ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۴
دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۴
 
  جستجو در سایت
 
 
اوقات شرعی تبریز
۲:۲۶ مانده تا اذان صبح   
۰۴:۱۹:۵۱اذان صبح
۰۵:۵۱:۵۲طلوع خورشید
۱۲:۲۵:۴۷اذان ظهر
۱۸:۵۸:۴۶غروب خورشید
۱۹:۱۸:۳۴اذان مغرب
اوقات به افق :
اوقات با اختلاف ۲± دقیقه
   
 
تاریخ : شنبه ۸ فروردين ۱۳۸۸     |     کد : ۲۱۵۷

بنيانگذاران عقائد وهابيت (قسمت دوم )

بنيانگذار مسلك وهابيت محمد بن عبدالوهاب تميمى نجدى است كه‏نسبش به «وهيب تميمى‏» مى‏رسد...


محمد بن عبدالوهاب بنيانگذار آئين وهابى(۱۱۱۵ - ۱۲۰۷)

بنيانگذار مسلك وهابيت محمد بن عبدالوهاب تميمى نجدى است كه‏نسبش به «وهيب تميمى‏» مى‏رسد و اين نسبت از نام پدرش‏«عبدالوهاب‏» گرفته شده است. وهابيان اين نسبت را قبول‏ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضى هستند و مى‏گويند: نام‏وهابى را بعضى از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روى‏دشمنى و حسد به آنان داده‏اند تا به افراد نادان چنين وانمودكنند كه آنان بدعتگذار و گمراه كننده هستند تا كسى كه از آنهاپيروى مى‏كند به وحشت‏بيفتد، بدين جهت نسبت فرقه را به شيخ‏محمد نداده‏اند كه مبادا پيروان اين آئين به سبب همنام بودن بانام پيامبر، نوعى شرافت پيدا كنند (۱) .

مورخان در تاريخ تولد ومرگ او اختلاف كرده‏اند: بعضيها گفته‏اند محمد بن عبدالوهاب درسال ۱۱۱۱ه ق در شهر «عيننه‏» (از شهرهاى نجد) تولد يافت ودر سال ۱۲۰۷ درگذشت (۲) و عمر طولانى حدود ۹۶ سال داشت.

زينى دحلان با اين كه در كتابهاى خود اين قول را انتخاب كرده،ولى در كتاب «فتنه‏الوهابيه‏» گفته است: بعضى در ماده تاريخ‏هلاكت او گفته است: «بدا هلاك الخبيث‏» يعنى در سال ۱۲۰۶ به‏هلاكت رسيده است (۳) . ولى به گفته آلوسى و برخى ديگر، فوت وى درسال ۱۲۰۶ بوده است (۴) .

ولى مشهور اين است كه تولد وى در سال ۱۱۱۵ و فوتش در همان سال‏۱۲۰۷ اتفاق افتاده است (۵) .

او در شهرك عيينه متولد شد كه از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضى بود و فقه حنبلى را از پدر خود كه از علماى حنبلى بود،آموخت. مى‏نويسند: او از آغاز امر علاقه شديدى به مطالعه تاريخ‏مدعيان نبوت مانند: مسيلمه، سجاح، اسود عنسى، طليحه اسدى ومانند اينها داشت. گويند: او از اوايل به مطالعه كتابهاى ابن‏تيميه و ابن قيم اهميت زيادى مى‏داد و آنها را زياد مطالعه‏مى‏كرد (۶) . و بسيارى از اعمال مردم نجد را زشت مى‏شمرد، پدرش كه‏مرد صالحى بود، در وى احساس انحراف مى‏كرد و او را مورد نكوهش‏قرار مى‏داد.

سپس جهت ادامه تحصيل عازم مكه و مدينه گرديد و از طلبه‏هائى‏بود كه در ميان مكه و مدينه در تردد بودند و در نزد علماى‏آنجا مشغول تحصيل بود، در آغاز از محضر درس جمعى از علماى مكه‏و مدينه از جمله: شيخ محمد بن سليمان كردى و شيخ محمد حياه‏سندى استفاده كرد، ولى از همان آغاز مطالبى بر زبان او جارى‏مى‏شد كه اساتيد و علماى صالحين نسبت‏به آينده او بدبين بودندو پيش‏بينى مى‏كردند اين شخص در آينده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سليمان بن عبدالوهاب نيز بر وى ايراد مى‏گرفت ومردم را از پيروى وى برحذر مى‏داشت (۷) .

«ملطبرون‏» مى‏نويسد: اصل و منشا وهابيگرى آن است كه عرب وبه خصوص مردم يمن گفتگو مى‏كردند كه چوپان بينوائى به نام‏سليمان در عالم رويا ديده بود كه شعله آتشى از وى خارج و در روى زمين پخش شد و هر كه را كه جلو مى‏آمد، مى‏سوخت. او اين‏رويا را به معبرى گفت و او چنين تعبير كرد كه: فرزندى از فرزندان تو نيروى عظيمى پيدا مى‏كند و دولت نيرومندى تشكيل‏ مى‏دهد و اين رويا در نواده او محمد تحقق پيدا كرد.

وقتى كه محمد بزرگ شد، نزد همشهريانش به خاطر همين رويا كه ‏معلوم نبود، همان است ‏يا نه؟ عزيز و محترم بود او نخست مذهبش ‏را پنهانى تبليغ كرد و پيروانى نيز پيدا نمود سپس به شام‏مسافرت كرد و چون در آنجا به آئين تازه او نگرويدند، دوباره‏پس از سه سال مسافرت به ديار خود بازگشت (۸) .

آلوسى در كتاب «تاريخ نجد» مى‏نويسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عيينه، يكى از شهرهاى نجد نشو و نما كرد، فقه حنبلى رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان كودكى سخنانى ناآشنا مى‏گفت‏و بر ضد بسيارى از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن‏مى‏گفت و آنها را به باد انتقاد مى‏گرفت ولى كسى او را يارى‏نكرد. پس از شهر عيينه به مكه و سپس به مدينه مسافرت كرد. درمدينه پيش شيخ عبدالله نامى درس خواند و شديدا به استغاثه وتوسل در كنار مرقد مطهر رسول اكرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه به‏نجد و از آنجا به بصره و شام روى نهاد. در بصره مدتى اقامت‏گزيد و در جلسه درس شيخ محمد مجموعى حاضر شد و در اين شهر نيزبسيارى از اعمال مذهبى مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم‏از آنجا بيرونش كردند و از آنجا بگريخت (۹) .

اينك مسافرت او رااز منابع ديگر پى مى‏گيريم:

گويند: محمد بن عبدالوهاب در سفرى كه به حج رفت، بعد از انجام‏مناسك حج رهسپار مدينه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر كنار قبر پيامبر مورد انكار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاى اسلامى آغاز نمود.

ابتدا به بصره رفت‏به اين قصد كه از آنجا به شام برود مدت‏چهار سال در بصره ماند (۱۰) . و از يكى از علماى بصره كه شيخ‏محمد مجموعى نام داشت، مدتى پيش او درس خواند (۱۱) . و هنگامى كه‏عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذيت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبيرون كردند و چيزى نمانده بود كه در گرماى شديد بيابان ميان‏بصره و زبير هلاك شود كه مردى از اهل زبير او را نجات داد و به‏شهر زبير برد (۱۲) . از آنجا عازم بغداد گرديد و مدت پنج‏سال درآنجا ماندگار شد و سپس به كردستان رفت و يكسال هم در كردستان‏ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (۱۳) و ازآنجا عازم اصفهان گرديد و مدتى در نزد علماى اصفهان به تحصيل‏علم نحو و صرف و معانى و بيان پرداخت و نيز در فقه و اصول ومسائل شرعيه به حد اجتهاد رسيد (۱۴) . و طبق گفته احمد امين، وى‏در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (۱۵) .

مولف كتاب‏«جزيره‏العرب فى القرن العشرين‏» نوشته است: شيخ محمد به‏ايران سفر كرد و در آنجا حكمت‏شرق و ساختن تفنگ و قسمتى ازفنون جنگ را فرا گرفت (۱۶) . و از يك منبع ديگر كه نسخه خطى آن‏در كتابخانه موزه بريتانيا موجود است، نقل شده است كه شيخ‏محمد هفت‏سال در اصفهان و مدرسه عباسيه از بناهاى شاه عباس‏صفوى اقامت كرده و در اين مدت شرح تجريد قوشچى و شرح مواقف‏مير سيد شريف و حكمه‏العين كاتبى را نزد ميرزاجان اصفهانى،محشى شرح تجريد، خوانده، سپس از اصفهان به رى و از آنجا به قم‏آمده و با دوست همراه خود كه على قزاز نام داشت، يك ماه دراين شهر ماند و سپس به بلاد عثمانى و شام و مصر رفت و از مصربه جزيره‏العرب بازگشت (۱۷) و مدت هشت ماه از مردم دورى گزيد،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (۱۸) .

«لوتروب ستودارد»آمريكائى نيز به مسافرت او به ايران اشاره كرده است (۱۹) . دراين موقع كه سال ۱۱۳۹ بود، پدرش شيخ عبدالوهاب از «عيينه‏»به «حريمله‏» منتقل شده بود. شيخ محمد نيز ملازم پدرش گرديد وباز كتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انكار عقائد مردم نجدپرداخت و بدين جهت ميان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنين‏منازعات سختى ميان او و مردم نجد بر اثر عقايدش رخ داد و اين‏امر چندين سال ادامه داشت تا اين كه در سال ۱۱۵۳ پدرش شيخ‏عبدالوهاب به درود حيات گفت (۲۰) .

اظهار دعوت

شيخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بيشترى براى اظهار عقائد ومخالفت‏با اعتقادات معمول مسلمانان پيدا كرد و عقائد و اعمال‏مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.

گروهى از افراد بى‏خبر اطراف او را گرفتند و كار وى بالا گرفت.

مردم حريمله متشكل از دو قبيله بودند و هر قبيله روسائى داشت‏و روساى شهر از مردم دو قبيله بودند كه هركدام مدعى رياست‏برديگرى بود، يكى از آن دو قبيله كه «حميان‏» ناميده مى‏شد،غلامانى داشتند كه به امور منكر و فسق و فجور مى‏پرداختند، شيخ‏در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهى از منكر بكندو آنان تصميم گرفتند، شب‏هنگام نهانى شيخ را به قتل برسانند وبه اين قصد پشت ديوارى كمين كردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گريختند و شيخ‏باز از مهلكه نجات پيدا كرد.

شيخ محمد پس از اين، از «حريمله‏» به شهر «عيينه‏» رفت و درآن وقت‏حاكم شهر عيينه مردى به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.

محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حكومت نجد انداخت و به او قول‏داد كه اگر از او حمايت كند، حكومت نجد از آن او خواهد بود.

عثمان نيز پذيرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى رايارى دهد.

شيخ بعد از اين، به امر به معروف و نهى از منكر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انكار كارهاى مردم سختگيرى بسيار نمود وعقائد خود راكاملا آشكار ساخت. از جمله كارهاى او در عيينه اين‏بود كه دستور داد درختانى را كه مورد احترام مردم بود، قطع‏كردند و گنبد و ساختمان روى قبر زيد بن خطاب را ويران ساختند (۲۱) . قبر زيد در ناحيه جبليه (نزديك عيينه) قرار داشت، شيخ به‏عثمان گفت: بيا قبر زيد و گنبد آن را خراب كنيم، عثمان گفت:

اين قبر زيد و اين شما، آن را ويران سازيد. شيخ گفت ما درصورتى مى‏توانيم آن را خراب كنيم كه تو هم به ما كمك كنى.

عثمان با ۶۰۰ نفر همراه شيخ و يارانش حركت كرد اهل جبليه درصدد منع برآمدند، اما چون ياراى جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا كنار كشيدند. عثمان به شيخ گفت كه من متعرض قبر نمى‏شوم،شيخ خود كلنگ به دست گرفت و قبر را با زمين برابر كرد و اين‏نخستين اقدام تخريبى پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنى نزد اوآمد و به زناى محصنه اعتراف كرد، شيخ عقل وى را سنجيد و او راسالم ديد، آنگاه به زن گفت كه شايد به زور به تو تجاوز شده‏است، زن دوباره نوعى اعتراف كرد كه مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مى‏شد، شيخ دستور داد آن زن را سنگسار كردند (۲۲) .

خبر شيخ‏محمد و كارهاى او به گوش سليمان بن محمد بن عزيز حميدى، اميراحساء و قطيف و توابع رسيد، سليمان نامه‏اى به عثمان حكمران‏شهر عيينه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر اين كار را انجام‏ندهى، خراجى كه از احساء براى تو مى‏فرستم، قطع خواهم كرد.خراج مزبور يكهزار و ويست‏سكه طلا و مقدارى مواد غذائى و لباس‏بود.

چون نامه امير احساء به عثمان رسيد، قدرت مخالفت درخود نديد، شيخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با اميراحساء را نداريم، شيخ محمد پاسخ داد كه اگر به يارى من بشتابى‏تمام نجد رامالك مى‏شوى، اما عثمان از او اعراض كرد و گفت:

امير احساء فرمان قتل تو را داده ولى از مروت بدور است كه ماتو را در شهر خود به قتل برسانيم، هرچه زودتر از شهر ما بيرون‏رو، سپس سوارى به نام «فريد ظفرى‏» را مامور ساخت تا شيخ رااز عيينه بيرون راند (۲۳) .

 

 

پى‏نوشت‏ها:

۱- دائره‏المعارف فريد وجدى: ج‏۱۰ ، ص ۸۷۱. مقاله صالح ابن دخيل‏نجدى - زركلى، اعلام ، ج‏۶، ص ۲۵۷.
۲- الدرر السنيه، زينى دحلان، ص ۴۲ - زهاوى، الفجرالصادق، ص‏۱۷.
۳- فتنه الوهابيه ، ص ۶۶.
۴- تاريخ نجد آلوسى، ص ۱۱۱ - احمد امين زعماء الاصلاح، ص ۱۰ -زركلى، ج‏۶، ص ۲۵۷.
۵- ابجدالعلوم قنوجى، ص ۸۷۱ - دائره‏المعارف فريد وجدى، ج‏۱۰، ص‏۸۷۱ - الفتوحات الاسلاميه، ج‏۲، ص ۱۵۶ - الضياء الشارق ابن‏سمحان، ج‏۴، ص ۱۹۶ - هديه‏العارفين، ج‏۲، ص ۳۵۰.
۶- ازاله شبهات، ص ۲۰.
۷- جغرافياى ملطبرون، ترجمه «رفاعه بك‏» ناظر مدرسه عالى‏زبان و ترجمه، به نقل كشف الارتياب، ص ۱۳.
۸- مدرك قبل.
۹- تاريخ نجد، ص ۱۱۲.
۱۰- زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۱۱- تاريخ نجد، ج‏۱، ص ۱۱۸.
۱۲- تاريخ نجد آلوسى، ص ۱۱۱.
۱۳- زعماء الاسلام، ص ۱۰.
۱۴- ناسخ التواريخ، جلد قاجار، ج‏۱، ص ۱۱۸ - مآثر سلطانيه، ص‏۸۲.
۱۵- زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۱۶- جزيره‏العرب فى القرن العشرين، حافظ وهبه، ص ۳۳۶.
۱۷- ضميمه شماره ۴ سال ۱۱ مجله بررسيهاى تاريخى با عنوان‏روابط ايران با حكومت مستقل نجد به نقل از كتاب لمع الشهاب فى‏سيره محمد بن عبدالوهاب كه نسخه خطى آن به گفته آقاى مدرسى‏طباطبائى در كتابخانه موزه بريتانيا مضبوط است. فاسيلينيف دركتاب «تاريخ العربيه‏السعوديه‏» اطلاعات ارزشمندى درباره اين‏كتاب خطى به دست مى‏دهد. (همان كتاب، ص ۹).
۱۸- زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۱۹- امروز جهان اسلام، ج‏۱، ص ۲۶۱.
۲۰- تاريخ نجد، آلوسى، ص ۱۱۳.
۲۱- زيد برادر عمر بن خطاب بود كه در جنگ يمامه (جنگ مسلمانان‏با مسيلمه كذاب) به شهادت رسيده بود و در آن منطقه قبرش‏زيارتگاه مردم بود.
۲۲- تاريخ نجد، ابن بشر ج‏۱ و ۹ و ۱۰ - وهابيان، ص ۱۲۰ - ۱۲۲.
۲۳- فيليبى، عبدالله، تاريخ نجد، ص ۳۹۰، طبع بيروت.

داود الهامى

منبع : فصلنامه مکتب اسلام شماره ۱۱



نوشته شده در   شنبه ۸ فروردين ۱۳۸۸  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode
 
بارگذاری ...