مصطفی دلشادتهرانی، استاد دانشگاه و دینپژوه معتقد است؛ پارسایی، تکریم و پاسداشت حقوق در اندیشه امیرمؤمنان(ع) سه اصل از اصولی است که وجود آن نیاز انسان و جامعه انسانی سالم و آرام است.
اصل پارسایی، تکریم و پاسداشت حقوق در اندیشه امیرمؤمنان(ع)میلاد امیرمؤمنان فرصت مطلوبی است برای بازخوانی اندیشههای سراسر اخلاقی و انسانی امام اول شیعیان. استاد مصطفی دلشادتهرانی در گفتوگوی تفصیلی با ایکنا به طرح و تبیین ۱۰ فرمان انسانساز امیرمؤمنان(ع) پرداخته است. بخش نخست این گفتوگو روز گذشته با عنوان «حریمداری، پایبندی به کیفیت استخدام وسیله و اعتدال در کلام امیرالمؤمنین(ع)» روی خروجی ایکنا قرار گرفت. اینک دومین بخش از این گفتوگو تقدیم مخاطبان محترم میشود. دلشاد تهرانی در این مجال به بررسی سه اصل پارسایی، تکریم و حقوق پرداخته است، مشروح این بخش را با هم میخوانیم:
ایکنا _ پارسایی یکی از اصول اخلاقی و انسانی در اندیشه امیرالمؤمنین علی (ع) است، این ویژگی در نگاه مولای متقیان(ع) چگونه است؟
اصل چهارم، اصل پارسایی است؛ پارسایی آزاد بودن از وابستگیهای دنیایی و پرهیز از دنیاطلبی است. از منظر امام على(ع) پارسا زيستن با بهرهمند زيستن در حدود درست آن، منافاتى ندارد و آن كه دركى درست از پارسایی دارد، پركار و پرتلاش و نيك معاش است. مهم آن است كه انسان با هيچ امرى از امور عالم ـ مادى و معنوى ـ ارتباطى پست و نفسانى نداشته باشد و پروادارانه زيست كند. اگر قرار است انسانها به سلامت مسیر زندگی را طی کنند باید آن را با پارسایی همراه نمایند. امیرمؤمنان علی (ع) یاران خود را پیوسته به پارسایی فرامیخواند چنانکه شریف رضی درباره سخن ۲۰۴ آورده است که این از سخنان امام است که بسیار یاران خود را بدان میخواند و در آن آمده است: «فَقَطِّعُوا عَلاَئِقَ الدُّنْيَا، وَ اسْتَظْهَرُوا بِزَادِ التَّقْوَى.» پس وابستگىهاى به دنيا را ببُرّيد و توشه پروادارى را پشتيبان خود كنيد.
از آموزههای امام علی(ع) از جمله سخن ۸۱ میتوان استفاده کرد که پارسايى براى هر كس بر چهار پايه استوار مىشود:
ترك رويكرد پست به زندگى و برچيدن آرزوهاى دنيايى؛
پاك كردن كردار و رفتار از آلودگىهاى دنيايى و خالص نمودن آنها؛
شكر كردن نعمتها، يعنى بهرهمند شدن درست از نعمتها و به كار گرفتن آنها در جهتى كه براى آن آفريده شدهاند.
پاسداشت خود از حرامها و نگاهداشت خود از نارواها.
امیرمؤمنان(ع) سفارشهای فراوانی میکنند که دنیای پست و وابستگیهای دون، ترک شود، زیرا اگر پارسایی نباشد آسیبهای فراوانی به بار خواهد نشست و مردم در گرفتاریهای بزرگ اسیر خواهند شد. امیرمؤمنان در این باره سخنی مهم دارد که در خطبه ۳۲ آمده و فرموده است: «مردم! ما در روزگارى به سر مىبريم ستيزنده و ستمكار و زمانهاى پرکفران، كه نيكوكار در آن بدکار به شمار آيد و ستمكار در آن سركشى افزايد. از آنچه دانستيم سود نمىبريم و آنچه را نمىدانيم نمىپرسيم و از بلايى، تا بر سرمان نيامده، نمىترسيم.»
ایکنا _ آیا از منظر ایشان اهمیت این پارسایی در عرصه سیاسی بیشتر نیست؟
همینطور است. امیرمؤمنان دنیای نکوهیده سه طلاقه کرده بود و کارگزاران خود را سفارش میکرد که در دام دنیای نکوهیده نیفتند. عثمان بن حنیف استاندار بصره به مجلس مهمانیای رفت که نباید میرفت. بلافاصله گزارش آن به امام رسید. پس نامهای به او نوشت (نامه ۴۵) و او را توبیخ کرد و به پارسایی فراخواند. شریح قاضی خانهای گرانقیمت (هشتاد دینار) خرید. چون این خبر به امام رسید او را خواست و سخنانی شگفت درباره پارسایی بدو فرمود. (نامه ۴).
بدون پارسايى، سياست به دليل ماهيت آن، به سرعت گرفتار آفاتى چون: خودكامگى، انحصارطلبى، دروغگويى، فريبكارى، تزويرگرى و سازشكارى میشود و قدرتزدگى، سياستمداران و پيروان آنان را به رقابتهاى ناسالم و دريدن حريمها و درگيرى بر سرِ مردارِ دنيا میكشاند، چنانكه اميرمؤمنان على(ع) در اين باره هشداری داده که در خطبه ۱۵۱ آمده است: «يَتَنَافَسُونَ فِي دُنْيَا دَنِيَّةٍ، وَ يَتَكَالَبُونَ عَلَى جِيفَةٍ مُرِيحَةٍ»؛ بر سر دنياى دون به رقابت و چشم همچشمى بپردازند و بر سرِ مردارى گنديده (دنيا) به زخم زدن و گاز گرفتن يكديگر و ربودن اين مردار از هم سرگرم شوند.
عرصه سیاسی به شدت نیازمند پارسایی است زیرا سیاست در پیوند با قدرت است و اگر پارسایی در سیاست حاکم نباشد تباهیهای بسیار به دنبال خواهد داشت. امیرمؤمنان(ع) ریشه اقدامات ناکثین، قاسطین و مارقین را که سه جنگ را به حضرت تحمیل کردند، دنیاطلبی و فقدان پارسایی مطرح کرده اند. در خطبه ۳ در این باره آمده است: «فَلمَّا نَهَضْتُ بِالاْمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ، وَ مَرَقَتْ أُخْرَى، وَ قَسَطَ آخَرونَ. كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الارْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ). بلَى، وَ اللهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَلكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ، وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.»
پس چون به امر خلافت برخاستم، گروهى پيمان شكستند (ياران جمل) و گروهى از حق به در رفتند (خوارج نهروان) و گروهى ستمگرى پيشه نمودند (معاويه و پيروانش). گويا هرگز كلام خداوند را نشنيده بودند آنجا كه مىگويد: «سرمنزل آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين به انديشه سركشى و تباهگرى نباشند و پايان كار، ويژه پرواداران است». آرى، به خدا سوگند كه آن را شنيده بودند و خوب درك كرده بودند، ولى دنيا در چشمان آنان زيبا نمود، و زينت آن، ايشان را در ربود.
بنابراین ریشه جنگهای تحمیل شده به امام دنیاطلبی بوده است. در مورد ناکثین و قاسطین مسئله روشن است؛ ولی در مورد خوارج که ظاهراً دنیاطلب نبودند باید توجه کرد که آنان خود محور و خود بزرگ بین بودند و همه را جز خود بی دین میدانستند و هر که را مانند آنان نمیاندیشید کافر میدانستند و این عین دنیازدگی است. آنان به راحتی دست به جنایت میزدند و کار خود را توجیه دینی میکردند و این خطرناکترین پدیده سیاسی است.
قرار گرفتن در مراتب گوناگون حكومتى به شدّت نيازمند پارسايى ورزيدن است. نبودِ پارسايى در اين جايگاه، به راحتى زمامداران و كارگزاران را به دنيازدگى میكشاند و راه بىحرمتى، ستمكارى و تجاوزگرى را به بهانههاى مختلف بر آنان هموار مىسازد. پيشواى پارسايان، اميرمؤمنان على(ع) در خطبه «شِقْشِقيه» (خطبه ۳) نگاه خود را درباره پارسايى در حكومت بيان كرده و توضيح داده است كه از چه جايگاهى به حكومت مینگرد و چه تلّقىاى از آن دارد: «آرى، به حقّ آنكه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و برپا شدن حجّت با اعلام وجود ناصران نبود و چنانچه خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، به تأمّل رشته اين كار را از دست میگذاشتم و پايانش را چون آغازش میانگاشتم ]و چون گذشته خود را به كنارى مىكشيدم [و بىگمان خوب دريافتهايد كه اين دنياى شما نزد من بىارزشتر از آب بينى بز است.»
سخن امام، بيانگر نگاه پارسايانه وى به حكومت است و تا چنين نگاهى به حكومت نباشد و در ميدان عمل پاسداشت نشود، هيچ حكومتى از فرورفتن در دام قدرت و از خلافكارى، بىحرمتى، ستمكارى و تجاوزگرى در امان نيست.
ایکنا _ تاکنون به چهار اصل محوری از سیره امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه اشاره شد، پنجمین اصل در سیره چیست؟
اصل پنجم، اصل تکریم است. تكريم به معناى احترام كردن، بزرگ شمردن، گرامى داشتن، حرمت نهادن، و تنزّه از بدى را پاس داشتن است. اصل تكريم به عنوان اصلى حاكم در زندگى و همه عرصههاى آن مطرح است، به گونهاى كه انسان، هم كرامت خودش را پاس بدارد و هم در همه عرصههاى اجتماعى، سياسى، خانوادگى، حكومتى، مديريتى، نظامى، قضايى و فرهنگى كرامتها را حفظ نمايد.
بنابر آنچه در خطبه اول نهجالبلاغه به تبع قرآن آمده، اميرمؤمنان على(ع) نوع انسان را از نظر آفرينش موجودى دارای کرامت ذاتی معرفی کرده وفرموده است که فرشتگان در برابر کرامت انسانی به نشانه خضوع و خشوع سجده آوردند.
«پس خداوند از فرشتگان خواست تا آنچه را در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفتهاند وفا كنند و در برابر كرامت انسانى، به نشانه خضوع و خشوع، سجده آورند.»
اين همه حرمت گذاشتن به انسان و ارزش نهادن بدو، به سبب كرامت ذاتى اين موجود است. بر اين اساس است كه چون اميرمؤمنان على(ع) از اسلام و حلال و حرام آن سخن به ميان آورده، حرمت مسلمان را بر همه چيز مقدّم داشته و برتر انگاشته، چنانکه در خطبه ۱۶۷ آمده است:
«إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ كِتَابًا هَادِيًا بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ و الشَرَّ؛ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا، وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِ تَقْصِدُوا. الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ! أَدُّوهَا إِلَى اللهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ. إِنَّ اللهَ حَرَّمَ حَرَامًا غَيْرَ مَجْهُولٍ، وَ أَحَلَّ حَلاَلاً غَيْرَ مَدْخُولٍ، وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا»؛ همانا خداى پاك از هر كاستى، كتابى راهنما را نازل فرمود و در آن نيك و بد را آشكار نمود. پس راه خير را بگيريد تا هدايت شويد و از راه شرّ برگرديد و به راه راست رويد. واجبها! واجبها! آنها را براى خدا به جا آريد كه شما را به بهشت مىرساند. خداوند حرامى را حرام كرده كه ناشناخته نيست و حلالى را حلال كرده كه از عيب خالى است، و حرمت مسلمان را از ديگر حرمتها برتر نهاده است.
در چارچوب اسلام و احكام آن، هر حريمى لحاظ شود، حريم انسان مسلمان از آن بالاتر است، و هر حرمتى مطرح شود، حرمت انسان مسلمان بر آن مقدّم است. در اين سخن چون مقام بيان، اسلام و حلال و حرام آن است، انسان مسلمان مطرح شده است، وگرنه، به طور كلى حرمت انسان چنين است و هيچ حرمتى بر حرمت انسان تقدم ندارد، و هيچ حريمى بالاتر از حريم انسان نيست، چنانكه اميرمؤمنان على(ع) با شنيدن خبر بىحرمتى به زنى غيرمسلمان ـ به اين اندازه كه زيورآلات او به وسيله نيروهاى شبيخون زننده قاسطين به شهر انبار ربوده شد و كسى نبود تا از آن زن بىپناه حمايت و دفاع كند، تا مرز مرگ پيش رفت، و در اين باره فرمود( خطبه ۲۷): «وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَ الاخْرَى الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رِعَاثَهَا، مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاِسْتِرْجَاعِ وَ الاِسْتِرْحَامِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ، مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لاَ أُرِبقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِمًا مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفَا، مَا كَانَ بِهِ مَلُومًا، بَل كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيرًا»؛ به من گزارش رسيده كه مردى از لشكريان دشمن به خانه زن مسلمان و يك زن ديگر كه غيرمسلمان و در پناه مسلمانان بوده، درآمده است و گردنبند و دستنبد و گوشواره و خلخال، از گردن و دست و پاى آن زن به در كرده است، در حالى كه آن زن در برابر وى، جز زارى و رحمتخواهى، سلاحى نداشته است. سپس غارتگران پشتوارهها بسته، نه هيچيك از آنان را زخمى رسيده و نه خونى از ایشان ريخته، به سلامت بازگشتهاند. اگر از اين پس، مرد مسلمانى از غم چنين حادثه جان دهد، چه جاى ملامت است، كه در ديده من او را سزد كه چنين شود.
در آغاز همین خطبه است که امام از جهاد برای حفظ حریمها سخن گفته و آن را دری از درهای بهشت خوانده که خداوند برای دوستان ویژهاش گشوده است.
حرمت و حريم انسانها براى امام على(ع) تا بدان پايه مهم و اساسى بود كه در دوران حكومت خود تلاش مىكرد اين امر به تمام معنا پاس داشته شود، چنان كه حتّى در بيان نيازهايشان كمترين بىاحترامى بر آنان نرود.یعنی کرامت انسانها نباید به هیچ روی زیرپا گذاشته شود. حتی اگر کسی خلافکار و مجرم بود میتوان او را به تناسب جرمش، مجازات کرد ولی نباید کرامت او زیر پا گذاشته شود زیرا وقتی کرامت انسان شکسته شود هر گناه و خلاف و جرمی از او دور از انتظار نیست.
ایکنا _ آیا در دوره حضرت این مسائل به طور کامل اجرا میشد؟
تلاش حضرت بر این بود که کرامت همگان حفظ شود و اگر در مواردی خود اشخاص کرامتشان را نادیده میگرفتند یا کسانی کرامت مردم را زیر پا میگذاشتند حضرت به اصلاح آن اقدام میکرد و چیزی را نادیده نمیانگاشت. هنگامى كه اميرمؤمنان على(ع) براى پيكار صفّين به سوى شام مىرفت، به شهر انبار رسيد که ایرانی نشین بود. همين كه دهبانان شهر انبار او را ديدند، از اسب پياده شدند و با شور و هلهله پيشاپيش وى دويدند. فرمود: «مَا هذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟» (اين چه كارى است كه انجام داديد؟). گفتند: «خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا». (آيينى است از ما و با آن فرمانروايان خود را بزرگ میداريم). پس فرمود: «وَ اللهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهذَا أُمَراؤُكُمْ؛ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ بِهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ. وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الامَانُ مِنَ النَّارِ.»
به خدا سوگند كه فرمانروايان شما از اين كار سودى نمیبرند، در حالى كه شما با اين آيين در اين جهان خودتان را به رنج و دشواری میافکنید و در جهان ديگر خودتان را به بد فرجامى و سيهروزى مینشانيد و چه زيانبار است رنج و دشوارىاى كه در پى آن كيفر است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش امان است.
امام على(ع) هر آيين و رفتارى را كه خلافت كرامت انسانها بود نفى مىكرد و زيرپا مىگذاشت، و چنانچه مردمان، خود به هر دليل و با هر توجيهى خواهان تداوم چنين آيينها و رفتارهايى بودند، امام(ع) به هيچ روى بدان تن نمىداد و نمىگذاشت روابط و مناسبات خلاف كرامت انسانى ادامه يابد. گزارش كردهاند كه چون امام(ع) به هنگام درآمدن به كوفه در بازگشت از صفّين، از كوى «شِباميان» تیره از قبایل همدان یمن، میگذشت، حرب بن شُرَحبيل شِبامى كه از سران مردم خود بود، پيش آمد و در حالى كه امام(ع) سوار بود، پياده با او به راه افتاد تا مذاكره كنند، حضرت به او فرمود: «اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِکَ مَعَ مِثلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي، وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.» بازگرد كه پياده رفتن چون تويى با چون من، موجب فريفته شدن سرپرست، و خوارى مؤمن است.
جامعه سالم جامعهای است که حتی کرامت گناهکاران در آن حفظ میشود. یعنی آنان را گرفتار بیماری گناه دانسته و برای رفع آن کمکشان میکنند نه سرزنششان. حضرت در این باره در سخنی فرمود (سخن ۱۴۰): «بر كسانى كه گناه ندارند و از سلامتِ دين برخوردارند، سزاست كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند، و شكرِ اين نعمت بگزارند، چندان كه اين شكرگزارى، آنان را مشغول دارد و به گفتن عيب مردمان وانگذارد. تا چه رسد به عيبجويى كه برادرش را نكوهش كند و به آن چه بدان گرفتار است، سرزنشش نمايد. آيا جايگاه پوشش خدا بر گناهان خود را به ياد ندارد كه بسى بزرگتر از گناهى است كه ديگرى را با آن گناه سرزنش میكند؟! و چگونه او را به گناهى سرزنش میكند كه خود چنان گناهى را انجام داده است؟ و اگر همان گناه از او سر نزده است، بیگمان در چيزهايى نافرمانى خداى را كرده كه بسى بزرگتر از همان گناه است. و به خدا سوگند، اگر گناهى كه كرده بزرگ نيست و گناهى است خُرد، جرأت او را بر زشتىِ مردمان گفتن، گناهى بزرگتر بايد شمرد. اى بنده خدا! در گفتن عيب كسى كه گناهى كرده است، شتاب مكن! چه باشد كه آن گناه بر او بخشوده شده باشد؛ و بر گناه خُردِ خويش ايمن مباش! چه، بُوَد كه تو را بر آن عذاب كنند. پس اگر از شما كسى عيب ديگرى را دانست، بر زبان نرانَد، به خاطر عيبى كه در خود میداند و بر كنار ماندن از گناه او را بازدارد، از آن كه ديگرى را كه به گناه گرفتار است، بيازارد.»
اینجا سخن از گناهان شخصی است که ظلم به خود محسوب میشود و پرهیز از غیبت و عیبجویی آن گناهان، نه ظلم به دیگران و جرم و تعدی به حقوق مردمان.
ایکنا _ آیا بخشش شامل حقالناس هم میشود؟
خیر، حقالناس بخشوده نمیشود.آنچه اشاره شد حفظ حریم خصوصی است و این که مردمان را عيبهايى است پوشيده و امورى كه تمايلى به افشاى آن ندارند و مسائلى كه نبايد در جامعه مطرح شود و آبرو و حرمت آنان آسيب ببيند يا دريده شود و لازمه پاسداشت كرامت مردمان در گرو پوشاندن عيبهاى آنان و جستجو نكردن در زندگى خصوصى و حريم شخصى ايشان است. امام على(ع) در اين باره با روشنى كامل فرموده است: «وَلْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِکَ مِنْکَ، وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ، فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوبًا، الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا؛ فَلاَ تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَيْکَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَکَ، وَ اللهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ؛ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِکَ» و بايد از همه شهروندان از تو دورتر و در نزد تو دشمنتر كسى باشد كه بيشتر در جستجوى عيبهاى مردمان است، زيرا در مردم عيبهايى هست و سرپرست از هر كس سزاوارتر به پوشاندن آنها است؛ پس مبادا آن چه را كه بر تو نهان است آشكار سازى، بلكه تنها وظيفه تو آن است كه ناشايستىهايى را كه برايت آشكار شده است پاك گردانى و خداوند درباره آن عيبها كه بر تو پوشيده است داورى نمايد. پس تا آنجا كه مىتوانى زشتى را بپوشان، تا آنچه دوست دارى از شهروندانت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند.
در فضاى ناسالم عيبجويى و تجسّس در زشتىهاى مخفى مردمان چيزى به نام حريمدارى و تكريمبانى معنا نمىيابد.
ایکنا _ آیا حکومت باید خطاهای اقتصادی را ببخشد؟
امیرمؤمنان نسبت به خلاف ها و جرمهای اقتصادی بسیار سختگیر بود و خیانت به داراییهای عمومی و حیف و میل بیتالمال و حتی غفلت و سهلانگاری در آن را نابخشودنی میدانست. حضرت نظارتی دقیق بر کارگزاران حکومت داشت و چون گزارشی درباره خیانت یا سهلانگاری مالی کارگزاری به وی میرسید بلافاصله به تحقیق و بازرسی میپرداخت و اگر گزارش درست بود کارگزار را به شدت مؤاخذه و مجازات میکرد و در بازپس گرفتن حقوق عمومی هیچ مماشاتی نمینمود. اگر کارگزاری دست تعدی به داراییهای عمومی میگشود، کم یا زیاد، امام به شدت برخورد میکرد و به اصلاح آن اقدام مینمود. ظلم به مردم به هر شکل که باشد و تعدی به اموال عمومی و بیتالمال به هیچ وجه قابل چشمپوشی نیست. نامههای چندی به کارگزاران در نهج البلاغه گویای این امر است.
اصل ششم، اصل پاسداشت حقوق است؛ در سيره امام على(ع) پاسداشت حقوق در همه عرصههاى آن ضامن همه سلامتها و درستىها است، و بدون آن هيچ چيز در جاى خود نيست و هيچ امرى از سلامت و درستى برخوردار نيست.
هر انسانى حقّ زندگى دارد و اين حق، تنها زنده بودن و زيستن نيست، كه خوب زيستن با همه لوازم آن نيز هست. خداوند به انسان زندگى بخشيده و امكان زيست انسانى و شايسته برايش فراهم كرده است، و انسان نه خود حق دارد اين موهبت را ناديده بگيرد و زيرپا بگذارد، و نه ديگران حق دارند، حقّ زندگى و زيست انسانى و شايسته او را سلب كنند و نقض نمايند و به راههاى گوناگون اين امكان را از بين ببرند و يا كاهش دهند. امام على(ع) درباره حقّ زندگى انسانها و پاسداشت اين حق، به ويژه از سوى حكومتها، در عهدنامه مالك اشتر فرموده است: «إِيَّاکَ وَ الدِّمَاءَ، وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَي أَدْعَى لِنِقْمَةٍ، وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ، وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا. وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِيٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ، فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذلِکَ مِمَّا يُضْعِفُهُ، وَيُوهِنُهُ، بَلْ يُزِلُهُ وَ يَنْقُلُهُ.»
تو را سخت پرهيز میدهم از خونها و به ناروا ريختن آنها، زيرا چيزى بيشتر از ريختن خون ناحق كيفر (الهى) را برنمىانگيزد و پيامد بدفرجامى از آن بزرگتر به دنبال نمىآورد و به برچيده شدن نعمت سزاوارتر نمىگرداند و روزگار را به سر نمىرساند. و خداى پاك از هر كاستى در روز رستاخيز آغازگر داورى خونهايى مىشود كه بندگان از يكديگر ريختهاند. پس حكومت خود را با ريختن خون ناروايى نيرومند نگردان، زيرا چنان كارى نه تنها از عوامل ناتوان كردن و سست كردن قدرت، كه باعت نابودى و به دست ديگران افتادن آن هم مىشود.
حقّ زندگى انسان چنان والا و مهم است كه در منطق دين، كشتنِ يك نفر به ناحق، چونان كشتن همه جامعه مطرح شده است.
در نهج البلاغه از جمله حقوق عمومی حق آگاهی، حق آموزش و تربیت، حق امنیت، حق آزادی عقیده، حق انتخاب مکان زندگی، حق تکریم، حق پرسشگری، حق آزادی در تعیین سرنوشت سیاسی، حق آزادی در بیعت، حق آزادی نظر دادن، انتقاد کردن، اعتراض نمودن و دادخواهی کردن، حق برابری همگان مقابل قانون، حق رفاه عمومی مطرح شده است. هرجا دو طرف وجود دارد حق دوسویه است و حق یک طرفه بی معناست.
در خطبه ۲۱۶ آمده است که خدای سبحان برخی از حقهای خود را برای بعض مردمان واجب داشت و آن حقها را برابر هم نهاد و واجب شدن حقی را مقابل گزاردن حقی گذاشت. در خطبه ۳۴ درباره حقوق متقابل مردم و حکومت آمده است: «أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقًّا، وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ. فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ. وَ تَوْفِيرُ فَيْئكُمْ عَلَيْكُمْ، وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلاَ تَجْهَلوا، وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا. وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ، وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ و الْمَغِيبِ، وَ الاجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ، وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ.»
مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى. امّا حقّ شما بر من : نصيحت و خيرخواهى شما، فراوان كردن درآمدهايتان و رساندن آن به شما، آموزش دادن به شما تا در نادانى نمانيد، و ادب كردن و تربيت شماست تا نيك بدانيد. امّا حقّ من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در آشكار و نهان نصیحت و خيرخواهى نمایید و چون شما را بخوانم بياييد، و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.
چنانکه در خطبه ۲۱۶ آمده اگر قرار باشد که برای کسی حق باشد و بر او حقی نباشد، فقط خداست و حق یک طرفه از آن خداست. به خاطر قدرت و عدالتی که دارد. البته خداوند از سر بخشندگی و افزوندهی حق خود را دو طرفه کرده است و حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و پاداش آنان را در طاعت، دو چندان با بیشتر نهاده است.
گفتوگو از معصومه صبور