و در عراق نيز از برخي جريانها مانند العراقيه براي احياي جايگاه بعثيها استفاده ميكند.
شرايط حاكم بر اين كشورها بهگونهاي شده كه بسياري از ناظران سياسي دوراني جديد را در سياستهاي آمريكا در اين كشورها عنوان كردهاند؛ دوراني كه بر اساس آن اهدافي خاص پيگيري ميشود.
اهداف طرح آمريكا
تغيير نگاه آمريكا به طالبان و بعثيها در حالي صورت ميگيرد كه بر اساس توافقنامه بغداد و واشنگتن در سال 2011 آمريكا بايد عراق را ترك كند و خروج نيروهاي آمريكايي از اين كشور نيز تا 2014 خاتمه يابد. با توجه به اين مسائل، بسياري شرايط كنوني و سياستهاي آمريكا براي رسيدن به اهداف بلندمدت را دليل چنين رويكردي بر شمردهاند كه برخي از اهداف آن عبارتند از:
كسب امتياز از دولتها
آمريكا دو هدف بزرگ در عراق و افغانستان را پيگيري ميكند. تمديد توافقنامه امنيتي بغداد ـ واشنگتن و ديگري تحميل توافقنامه استراتژيك به افغانستان. بر اساس اين دو توافقنامه آمريكا ميتواند حضور بلندمدت و سلطه بيشتر بر عراق و افغانستان را اجرايي سازد. آمريكا براي تحميل اين دو خواسته سياستهاي بسياري ازجمله تشديد ناآراميها، فشارهاي سياسي و اقتصادي را در پيش گرفته است. با توجه به حساسيتهاي موجود در افغانستان در قبال طالبان و عراق در مورد بعثيها، آمريكا سعي دارد ضمن برخوردار شدن از ظرفيتهاي آنها از اين مهرهها براي اعمال فشار بر دولت افغانستان و عراق براي پذيرش خواستهاي آمريكا بهرهبرداري كند. البته ادعاي آمريكا در ظاهر برقراري امنيت با سياسي كردن جريانهاي معارض است، اما در عمل آمريكا از آن براي رسيدن به منافع سياسي خود ازجمله افزايش فشارها بر دولت كرزاي و مالكي بهرهبرداري ميكند. البته به دليل عدم همسويي كابل، دولت و مخالفتهاي مردمي، تاكنون چندان موفق نبوده است.
تقسيم قدرت
فاز بعدي كاركرد آمريكا در قبال طالبان و بعثيها را ميتوان در تقسيم قدرت در صورت ناتواني در اجراي طرح تمديد توافقنامه امنيتي بغداد ـ واشنگتن و توافقنامه استراتژيك مشاهده كرد. آمريكاييها برآنند تا در صورت اجبار براي خروج از اين كشورها، شرايط سياسي را چنان چينش كنند كه همواره تقسيم قدرت در آنها وجود داشته باشد. امري كه به اختلاف و چند دستگي در كشور و ساختار سياسي آن منجر ميشود.
واشنگتن از اين شرايط ميتواند براي دخالتهاي بيشتر در امور آنها و در نهايت بهرهگيري از سياست تفرقه براي حفظ موقعيت در آنها بهرهبرداري كند. به عبارت ديگر، واشنگتن بحراني پنهاني را در عراق و افغانستان ايجاد ميكند تا با ايجاد شرايط تعادلي در آن بتواند حضور پنهان و گسترده خود در اين كشورها را حفظ كند. سياستي كه انگليسيها در گذشته در بسياري از نقاط جهان اجرا كردهاند و اكنون از آن بهرهبرداري ميكنند.
سلطه بر ارتش
نكته مشترك ميان بعثيها و طالبان، ساختار نظاميگري آنهاست. هر دو جريان پيش از آن كه ساختاري سياسي داشته باشند، در قالب نظاميگري فعال هستند. بررسي سياستها نشان ميدهد واشنگتن نيز بيشتر به دنبال وارد ساختن آنها به ساختار نظامي است تا سياسي. نمود اين طرح را ميتوان در اجراي پروژه تاسيس شوراي بيداري در عراق مشاهده كرد كه بر اساس آن، 70 هزار شبه نظامي كه اكثر آنها از بعثيها بودهاند، به نام مقابله با ساير گروهها توسط آمريكاييها آموزش ديده، سپس وارد ساختار ارتش عراق شدهاند. در افغانستان نيز آمريكا طرح مشابهي با نام طالبان ميانهرو در پيش گرفته است.
نكته: آمريكا با رويكرد به طالبان و بعثيها سعي دارد تا از اين دو نيرو براي بحران سازي در منطقه بهرهبرداري كند، اما آنچه مسلم است اين كه منطقه، ديگر پذيراي تكرار قدرت يابي جريانهايي مانند طالبان و بعثيها نيست
نتيجه نهايي اين سياست آن است كه واشنگتن تلاش ميكند با ورود اين جريان به ساختار نظامي، عملا نبض قدرت و ساختار نظامي و امنيتي اين كشورها را در دست بگيرد و از آنها به عنوان ابزار فشار بر دولتها و حتي تهديدات منطقه بهرهبرداري كند. اين سياست در گذشته در قبال پاكستان و تركيه و برخي كشورهاي عربي حوزه خليج فارس اجرا شده كه عملا قدرت را در ساختار سياسي و نظامي تقسيم كرده است. اين در حالي است كه غرب با سلطه بر ساختار نظامي عملا سياستمداران را نيز به سمت سياستهاي خود هدايت كردهاند.
جلب نظر اعراب
آمريكاييها بر خلاف وعدهها و سياستهايشان نتوانستند در عراق و افغانستان دولتي همسو با اهداف خود تشكيل دهند. اين امر بويژه در عراق نارضايتي شديد برخي كشورهاي عربي نظير عربستان سعودي را به همراه داشته است. واشنگتن براي جلب رضايت اين كشورها از يك سو تلاش دارد تا گروههاي سياسي نزديك به اعراب و از سوي ديگر جريانهاي طالبان و بعثيهاي وابسته به اين كشورها را در ساختار سياسي جاي دهد. به عبارت ديگر، آمريكا از ابزار طالبان و بعثيها نهتنها براي اهداف خويش در اين كشورها بلكه براي جلب رضايت كشورهاي عربي براي پذيرش سياستهاي اشغالگرايانه و نيز خواستههاي منطقهاي خود استفاده ميكند.
بحرانسازي در منطقه
آمريكا همواره از جريانهاي تروريستي و همسو با سياستهايش براي رسيدن به اهداف منطقهاي و جهاني بهره ميبرد. بر اساس سياستهاي مديريتي آمريكاييها بحران را ايجاد، مديريت و به سمت هدف هدايت ميكنند. در اين چارچوب نيز آمريكا با رويكرد به طالبان و بعثيها سعي دارد تا از اين مولفه براي بحران سازي در منطقه بهرهبرداري كند.
اما آنچه مسلم است اين كه منطقه پذيراي تكرار قدرت يابي جريانهايي مانند طالبان و بعثيها نيست كه وابستگي آنها به غرب و كارنامه جنايتكارانهشان براي همه مشخص است، با توجه به اين مساله آمريكاييها با رويكرد به طالبان و بعثيها در مرحله نخست به دنبال امتيازگيري از منطقه به نام كنار نهادن حمايت از اين جريانهاست و در مرحله دوم نيز با دادن مشروعيت به آنها عملا آنها را به مهرههاي بحرانساز در منطقه مبدل ميكند.
امري كه هدف آنها ايجاد ناامني، چالشهاي رفتاري در روابط كشورها، دور ساختن كشورها از تشكيل اتحاديههاي منطقهاي و ايجاد شرايط براي دخالت آمريكا در امور منطقه است؛ فتنهاي كه سالهاي گذشته نيز آمريكا با حمايت از گروههاي تروريستي آنها را پيگيري كرده است.
نتيجهگيري
در جمعبندي كلي از تحركات آمريكا در عراق و افغانستان ميتوان گفت آمريكا با رويكرد به طالبان و بعثيها به دنبال بر افروختن آتشهاي زير خاكستر است كه بر اساس آن بتواند اهداف استراتژيك خود براي حضور مداوم و گسترده در اين كشورها و بحرانسازي در منطقه را اجرايي سازد.
البته آمريكا براي رسيدن به اين مقصود با چالشهاي بسياري مواجه است چرا كه مردم و دولتمردان اين كشورها در كنار كشورهاي منطقه با اجراي اين طرحها مخالف بوده و به مقابله با آن پرداختهاند. در واقع اين امر شكستي ديگر بر طرحهاي آمريكا در اين كشورها و منطقه وارد ميسازد، هر چند واشنگتن براي رسيدن به اين مقصود به هر ابزاري حتي كشتار هزاران نفر چنگ ميزند.
قاسم غفوري / جام جم