نصر: "حاج فيروز زيرك كار، آن پيرمرد زيرك، آن فيروز پيروز، سؤال سالهاي نوجواني من را پاسخ داد؛ پيرمردهاي آذري مجالس عزاداري ترك ها، فهميده بودند كه برنده چه كسي است و زيركي در چيست!"
زماني كه نوجوان بودم خانه ما در حوالي خيابان آذربايجان بود و مجالس آذري هاي مقيم تهران در حسينيه ها و محافل متعدد آن خيابان و اطراف آن برگزار مي شد. با اين كه خودم آذري نبودم و از زبان و گويش تركي هم چيزي نمي فهميدم در ايام ماه محرم شوق فراواني براي شركت در اين مجالس داشتم و با برخي دوستان و بچه هاي محل در اين روضه هاي باصفا شركت مي كرديم.
چيزي در نوحه ها و عزاداري ها و حال و هواي پرشور آذري ها مي يافتم كه قابل وصف نبود، اما به شكل عجيبي مرا به سوي خود مي كشاند.
وقتي حاج سليم مؤذن زاده با استقبال پرشور جمعيت پشت ميكروفون مي رفت و با آن صداي قدرتمند شروع به خواندن مي كرد حال غريبي به من دست مي داد كه هنوز بعد از سالها نمي توانم آن را در قالب كلمات و عبارات وصف كنم.
آن گريه ها و ضجه هاي شگفت مردان آذري با هيكل هاي درشت و سبيلهاي كلفت و صداهاي بم كه در اوج روضه مثل پيرزن هاي روستايي ناله مي كردند برايم باوركردني نبود.
هميشه اين پرسش بي جواب در ذهنم مي گذشت كه چه رازي در اين حال عجيب آذري ها هست؟ چه سرّي در اين شيفتگي و دلبستگي وجود دارد؟ خدا براي چه اين نمك را در لحن و صداي ذاكران ترك زبان ريخته كه تا ميكروفون را در دست مي گيرند و اولين بيت را مي خوانند مجلس را منقلب مي كنند؟ خدا چرا اين سوز آتشين را در صداي آنها قرار داده كه تا مي گويند "آقا جان، ارباب جان" ناگهان دل و جان همه مي سوزد و مجلس گُر مي گيرد و يكپارچه آتش مي شود؟
اين سؤال بعدها همچنان بي جواب ماند، از خود مي پرسيدم چه داستاني دارند اين جماعت با حضرت قمر بني هاشم كه تا به ابوالفضل العباس مي رسند، با يادش، با نامش، با ديدن پرچمش، و با شنيدن اسمش اين طور واله و شيدا مي شوند و با پريشاني و شوق اشك مي ريزند و بر سر و سينه مي زنند؟
بعدها كه بزرگتر شدم به شوق يادگرفتن زبان تركي آذري و به تشويق پدرم شروع كردم به خواندن منظومه جاودان "حيدربابايه سلام"؛ پيش يكي از دوستان تبريزي اشعار مرحوم شهريار را مي خواندم و حفظ مي كردم و از لابلاي آن اشعار كلمه به كلمه چيزهايي ياد مي گرفتم.
سالها بعد، وقتي كه عمامه بر سر گذاشتم و لباس روحانيت پوشيدم و به شكل جدي و منظم براي سخنراني در جلسات مذهبي دعوت مي شدم، دوباره گذارم به حسينيه ها و مجالس عزاداري آذري ها در تهران خورد.
هر بار بانيان مجلس و متصديان حسينيه با زبان آذري از اصليت من مي پرسيدند و مي خواستند بدانند كه آيا تركي بلد هستم يا نه، و من هر بار به مطايبه و لبخند مي گفتم: "توركي بيلميرم" و بعد اضافه مي كردم كه "ولي تورك لره سوويرم"! و همه مي خنديدند و سري تكان مي دادند.
شبي در يكي از مجالس، قبل از شروع منبر كه -استكان چاي در دست- منتظر شروع جلسه بوديم، يكي از ذاكران مشهور آذري زبان رسيد و همان سؤال را پرسيد و همان پاسخ را دادم. ولي اين پيرمرد بي آن كه سري تكان دهد و لبخندي بزند با قاطعيت و جديت گفت: تركي ياد بگير شيخ! تركي زبان شيعه است!
شايد اگر آن پيشينه را از مجالس عزاداري آذري ها نداشتم و آن حس و حال عجيب را از مويه ها و گريه هايشان تجربه نكرده بودم، به من برمي خورد و ناراحت مي شدم يا جوابي مي دادم. اما در آن لحظه كاملا مي فهميدم منظور و مقصود او چيست!
معلوم است كه زبان هويت اعتقادي ندارد و آشكار است كه براي هيچ مذهبي زبان اختصاصي تعريف نشده، اما آن قدر اين دلبستگي معنوي و وابستگي عاطفي برجسته است و آن قدر اين ارتباط عميق و پيوند وثيق در زندگي و احوال آذري ها هويداست كه وقتي آن پيرمرد گفت زبان ما زبان شيعه است، برايم آزاردهنده و برخورنده نبود.
اكنون سالهاست كه مجله خيمه منتشر مي شود و به شكل هاي مختلف موضوعات مربوط به مجالس حسيني و مناسك آييني را پيگيري مي كنم. كتاب جامه دران را از عكس هاي عزاداري بازار تبريز چاپ كرده ايم، در كتابها و آثار ديگري به شكل هاي مختلف از اين موضوع سخن گفته ايم و در تمام اين مدت اين سؤال همچنان، جاي دوري در گوشه ذهنم بوده، تا زماني كه با حاج فيروز زيرك كار آشنا شدم.
اولين بار وصف او را از دوستان شنيدم و بعد در فضاي مجازي ويدئوهايي از نوحه خواني و ذكر مصيبت كردنش ديدم. نوحه خواني كه، چه عرض كنم؟ گاه فقط يك بيت شعر، يك سلام و گاه تنها يك ناله "يا حسين" كه شوري برپا مي كرد و قيامتي مي آفريد.
حاج فيروز زيرك كار به پرسش من پاسخ داد، با حال خوشش، با شيوه منحصر به فردش، با شور و شيفتگي اش و حتى با نام و نام خانوادگي اش!
او نشان داد كه پيروزي و نيكبختي كجاست و زيركي و زرنگي چيست!
مي دانيم كه قوميت هاي مختلف ايراني به خصوصيات گوناگون شهرت دارند و درست يا غلط، هر كدام به يك ويژگي معروفند.
از كرماني ها به مهمان نوازي ياد مي كنند و اصفهاني ها به زيركي شناخته مي شوند و به همين ترتيب براي اهل هر شهر يا منطقه اي يك نكته برجسته مي شود.
در اين ميان معمولا كسي آذري ها را به زيركي نمي شناسد، اما حاج فيروز نشان داد كه با زيركي و ذكاوت، هوشمندانه ترين راه پيروزي و فيروزي را يافته است.
حاج فيروز همشهري علامه محمدتقي جعفري بود كه آرمان زندگيش شرح نهج البلاغه شد، هم محلي علامه اميني بود كه با شنيدن نام اميرالمؤمنين منقلب مي گشت و همه عمر خود را وقف الغدير كرد، هم ولايتي علامه طباطبايي بود كه تمام روزگارش به شيفتگي خاندان رسالت گذشت.
اينها بهتر از هركسي مي دانستند كه راه و رسم برنده شدن و پيروز بودن چيست!
از علي عليه السلام سه بار نقل شده كه حضرت ايشان از پيروزي و برنده شدن سخن گفته اند؛ يكبار در لحظه ضربت خوردن در محراب مسجد كوفه كه فرياد برآورد " فزت و رب الكعبة" و دوبار در حديث كسا كه تكرار فرمود: "فزنا و فاز شيعتنا"... ما و شيعيان مان پيروز و فيروز و برنده و رستگاريم.
حاج فيروز زيرك كار، راز هستي را فهميده بود و مي دانست زيركي در شمارش سكه هاي توي صندوق و زيادكردن فرشهاي زيرپا نيست.
در روزگاري كه همه دنبال بالابردن ديوارها يا پايين آوردن رقيبان هستند، حاج فيروز زيرك كار، بي سر و صدا در حال معامله دل و مشغول داد و ستد قلب بود.
زيرك ترين ها كساني هستند كه عاقبت انديش ترند و مي دانند در روز حساب گرانترين كالا كدام است.
امروز و فردا مي گذرد؛ بر فرشي كهنه يا در جامه اي مندرس، با لقمه اي نان خشك يا بر سفره اي رنگارنگ!
سخت يا آسان، روز و شب سپري مي شود و به قول شيخ بهايي "شانه ي عاج ار نبود بهر ريش ... شانه توان كرد به انگشت خويش"، اما روزي كه پاي حساب و كتاب قيامت به ميان بيايد و قرار باشد كه هركسي با محبوب خودش محشور شود، آن وقت دست حاج فيروز زيرك كار را مي گذارند توي دست كسي كه همه عمرش با ياد او نفس كشيده، كسي كه دلش را به محبت او سپرده، كسي كه نامش را شب و روز بر لب داشته، كسي كه با شنيدن مصيبتش مثل تنور آتش سوخته و مثل ابر بهار اشك ريخته!
روزي كه همه دنبال يك گوشه چشم سلطان قيامت هستند، حاج فيروزها را با عزت و احترام مي سپارند به ارباب و آقايشان... "في مقعد صدق عند مليك مقتدر"!
روزي كه همه خلايق با جگرهاي تفتيده، در زير آفتاب سوزان صحراي محشر،در حسرت خنكاي يك كف دست سايه باشند، حاج فيروزها با آرامش و آسايش مي روند زير سايه محبت و شفاعت آقايي بلند بالا كه گستره بالهايش از شرق تا غرب مُلك و ملكوت را گرفته است.
آنجاست كه حاج فيروز زيرك كار به دريغها و دردهاي امثال من مي نگرد و فرياد مي زند كه "هآؤم اقرؤوا كتابيه! إني ظننت أني ملاق حسابيه"!
بياييد و نامه اعمالم را بنگريد! من مي دانستم كه روزي با اين حساب خود روياروي خواهم بود!
آن وقت با ناز و تبختر مي گويد: بياييد و تماشا كنيد! آيا در نامه اعمال من جز حسين و عباس مي بينيد؟
امروز هنوز خيلي زود است كه بفهميم چه كسي زيرك بوده و چه كسي پيروز است، فرداي قيامت معلوم ميشود كه آن پيرمردهاي آذري خوش لهجه و شيرين سخن از همه عالم زرنگ تر و كاسبتر و باهوش تر و زيرك تر بودند. همان ها كه عمر خودشان را با محبت پاره تن پيامبر معامله كردند و در بازار پرآشوب و پرهياهوي دنيا هر چه داشتند براي خريدن محبت فرزند فاطمه زهرا دادند.
چرا كه فهميده بودند حسين فاطمه "وتر موتور" است، عزيز دردانه است، يكي يكدانه است، گل سرسبد خداست، و براي همين پيرمردهايشان مثل زن جوان مرده ضجه مي زدند و اشك مي ريختند.
حاج فيروز زيرك كار، آن پيرمرد زيرك، آن فيروز پيروز، سؤال سالهاي نوجواني من را پاسخ داد؛ پيرمردهاي آذري مجالس عزاداري تركها، فهميده بودند كه برنده چه كسي است و زيركي در چيست!
خدايش رحمت كناد.
محمدرضا زائری