به گزارش ایسنا، سالوادور دالی البته شهرتش را مدیون خلق تابلوهای پرتخیل و محسورکننده خویش است. نقاشیهایی که به خواب و رویا میمانند؛ از اوهام و ابهام مالامالاند، اما در نهایت رنگ و بوی واقعیت به خود میگیرند. البته تفکرات تخیلآمیز دالی تنها به بوم نقاشی ختم نمیشدند و هر از گاهی از دنیای واقعی هم سر در میآورد و در قالب برخی از رفتارهای عجیب او خودنمایی میکرد. او خودش را اینگونه روایت می کند که «وقتی شش سالم بود دوست داشتم آشپز بشوم، هفت سالم که شد دوست داشتم ناپلئون باشم و از آن روز تاکنون جاهطلبی من هر روز بیشتر میشود.»
دالی فارغ از سبیل مشهورش که به ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه شهرت داشتند، حیوان خانگی که برای خود انتخاب کرده بود، بیشتر بر عجیب بودنش در بین افکار عمومی میافزود؛ مورچهخوار، حیوانی بود که دالی برای همزیستی در خانهاش انتخاب کرده بود و هر از چندی به همراه آن در خیابانها نیز قدم میزد.
البته دنیای عجیب دالی بعد از مرگ نیز دست از سرش برنداشت و حدود دو سال پیش و به دنبال ادعای زنی که خود را دختر او میدانست، نبش قبر شد؛ هرچند ادعای این زن فالگیر که ۱۰ سال از عمرش را صرف اثبات این رابطه خونی کرده بود، بعد از انجام آزمایشات، توسط دادگاه دانشگاه مادرید رد شد. گفته میشود که بعد از باز شدن تابوت این هنرمند سبیل های خاص او بینقص و دستنخورده مانده بودند.
دالی سال ۱۹۰۴ در فیگرس اسپانیا متولد شد و از زمانی که خودش را شناخت، مشق هنر را آغاز کرد. مسیر هنری او سالها بعد و در شهر پاریس با هنرمندانی همچون پیکاسو، رنه ماگریت و خوان میرو گره خورد و همانگونه که انتظار میرفت دنیای تخیلی آثارش از سبکهای هر کدام از این هنرمندان صاحبنام، تاثیر پذیرفت. اگرچه چندان فرقی هم نمیکرد، دالی نقاشی سورئال بود که رویا و تخیل در آثارش حرف آخر را میزد.
سالهای تحصیل او نیز با داستانها و حواشی زیادی همراه بود. دالی در سال ۱۹۲۲ در «آکادمیا د سان فرناندو» تحصیل در رشته هنر را آغاز کرد. اما یک سال بعد، با انتقاد از استادان و به راه انداختن شورشی دانشجویی برای انتخاب استاد در آکادمی به وضعیت تعلیق درآمد و در همان سال به خاطر حمایت از جنبش جدایی طلبی بازداشت و به زندان انداخته شد. دالی در سال ۱۹۲۶ بار دیگر به آکادمی بازگشت، اما پس از آنکه ادعا کرد هیچکدام از اعضای آکادمی به اندازه کافی شایستگی امتحان کردن او را ندارند، این بار تعلیق نه، بلکه برای همیشه اخراج شد!
حدودا از سال ۱۹۲۹ و بعد از سالهای سفر به پاریس و آشنایی با هنرمندان مشهور آن دوره همانند پیکاسو، خوان میرو و ماگریت، سبک سورئال در نقاشیهای دالی کاملا مشخص شد. او حالا دیگر بوم و قلمو را برای نمایش رویاهایش کافی نمیدانست و به همین خاطر هم به سمت دنیای فیلمسازی و سینما رفت. او با همکاری لوئیس بونوئل، دو فیلم به نامهای «سگ اندلسی» و «دوران طلایی» را ساخت.
در همان سال بود که با همسرش که به نام «گالا» شناخته میشد، آشنا شد. برای دالی که در دنیای هنر و تخیلاتش غرق شده بود، گالا میتوانست کمک بسیاری خوبی برای برقراری تعادل در زندگیاش باشد. نقش گالا در زندگی حرفهای دالی خیلی زود مشخص شد. او مسئولیت امور مالی و قانونی کارهای دالی را برعهده گرفت و با برگزارکنندگان نمایشگاه برای بستن قرارداد صحبت میکرد.
در سال ۱۹۳۰، دالی دیگر به چهرهای مشهور در دنیای هنر و به ویژه در میان نقاشان سورئال تبدیل شده بود. در همین سال بود که دالی اثر بسیار معروفش یعنی «تداوم حافظه» را در سال ۱۹۳۱ در پاریس خلق کرد. در این اثر که ساعت های جیبی به شکل عجیبی نرم و انعطاف پذیر به تصور کشیده شدهاند، دنیای رویایی دالی به بهترین نحو ممکن خودنمایی میکند.
دالی نیز مانند بسیاری از هنرمندان هم دوره اش از آتش جنگ جهانی دوم بی نصیب نماند. زمانی که پای جنگ به اسپانیا باز شد، او به دلیل آنچه که اغلب اختلاف های سیاسی از آن یاد می شود، از اعضای جنبش سوررئالیسم جدا شد و در نهایت کار آنچنان بالا گرفت که در سال ۱۹۳۴ و در دادگاهی که به همین منظور برگزار شده بود، از این گروه اخراج شد. اگرچه دالی و همسرش بار سفر را بستند، به آمریکا رفتند و ۱۰ سال در آنجا ماندگار شدند.
در سال های ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴، دالی بیشتر وقت خود را صرف ساختن «تئاترـ موزه دالی» کرد. این موزه که به عنوان یکی از عجیبترین موزههای جهان شناخته میشود، در شهر فیگرس اسپانیا واقع شده و ساختمان آن در ابتدا سالن تئاتر مورد علاقه دالی بوده است. ماجرای احداث موزه اینگونه است که اواخر دهه ۱۹۳۰ که سالن تئاتر شهر فیگرس در جنگ داخلی اسپانیا بر اثر آتشسوزی از بین رفت، دالی در سال ۱۹۶۰ تصمیم گرفت با همکاری شهرداری ساختمان این بنا را تعمیر و به موزه تبدیل کند.
دالی در خصوص مجموعه خود در این موزه گفته است «دوست دارم که موزه من یک ساختمان، یک هزارتو و یک شئ سوررئال بزرگ باشد. اینجا موزهای کاملا نمایشی خواهد بود. بازدیدکنندگان هنگام ترک اینجا، احساس خواهند کرد که یک رویای پرهیجان داشتهاند.»
در سال ۱۹۸۰ دالی به دلیل لرزش همیشگی و ضعف دستانش، به ناچار با دنیای نقاشی خداحافظی کرد. اما روی بد زندگی زمانی چهره بدون نقابش را به او نشان داد که دوست و همسرش، گالا را در سال ۱۹۸۲ از دست داد. دالی دچار افسردگی شدیدی شد و تنها راه نجات خود را پناه بردن به قلعهای که برای گالا خریده و بازسازی کرده بود، دانست. او نهایتاً در ۲۳ ژانویه سال ۱۹۸۹ در زادگاهش به خاطر مشکل قلبی درگذشت. پیکر او در سردابی در تئاتر ـ موزهاش دفن شده است.