ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 4 دي 1404
پنجشنبه 4 دي 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 30 خرداد 1390     |     کد : 21194

زبان مجال آشکار شدن وجود است

زبان­ها به انحای گوناگونی مجال آشکار شدن ساختار وجود را می­دهند و هیچ زبانی نیست که به نحو فراخور وجود را در خودش بازنمایی کند.

زبان­ها به انحای گوناگونی مجال آشکار شدن ساختار وجود را می­دهند و هیچ زبانی نیست که به نحو فراخور وجود را در خودش بازنمایی کند.

اگر فلسفه صورت­بندی مفهومی و عقلانی هستی به نحو عام باشد، نقش مفاهیم در پژوهش فلسفی روشن خواهد شد. وقتی مفاهیم در ردای زبان به بیان می­آیند، به دلیل اهمیت یافتن زبان در تحقیقات فلسفی سده­ی بیستم پی خواهیم برد. محمد رضا بهشتی، استاد فلسفه دانشگاه تهران برای اهل فن آَشناست. دغدغه­ی عمده­ی او در سال­های اخیر به گواه آثارش­(به خصوص سرویراستاری مجموعه­ی فرهنگ­نامه تاریخی مفاهیم فلسفی) و به شهادت موضوعاتی که در مجامع و سخنرانی­های عمومی بیان می­کند، مداقه بر اهمیت زبان در تطور و شکل­گیری مفاهیم فلسفی و میانجی­گری زبان هرروزه به مثابه نخستین پایگاهی­ست که فلسفه مفاهیمش را از آن وام می­گیرد. عصر چهارشنبه یازدهم خردادماه سال نود دکتر بهشتی در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران شماری از نتایجی را که تحقیقات اخیرش بدان­ها منجر شده برای پژوهش­گران فلسفه و اساتید این موسسه بیان کرد و پیرامون زبان به عنوان بنیادی برای فلسفه سخنرانی کرد.

دکتر بهشتی سخن را با اشاره به نسبتی که فهم ما از جهان به طور کلی و اندیشه فلسفی به طور خاص با زبان دارد آغاز کرد و گفت: در زبان ما صورت­های اولیه اندیشه­های فلسفی را باز می­یابیم. وی سپس بحث خود را به دو بخش کوتاه و بلند تقسیم کرد و گفت: در بخش نخست بحثی نظری پیرامون اهمیت زبان در مباحث فلسفی طرح می­کنم. این بحث خیلی مهم است و یک جلسه مجال طرح آن نیست، ضمن آن که اگرچه مستمعین عمدتا با این بحث آشنا هستند، اما ممکن است شماری از دوستان نیازمند تمهید مفصل­تری برای بحث باشند. اما در بخش دوم فارغ از مباحث نظری به طرح شماری از مصادیق خواهم پرداخت که در طی سال­ها تحقیق و کار در زمینه­های فلسفی با آن­ها مواجه شدم و طرح آن­ها در این­جا چه بسا موجب شود که علاقه­مندان با انگیزه بالاتری آن را دنبال کنند و به نکاتی توجه کنند که از دید بنده پنهان مانده است.

وی سپس به طرح بحث نظری پیرامون زبان و فلسفه پرداخت و گفت: وقتی سخن از سرآغازهای تفکر فلسفی می­کنیم، توجه به این نکته حائز اهمیت است که چه مفاهیمی از پیش به صورت ناخودآگاه و با صورت نخستین­شان در زبان روزمره موجود بوده و بعد به صورت یک اندیشه یا مفهوم فلسفی یا طرز نگرش فلسفی به خدا و هستی در آمده­اند. البته باید توجه کرد که مقصود از زبان کاربرد قراردادی واژه­ها در برابر مفاهیم نیست که به وضعی تعینی یا تعیینی به وجود آمده باشد. میان زبان و اندیشه پیوند ژرف­تری برقرار است. ما در زبان به دنیا می­آییم، در آن غوطه­وریم ولی به دلیل آن که بسیار به ما نزدیک است، کم­تر به خود مجال داده­ایم درباره­ی آن بیاندیشیم. زبان برای ما امری آشکار و پنهان است، هم به طور بدیهی و تقریبی با آن آشناییم و هم به خود آن کم­تر اندیشیده­ایم. اما وقتی به زبان به طور عمیق می­نگریم در می­یابیم که با پدیده­ای شگفت و چه بسا شگفت­انگیزترین پدیده­ها مواجه هستیم، به گونه­ای که شاید بتوان وجود انسانی را وجود زبان­مند تعریف کرد. در زبان و با زبان جهان ما شکل می­گیرد و افقی فراهم می­آید که اندیشیدن ما در آن صورت می­پذیرد، این اندیشیدن هم با زبان به بیان می­آید. ما هم در زبان می­اندیشیم و هم با زبان فهم ما نسبت به هستی به بیان در می­آید. آن­چه که در قالب واژه­ها به صورت اصوات به بیان در می­آید فهم ما از هستی و جهان است. تا کنون نظریه­های فراوانی درباره­ی پیدایش زبان ارائه شده، اما به رغم این نظریه­های متعدد، اطلاع ما از نحوه­ی پیدایش زبان در مجموع بسیار کم است. به نظر می­رسد که چیزی که زبان می­نامیم، بنیادی­ترین ظهور وجود انسانی است. قدر مسلم آن است که زبان نحوه­ی با نحوه­ی وجودی انسان عمیقا گره خورده است و انسان بدون زبان نمی­تواند زندگی کند.

دکتر بهشتی با تاکید بر این­که بیان تحکمی و مقطع این گزاره­ها به دلیل نبودن فرصت است، گفت: فرض کنیم اگر زبان نبود، چه چیزهایی در زندگی انسانی ما نبود؟ به نظر می­رسد که زبان آن عنصر و محملی باشد که زندگی بر پایه آن استوار است. چه بسا زبان مترادف با زندگی کردن انسان باشد. زبان در مواجهه با هستی به ما مدد می­رساند و اصلا زبان خود این مواجهه است. مواجهه ما با هستی با وساطت زبان و به میانجی آن صورت می­گیرد. این وساطت ابزار نیست. زبان ابزاری در اختیار ما برای مواجه شدن با جهان نیست. زبان طرح هستی­شناختی وجود انسان است که آن را بر تمام هستی می­افکند. اگر از این بحث مقدماتی که خود فرصت­ها می­طلبد فراتر رویم و به زبان­های گوناگون بنگریم، طرح­های مختلفی از جهان را در می­یابیم.

دکتر بهشتی در این بخش بحث به تفاوت­هایی که زبان­های مختلف در نگرش به جهان و هستی ایجاد می­کنند، پرداخت و گفت زبان­ها به انحای گوناگونی مجال آشکار شدن ساختار وجود را می­دهند و هیچ زبانی نیست که به نحو فراخور وجود را در خودش بازنمایی کند. چون با هر آشکار شدنی در زبان(که عین فهم است) یک پنهان شدنی هم هست. چیزی پنهان می­شود همان­طور که چیزی دیگر آشکار می­شود. وقتی به مطالعه زبان­ها می­پردازیم در می­یابیم که هر زبان ویژگی­های اختصاصی­ای دارد که در زبان دیگر ممکن است وجود نداشته باشد. اندیشه بر این محمل­(زبان) استوار است و در این بستر زبان است که می­اندیشیم. به تعبیر مشهور هایدگر، متفکر هم­چون زارع و برزگری است که شیارهای خودش را روی زمین و مزرعه زبان می­کشد. زبان میدانی است که اندیشه در آن ظهور و بروز می­یابد. از این دید زبان بی­شباهت به میدان­های نیرو نیست. این میدان در گذشته شکل­گرفته است و اینک و حالا با ما ظهور و بروز می­یابد. ما با و در آن سر بر آورده­ایم. ما این گذشته را نمی­شناسیم و برایمان یک ماقبل تاریخ محسوب می­شود. به علاوه زبان امری ایستا نیست، بلکه پویاست و در معرض دگرگونی­هاست. این دگرگونی­ها به این دلیل است که وجود خودش را در آگاهی ما نو به نو آشکار می­کند. ما در مواجهه با سایر زبان­ها(غیر از زبانی که در آن هستیم) نظم و ساختار و احساس و اندیشه نویی را در می­یابم و با قلمرو دیگری از ساختارها و احساس­ها مواجه می­شویم. این مواجهه لزوما فکری، فلسفی و معرفت­شناختی نیست، بلکه دامنه­اش فراتر از این است. وقتی با زبان دیگری مواجه می­شویم، نحوه­ی نگرش هستی که در این زبان خودش را آشکار می­شود را در می­یابیم. با آشنا شدن با این زبان و این نحوه­ی نگرش، حتی نحوه­ی مواجهه خودمان را نیز بهتر می­فهمیم. این امری است که شاید بیشتر ما در تجربه زبان­آموزی با آن برخورد کرده باشیم. وقتی به مشابهت­ها و مغایرت­های زبان خودمان با زبانی که می­آموزیم پی می­بریم، لااقل با اعتماد و اطمینان بیشتری در مورد زبان خودمان نیز حرف می­زنیم. انیوس روزی گفته بود که من سه قلب دارم، چون به سه زبان سخن می­گویم. سه نوع دریافت، و سه احساس دارم، چون در سه زبان می­اندیشم و سخن می­گویم. ما در مواجهه با زبان­هایدیگر، با راه­های دیگر اندیشه هم آشنا می­شویم و چه بسا خودمان هم بتوانیم این شیوه­های دیگر اندیشه را از آن خودمان کنیم.

دکتر بهشتی در ادامه به تجربه خودش در مواجهه با سایر زبان­ها اشاره کرد و گفت: زبان­ها ساختار متفاوتی دارند. من مدتی را سعی کردم با این حیطه آشنا شوم و اتفاقا بسیار هم تجربه شگفت­آوری است. مثلا ما در زبان­های مثل زبان خودمان(هندواروپایی) عادت کرده­ایم که فعل­ها و اسم­ها صرف می­شوند. اما زبان­هایی نیز هستند که در آن­ها اسم و فعل صرف نمی­شوند. امکان صرف نشان­دهنده نوعی مواجهه با هستی و جهان است که لزوما این مواجهه در همه زبان­ها امکان ندارد. مثلا ما در زبان چینی صرف نداریم و من این امر را در مسافتری که چند سال پیش به چین داشتم، با یک دانش­پژوه چینی در میان گذاشتم. در چینی گویی ما زبانی مواجهیم که از یک­سری اتم ساخته شده است که با در کنار هم قرار گرفتن معنا پیدا می­کنند و خودشان منعطف نمی­شوند و با چیزی که قصد بیانش را دارند، وفق نمی­یابند.

دکتر بهشتی پدیده­ی بعدی را وجود زبان­های چندمعنایی یا polysynthetic خواند و گفت: در این زبان­ها در یک واژه چه به صورت مکتوب یا چه به صورت ملفوظ چند تصور در یک لفظ بیان می­شوند. این معناها با یک­دیگر درگیری یا incorporate دارند و در یک واژه متراکم می­شوند. یا همه زبان­ها وصف ندارند و برخی نیز وصف را به شیوه­ای که ما به کار می­بریم، ندارند. در برخی زبان­ها دو یا چند واژه در کنار هم یک معنا را می­رسانند که هر یک به تنهایی معنایی ندارند. برخی زبان­ها انضمامی محض هستند یعنی انتزاع و کلیتی در آن­ها وجود ندارد. مثلا در زبان اسکیمویی مفهوم کلی برف را نداریم و برای هر شکل خاص و انضمامی برف، یک واژه دارند. بر عکس برخی زبان­ها مفهوم انضمامی ندارند، و برای رسیدن به یک امر جزیی و مشخص باید مفاهیم کلی را به یک­دیگر افزود. همانطور که در بحث کلی­ها در فلسفه این بحث مطرح می­شد که شاید اصلا از افزودن کلی­ها هیچ­گاه به امر جزیی و مشخص نمی­رسیم.

دکتر بهشتی گفت: تفاوت زبان­ها ناشی از تفاوت نگرش­هاست. این امر به خصوص زمانی خود را نشان می­دهد که می­خواهیم از یک زبان به زبان دیگر ترجمه کنیم. در ترجمه­ها با جابجایی در معانی روبرو هستیم. یکی از موارد جالب ساختار جمله است. برخی زبان­ها مثل زبان­های سامی(از جمله عربی، سومری، اکدی، سریانی) ساختار دو پایه­ای دارند، مثلا در عربی می­گوییم «زیدٌ طویلٌ». در این جمله رابطه­ یا مفهوم «است» را نداریم. بر این اساس برخی کوشیده­اند با توجیهاتی یک نوع جایگزین برای آن بیاورند، این امر به خصوص در منطق و ساخت سه­پایه­ای آن مهم است. زیرا در غیاب رابطه فهم نقش آن دشوار است، بنابراین مثلا گفتند به جای جمله مذکور بگوییم «زیدٌ هُوَ طویلٌ» و افزودن «هُوَ» این مشکل را حل کرده­اند. بوعلی در منطق شفا وقتی در مورد رابطه حرف می­زند، بسیار سعی می­کند فقدان رابطه را توضیح دهد، اما در نهایت چون خودش فارسی­زبان است، می­گوید «وَ هُوَ مایُقالُ بِالفارسیه "است"». این نشان­گر آن است که در برگردان چه دشواری­هایی رخ می­دهد.

دکتر بهشتی در ادامه به ذکر برخی مفاهیم فلسفی پرداخت و گفت: واژه­ی یونانی کوسموس(cosmos) به معنای جهان در خودش نگرشی نسبت به جهان را روشن می­کند. این واژه از مصدر کاسمئین به معنای آراستن و به نظم در آوردن آمده است که در لشکرآرایی نیز به کار می­رود. این نظم زیباست و به همین­خاطر است که امروزه هنوز هم در برخی فروشگاه­های غربی بخشی به نام کاسمیتیکا برای فروش لوازم آرایشی و زیبایی وجود دارد. این نشان­گر آن است که در فهم یونانی در جهان نوعی زیبایی و آراستگی برقرار است. این طرز نگرشی بوده که میان طبیعت­شناسان یونانی(فیزیولوگ­ها به تعبیر ارسطو) که می­کوشیدند راجع به فوسیس(طبیعت)، لوگوس(حکایتی همراه توجیه در برابر میتوس که حکایتی فاقد توجیه است و متعلق باور) سخن بگویند، وجود داشته است. ایشان از کوسموسی حرف می­زدند که در آن نظم هست، حتی نظمی قانون­مند. فاصله از این مفهوم تا مفهوم نوموس بسیار کم است. یونانی وقتی می­گفت کوسموس، نوعی قانون­مندی را در آن لحاظ می­کرد. اما آیا در سایر زبان­ها وقتی از جهان سخن می­گویند، آیا تاکیدشان بر قانون­مندی است؟ خیر.

دکتر بهشتی در مورد مفهوم فوسیس به معنای طبیعت نیز گفت: این واژه که فیزیک از آن آمده است از دو بخش فو و سیس تشکیل شده است. در یونانی هر وقت می­گوییم «فو» با یک روند و فرآیند مواجه هستیم. فو از عالم گیاهی آمده و به معنای بالیدن و برآمدن است و در آن پویایی و بالیدن وجود دارد. اما در ترجمه این واژه به زبان لاتین که بسیار هم به یونانی نزدیک است، برخی از معانی آن از دست می­رود. این واژه در لاتین می­شود natura که در فرهنگ رمی بیشتر جنبه­ای حقوقی دارد. اولا این واژه از عالم جانوری می­آید و به معنای دهانه­ی رحم مادر است که کودک از آن زاده می­شود، ثانیا جنبه­ی حقوقی آن به این معناست که در فرهنگ رمی هویت فردی بسیار اهمیت دارد و این که هر کس از کدام بطن زاده شده باشد، حائز اهمیت است و این فقط در مورد انسان نیست، بلکه در مورد اشیا و حتی خدا نیز به کار می­رود. مثلا می­گویند natura re orem. دیده می­شود که اینجا دیگر آن جنبه بالیدن از میان می­رود و به سمت نوعی ایستایی حرکت کردیم. جالب است که واژه عربی طبیعت از مصدر طبع(مهر زدن، تثبیت شدن) به مراتب بیشتر ایستاست. من برای اینکه ببینم اولین بار کی این ترجمه صورت گرفته، بسیار گشتم و متاسفانه منابع اتیمولوژی در فارسی و عربی بسیار محدود است. به طور خیلی اتفاقی کتابی از معمر یافتم که در آن به این ترجمه اشاره شده بود و جالب بود که در آن معمر به نظرش می­رسد که در ترجمه فوسیس به طبیعت گویی اشکالی وجود دارد.

دکتر بهشتی در ادامه به دیگر مصادیق ویژگی­های زبانی اشاره کرد و گفت: یکی از اموری که به آن برخوردم صیغه آئوریست(Aorist) در زبان یونانی است. این صیغه که ماضی است، غیر از ماضی ساده، ماضی استمراری، ماضی بعید و ماضی نقلی است. فهم این صیغه کاملا به زمینه و سیاقی که در آن به کار رفته است، ارتباط دارد و معمولا از آن سه چیز را می­فهمیم: اول مطلق فعل در زبان گذشته، دوم آغاز گرفتن یک فعل در زمان گذشته یا جریان این آغاز گرفتن و سوم جریان پایان گرفتن. این صیغه در زمان ارسطو به خصوص بسیار به کار می­رفته و می­رود. تحقیقی خوبی دیدم که در این مورد بود که اگر این صیغه نبود، طرح مساله فلسفی قوه و فعل(دونامیس و انرگیا به معنای در کار بودن) صورت نمی­گرفت. حاصل این تحقیق این بود که اگر چنین ساختاری در زبان نبود که حالی از این طرز نگرش به جهان است، طرح مساله قوه و فعل نزد ارسطو را نداشتیم. یا در جای دیگری تحقیق عالمانه­ای دیدم راجع به ایده­ها. ما در بسیاری از زبان­ها مسئله جنس را داریم، یعنی اسم­ها یا مونثند یا مذکر. حال در زبان یونانی صیغه خنثی نیز داریم، این امر این امکان را در اختیار انسان می­گذارد که به امور فارغ از جنسیت­شان بنگرد. این امکان یک قرارداد نیست، بلکه به دلیل طرز نگرشی است که خودش را آشکار می­کند. حتی این که امری مذکر باشد یا مونث خودش خیلی جالب است، اما مهمتر از آن وجود حالت خنثی است. در تحقیق زبان­شناسانه­ی خوبی دیدم که محقق نشان می­دهد که طرح مساله ایده­ها از جانب افلاطون به دلیل وجود صیغه خنثی در زبان یونانی ممکن شده است. اصلا انگار افلاطون در این صیغه تامل کرده است و امور را نه در وجه مذکر یا مونث بودن که فارغ از این امور دیده است. بنابراین این امر در زبان یونانی موجود بوده و زبان این زمینه را فراهم نموده است که یک مفهوم فلسفی شکل بگیرد.

دکتر بهشتی در پایان به حالت واسطه(مدیال) در زبان یونانی و فرانسه اشاره کرد و گفت: معمولا ما دو وجه معلوم یا مجهول را برای فعل به کار می­بریم. وقتی یک فعل از فاعلی سر می­زند و به خودش هم بر می­گردد و در واقع تعدی نمی­کند، بلکه آن­چه صورت می­گیرد روی خودش است. این امری بین معلوم و مجهول است که به آن وجه مدیال یا واسطه گویند و در زبان یونانی نیز زیاد کاربرد دارد. نوع نگرش رواقی درباره فعال و آزادی در فعال ولو این که عوامل بیرونی بر ما جبر دارند، بسیار به این حالت فعل ربط دارد. این که خود انسان کاری را انجام داده است، ولو این که تمام عوامل در جهت عکس اراده انسان باشند، با این وجه فعلی به خوبی بیان می­شود. به هر حال این شیارهای اندیشه روی زمینی کشیده می­شود که امکان را فراهم می­آورد تا این اندیشه­ها به ثمر بنشینند. قصد من نیز جلب توجه به این موضوع است. 

موسسه فلسفه ایران


نوشته شده در   دوشنبه 30 خرداد 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode