ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 6 مهر 1403
جمعه 6 مهر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 29 خرداد 1390     |     کد : 21126

معظل ساعت مچي در ميدان جنگ

با چند نفر از بَر و بچه‌هاى بسيجى در يك چادر هستيم، مأموريتمان حفاظت از باند خاكى و اضطرارى هليكوپترها است.هيچكدام از ما ساعت نداريم ولى براى تعويض پست‌ها راهش را يافته‌ايم، راهش چيست؟ معلوم است، يك دستگاه تلفن قورباغه‌اى.

 
با چند نفر از بَر و بچه‌هاى بسيجى در يك چادر هستيم، مأموريتمان حفاظت از باند خاكى و اضطرارى هليكوپترها است.هيچكدام از ما ساعت نداريم ولى براى تعويض پست‌ها راهش را يافته‌ايم، راهش چيست؟ معلوم است، يك دستگاه تلفن قورباغه‌اى.

به گزارش گروه "حماسه و مقاومت " خبرگزاري فارس، خاطره‌اي كه خواهيد خواند مربوط مي‌شود به تاريخ بهمن ماه 1361، باند اضطرارى هليكوپتر بُستان كه يكي از رزمندگان حاضر در آن معركه برايش اتفاق افتاده است:

با چند نفر از بَر و بچه‌هاى بسيجى در يك چادر هستيم، مأموريتمان حفاظت از باند خاكى و اضطرارى هليكوپترها است. هر روز چند فروند هليكوپتر شنوك جهت حمل مجروحين و مصدومين عمليات به اهواز و ... بر زمين نشسته و پس از اينكه مجروحين را در خود جاى مي‌دهند مجددا از زمين كنده شده و به قصد اهواز و ... محل را ترك مي‌كنند. در هنگام فرود و پرواز هليكوپترها گرد و غبار عجيبى از زمين بلند مي‌شود؛ براى جلوگيرى از اين گرد و غبار تعدادى از برادران، نفت سياه و قير بر زمين پاشيده‌اند ولى غافل از اين كه صد رحمت به گرد و خاك، چون اين بار كه هليكوپترها نشستند سر و صورت و لباس هاى همه بچه‌ها با قير و نفت سياه چريكي شد، شايد اين هم يك نوع تاكتيك جنگى و چريكي بود كه ما از آن بى‌خبر بوديم.

سنگرى در 20مترى چادر ما وجود دارد كه ما چند نفر (عبد الله محمدي، يدالله صفائيان، محمود صفائيان، پرويز بهرامي و...) هر شب در آنجا با اسلحه كلاشينكف به صورت نوبه‌اى پست مي‌دهيم، هيچكدام از ما ساعت نداريم ولى براى تعويض پست‌ها راهش را يافته‌ايم، راهش چيست؟ معلوم است، به وسيله يك دستگاه تلفن قورباغه‌اى (تلفن قورباغه‌اي يك نوع تلفن هندلي نظامي است كه زنگي شبيه صداي قورباغه دارد) كه ارتباط صحبت ما و دفتر مسئول اورژانس صحرايى را برقرار مى‌كند هر نيم ساعت و يا چهل و پنج دقيقه يك بار، تماس مى‌گيريم و ساعت و يا وقت دقيق را مى‌پرسيم. در ضمن، هر شب زمان و مدت پست‌هايمان را نيز با آن تنظيم مي‌كنيم.

درطى يكى دو روز اول هيچ مشكلى براى تنظيم زمان و مدت پست‌ها به وجود نيامده است، ولي مشكل از زمانى شروع شده كه يكى از برادران از آن سوى سيم تلفن قورباغه‌اى با عصبانيت به ما مي‌گويد: "آخه ما در يك 24ساعت، چند بار بايد به شما وقت را اعلام كنيم؟!!
ماكه نمي‌توانيم هر شب تا صبح بيست بار به شما ساعت بگوئيم و ... برويد به فكر ساعت باشيد، الحق كه بى‌ترمز هستيد. "

ما هم در جواب گفتيم: ما هم مثل شما بى‌تقصيريم، چون هيچكدام از ما ساعت نداريم.

خلاصه اينكه ديگر كسى براى اطلاع از وقت جرات زنگ زدن به اورژانس را ندارد، چاره‌اى نداريم جز اينكه همه ما به همديگر تعهد شفاهى بدهيم تا هركدام از نيروها به نظر خودش دو ساعت نگهبانى داد، نگهبان بعدى رابراى ادامه پست از خواب بيدار كند.

تاريكي آغاز شد، نگهبان اول كه سر پست خود رفته به نظر خودش دو ساعت ايستاده است، پس نگهبان بعدى را براى پست دو ساعت بعد بيدار مي‌كند و به همين ترتيب تا اينكه هنگام روشنايى، پست همه به پايان برسد.

ولى نتيجه عكس اين است؛ ناگهان متوجه مى شويم كه آخرين نگهبان به چادر آمده و مي گويد: يالا بلند شيد ببينم چرا هوا روشن نمى‌شود؟! فكر مى‌كنم من بيش از سه ساعت و نيم است كه پست مي‌دهم ولى هوا روشن نشده! ما هم گفتيم: روشن شدن هوا به ما ربطى ندارد.

جهت حل معما بالاخره يكي از ما جرات كرد كه دوباره به اورژانس زنگ بزند:

الو.. الو.. برادر ببخشيد فقط يكبار ديگر ساعت را بگوييد قول مي‌دهيم براى آخرين بار باشد، در جواب ما مي‌گويد: فكر مى‌كنم شما ما را دست انداخته‌ايد ولى عيبى ندارد براى آخرين بار مى‌گويم ساعت 30: 3 بامداد است.
باور نكرديم، چون با اين حساب پست آخرين نگهبان چيزى حدود شش ساعت به نظر مي‌رسيد، با اين وجود همه ما خودمان را به كوچه على چپ مي‌زنيم و در تاريكى چادر سرمان را در زير پتو پنهان مى‌كنيم.
بيچاره آخرين نگهبان مجبور مى‌شود تا صبح نگهبانى بدهد.
بالاخره به منظور حل اين مشكل مهم! يك نفر از رزمندگان كه داراى ساعت مچى بود به جمع ما معرفى گرديد.

*راوي: پرويزبهرامي



نوشته شده در   يکشنبه 29 خرداد 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode