ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 7 مرداد 1403
يکشنبه 7 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : جمعه 30 ارديبهشت 1390     |     کد : 19835

پرنده ای در‌كلاس

بچه‌های كلاس سوم دبستان ، زنگ اول علوم داشتند و قرار بود كه امروز خانم معلم از آنها درس بپرسد.

بچه‌های كلاس سوم دبستان ، زنگ اول علوم داشتند و قرار بود كه امروز خانم معلم از آنها درس بپرسد. برای همین بعد از مراسم صبحگاهی وقتی به كلاس آمدند همگی تندتند مشغول ورق زدن كتاب‌هایشان شدند تا بیشتر آماده شوند. مهسا كوچولو خیلی می‌ترسید و نگران بود كه نكند یك وقت خانم معلم از او درس بپرسد، چون دیروز به جای درس خواندن تمام وقتش را مشغول بازی و تماشای تلویزیون بود و اصلا به فكر درس نبود و حالا آمادگی لازم را نداشت. مدام خودش را سرزنش می‌كرد و توی دلش می‌گفت «كاش درسم را خوانده بودم، خدا كند كه خانم از من نپرسد و ...».

چند دقیقه بعد خانم معلم به كلاس آمد و گفت كه از همه درس می‌پرسد، اما برای این كه بچه‌ها بهتر آماده شوندده دقیقه به آنها وقت می‌دهد تا نگاهی به كتابشان بیندازند و بعد رفت و از بچه‌ها هم خواست كه از وقتشان استفاده كنند.

همگی مشغول خواندن شدند، كلاس ساكت بود و مهسا سعی می‌كرد كه بیشتر بخواند، اما وقت خیلی كم بود و او فرصت زیادی نداشت.

خانم معلم تصمیم گرفت روی تخته چیزی بنویسد، بنابراین رو به تخته ایستاد و شروع به نوشتن كرد كه ناگهان صدای جیغ و داد بچه‌ها بلند شد، خانم سریع به طرف بچه‌ها برگشت و دید كه كنار پنجره همه دختر كوچولوها از روی نیمكت‌هایشان بلند شده‌اند و فریاد می‌زنند! خوب كه نگاه كرد متوجه شد كه یك یا كریم آمده توی كلاس و حالا می‌خواست‌ از پنجره بیرون برود، اما هر چقدر سعی می‌كرد نمی‌توانست و می‌خورد به شیشه و می‌افتاد پایین، بیچاره بدجوری هم ترسیده بود، چند بار این كار را تكرار كرد، اما موفق نشد و عاقبت خسته و مانده درست وسط كلاس روی زمین نشست، اما بچه‌ها هنوز جیغ می‌زدند، بعضی‌ها از ترس و بعضی هم چون دیگران جیغ می‌كشیدند، داد می‌زدند!

خانم معلم با تلاش بسیار زیاد بچه‌ها را آرام كرد و از آنها خواست كه یك طرف كلاس بایستند و بعد تصمیم گرفت به پرنده كمك كند تا از كلاس بیرون برود و آن وقت آرام آرام به طرفش رفت و باز هم از بچه‌ها خواست كه از جایشان تكان نخورند و ساكت باشند.

دخترها می‌ترسیدند و چند تایی دستشان را جلوی دهانشان گرفته بودند، چند نفری چشمان خود را بسته بودند و بعضی هم زیر لب و آهسته می‌گفتند «خانم مواظب باش، خانم مواظب باش».

خانم معلم همین طور كه جلو می‌رفت، آرام گفت: «بچه‌ها اصلا نترسید، كاری با شما نداره، ببینید خودشم ترسیده، باید كمكش كنیم تا راهشو پیدا كنه و بره».

و بعد خیلی آرام دستانش را دراز كرد، پرنده را گرفت، كنار پنجره آمد و آن را رها كرد.

بچه‌ها برای خانم معلم دست زدند و دوباره جیغ كشیدند و سر و صدا كردند!

خانم معلم آنها را ساكت كرد و گفت: خب بچه‌ها دیگه همه چیز تموم شد ‌و از همه خواست كه سر جایشان بنشینند و ادامه داد: بچه‌ها گوش كنید، به خاطر این اتفاق، وقت زیادی از كلاس گرفته شد برای همین پرسیدن درس رو می‌ذاریم برای فردا و الان تمرین می‌كنیم.

مهسا كه خیلی خوشحال شده بود یك دفعه داد زد: هورا... همه كلاس ساكت شدند و به او نگاه كردند. خانم معلم گفت: مهسا ، چه خبره؟

مهسا كه متوجه شد كار بدی كرده سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید خانم، حواسم نبود و با خودش قرار گذاشت كه وقتی به خانه رفت درسش را خوب خوب بخواند.


نوشته شده در   جمعه 30 ارديبهشت 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode