آغاز تأسيس "تهران جديد" در زمان سلطنت ناصرالدين شاه قاجار (1246 ش)
با آغاز سلسله قاجاريه، تهران به عنوان پايتخت كشور، معرفي شد و پادشاهان در آن، اقامت داشتند. اين روال بيش از هفتاد سال ادامه يافت تا اين كه در بيست و يكمين سال سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، بر اثر فزوني جمعيت، وي تصميم گرفت كه شهر را وسعت داده و شهري با نام خود در كنار تهران قديم يا عتيق بنا كند. از اين رو، در اين روز برابر با يازدهم شعبان 1284ق كلنگ توسعه تهران و احداث شهر جديد با نام دارالخلافه ناصري را به زمين زد و از اين پس، تهران به اين نام خوانده ميشد. بدين ترتيب، شهر تهران از اطراف توسعه يافت و خندقهايي در جهات مختلف ايجاد گرديد. همچنين در هر طرف شهر، سه دروازه با شكلهاي زيباي مشرق زميني و كاشي كاري و مناره كوچك ساخته شد و شهر، وسعت يافت.
به توپ بستن گنبد مطهر حَرم حضرت امام رضا(ع) توسط سربازان روسيه(1330ق)
پس از تشكيل ژاندرمري مخصوص خزانه داري كل ايران توسط مورگان شوستر آمريكايى، دولت روسيه كه اين اقدام را مخالفت مطامع خود در ايران ميدانست، طي اولتيماتومي به دولت ايران، خواستار اخراج شوستر از ايران و نيز استخدام اتباع خارجي با اجازهي دُوَل روس و انگليس شد. در پي ردّ اين اولتيماتوم دخالتآميز توسط مجلس شوراي ملي، قواي روسي مستقر در تبريز وارد قزوين شدند. همچنين يكي از دست نشاندگان دولت روس در مشهد به نام يوسف هراتي به تحريك روسها، شورشي مصنوعي در مشهد به پا كرد. قواي روس نيز به بهانهي اين كه جانِ اتباع آنها در خطر است به شهر مقدس مشهد وارد شدند و سپس براي تهديد دولت ايران و نيز بياحترامي به عقايد و احساسات مذهبي مردم، حرم مطهر امام رضا(ع) را به توپ بستند و جنايتي ديگر آفريدند. در اثر شليك توپخانه، به سَردَرها و گلدستههاي حرم رضوي، خسارات فراواني وارد آمد. همچنين خزانهي حضرتي را به بانك روس منتقل كرده و اشياي قيمتي حرم را به غارت بُردند. پس از آن، مقداري از اموال را برگردانده ولي متولي حرم را با تهديد به مرگ وادار كردند كه تصديق كند كه تمام خزانه را تحويل گرفته است. علاوه بر اين، عدهي بسياري از مردم مشهد در اين تهاجم وحشيانه كشته و مجروح شدند.
تولد "نَرشَخي" دانشمند و نويسندهي شهير(286 ق)
ابوجعفر محمد بن جعفر معروف به نَرشَخي از مورخانِ قرن چهارم هجري قمري به شمار ميرود. وي كتاب تاريخ بخارا را به زبان عربي به نام امير نوح بن نصر ساماني تأليف كرد. نَرشخي در سال 347 ق در شصت و دو سالگي درگذشت.
مرگ "هربرت اِسْپِنْسِر" متفكر و فيلسوف معروف انگليسي (1903م)
هربرت اِسْپِنْسِر، فيلسوف بزرگ انگليسي، در 27 آوريل 1820م در انگلستان به دنيا آمد. وي از كودكي تحت تعليمات پدر قرار گرفت و از علوم مختلف، همانند علوم طبيعي، فيزيك، شيمي و تشريح معلوماتي پراكنده آموخت. اسپنسر تحصيلات منظمي نداشت و معلومات فراوان خود را از راه تجربه و تتبّعات شخصي به دست آورد. وي از آغاز عمر به بحث درباره مسائل سياسي و ديني و فلسفي علاقه داشت و از مطالعات علوم طبيعي يك رشته تحول و تكامل برايش پيش آمد كه تصميم گرفت تصنيفاتي را به عنوان فلسفه تاليفي مبني بر همان نظر تصنيف كند. فلسفه علمي اسپنسر كه هدفش تبيين پديدههاي زندگي، بناي اين فلسفه در تبيين سراسر كائنات به مثابه حركتي پيشرو از يك مرحله كاملتر، بر قوانين تكامل نهاده شده بود. اسپنسر يك فيلسوف مادي بود و بيش از تخيّلات به واقعيات توجه داشت. وي بيش از مطالعه، به مشاهده ميپرداخت و هميشه به وجه بيروح و سرد زندگي مينگريست. در حقيقتْ اصرار داشت كه اين تنها وجهي است كه وجود دارد. حقيقتْ چنان كه وي پرده از چهره آن بر ميدارد، سرد، ملامتانگيز و مُرده است. آدمي جسني بدون روح است و جهانْ ماشيني، و بدون روح. هر عملي كه در جهان يا در ذهنِ آدمي انجام ميگيرد بر طبق اصول مكانيكي قابل توجيه است. اسپنسر آنچه را كه وراي تجربه است كنار گذاشت و خويشتن را وقف آنچه به تجربه درمي آيد، نمود. وقتي كه وي از فهم آغاز خلقت هستي و خالق آن باز ميماند، محدوديت ذهن و فكر بشر را مطرح ميكند و "لاادري" يعني چيزي نميدانم را مطرح مينمايد. با اين حال اسپنسر بر اين عقيده بود كه تمام هستي، حركتي متوازن دارد گرچه در پايان كار، عدم بر همه چيز مستولي خواهد شد. پس از آن، اسپنسر به علم اخلاق پرداخت و اعلام كرد كه هدف نهايى سلوك آدمي، بايد حفظ و تكثير حيات باشد. اسپنسر ميانديشيد اين كه ما براي نيل به اين آرمان ميكوشيم. ناشي از يك حسّ اخلاقي ذاتي است. نژاد بشر در كشمكش طولاني خود براي هستي، سجايا و عكسالعملهاي غريزي كسب كرده است كه وي را به ادامه حيات قادر ميسازد. اين عكسالعملها به تدريج رفتارهاي خوب به شمار آمدهاند. عمل خوب آن است كه به ادامه زندگي كمك ميكند و عمل بد، آن است كه راه به مرگ ميبرد. در دورانهاي ابتدايى تاريخ بشر، آدميان كشتن يكديگر را براي زنده ماندن ضروري يافته بودند. اما كمكم به ذهن آدمي رسيد كه براي بقا راه آسانتري وجود دارد و آن همكاري و معاونت است و به اين ترتيب، به تدريج مفهوم عدالت به ميان آمد. همه افراد آزاد هستند كه از منابع معدني زميني استفاده كنند ولي آزاد نيستند كه از يكديگر بهرهكشي كنند. مردم بايد با هم همكاري داشته باشند نه آنكه با يكديگر رقابت بورزند. اسپنسر ميگفت از هر كس به اندازه استعدادش كار بخواهيد و به اندازه استحقاقش بدهيد. در خانواده انسان، هر كودكي داراي اين حق است كه مورد حمايت و عنايت قرار گيرد و هر بزرگسالي مكلّف است كه از روي ميل و علاقه به همكاري با ديگران برخيزد. ناتوان را كمك كنيد و ديگران را آزاد بگذاريد كه بدون تخطّي به آزادي ديگران، خويشتن را مددكار باشند. اسپنسر قانون اخلاقي جديدي عرضه ميدارد كه بر اساس آن ميگويد، با كودكان و ناتوانان به ترحم، و با بزرگسالان و نيرومندان به عدالت رفتار كنيم. اين قانون نه تنها بايد در گروههاي انفرادي، بلكه در تمام خانواده بشريت اجرا گردد. اسپنسر در طول حيات علمي خود كتب مهمي به نگارش در آورد كه اصول روانشناسي، مبادي اوليه اصول شناخت زندگي، اصول علوم اجتماعي در 3 جلد و اصول زيستشناسي در 2 جلد از آن جملهاند. هِرْبِرْتْ ارسْپِنْسِرْ سرانجام در هشتم دسامبر 1903م در 83 سالگي درگذشت.
درگذشت "وايْتْس برينگ" دريانورد دانماركي و كاشف تنگه برينگ (1741م)
وايْتْسْ برينْگْ، دريانورد معروف دانماركي در 5 آگوست 1681م در شهر هوسن دانمارك به دنيا آمد. وي در سال 1704م وارد نيروي دريايى روسيه شد و در جنگ عليه سوئديها شهرتي به دست آورد. برينگ در پايان خدمتش در نيروي دريايى، به مسافرتهاي اكتشافي براي روسيه دست زد و در جستجوي حدود شرقي سواحل شمال آسيا برآمد. از اين رو در پنجم فوريه 1725م از سنپترْزبورْگ بيرون آمد و پس از گذشتن از سيبري، دريانوردي خود را آغاز كرد. وي در سال 1728م در سواحل شمال شرقي آسيا ادامه مسير داد و در 30 اوت 1740م تنگهاي را كه بعدها به نام خودش معروف شد، كشف كرد. وي با كشف تنگه برينْگْ كه شمال شرق آسيا و شمال غرب امريكا را از هم جدا ميكند، ثابت كرد كه قاره آسيا از امريكا جدا است. برينگ همچنين جزاير سِنت لارِنْسْ در غرب آلاسكا در درياي برينگ، سن لوران در جنوب شرقي كانادا و ديوميد در درياي برينگ را كشف كرد. وي طي سالهاي بعد نيز موفق به كشفياتي گرديد كه نام و آوازهاش را بلند گردانيد. در يكي از اين سفرها، توفانهاي شديد و مرض و بيماري، او را مجبور كرد كه از اكتشافات جديد چشم بپوشد و بازگردد. در راه بازگشت، كشتي وي به ساحل جزيرهاي ويران و بيآب و علف نزديك منطقه كامْچاتْكا در شرقيترين نقطه روسيه، رسيد و در آنجا بود كه در 8 دسامبر 1741 در همان جزيرهاي كه به نام او ناميده ميشود در 60 سالگي درگذشت.