انحلال مجلس شوراي ملي در جريان جنگ جهاني اول (1294 ش)
با شروع جنگ جهاني اول، دولتهاي استعمارگر روسيه و انگلستان ميكوشيدند ايران را در جنگ بر ضد آلمان وارد كنند. از اين رو ارتش خود را به سوي ايران حركت دادند. روس در شمال و انگليس در جنوب، نيروهاي خود را پياده كرد. پس از حركت نيروهاي روسيه به طرف تهران، شماري از نمايندگان مجلس به نشانه اعتراض به تجاوز قواي بيگانه به كشور و ناديده گرفتن استقلال و تماميت ارضي ايران، به سمت قم حركت كردند و عملاً مجلس سوم به پايان رسيد. با اين حال، به مدت چهار سال، مجلس تعطيل و مطبوعات توقيف شد. اين عده، بعداً كميته دفاع ملي را تأسيس كردند كه آنان نيز كاري از پيش نبردند. در اين ميان، احمد شاه نيز تصميم به تغيير پايتخت گرفت و طي تلگرافي به دولتين روس و انگليس اطلاع داد. خبر تصميمگيري احمدشاه براي خروج از تهران، سفراي روس وانگليس را به تكاپو واداشت تا شاه را از اين تصميم بازدارند. در نهايت احمدشاه را تهديد كردند كه اگر از تهران خارج شود، پدرش را به جاي وي به سلطنت خواهند نشاند. احمدشاه كه اوضاع را چنين ديد، به شرط انصراف روسها از ورود به تهران، از رفتن به اصفهان خودداري كرد. در اين زمان حاكميت ايران نيز به علت بيلياقتي سران كشور، شديداً ضعيف شده بود.
رحلت حكيم و دانشمند مسلمان"ميرزا مهدي غروي اصفهاني" صاحب مكتب تفكيك (1325 ش)
حكيم ميرزا مهدي بن اسماعيل غروي اصفهاني در حدود سال 1264 ش (1303 ق) در اصفهان به دنيا آمد. وي پس از تحصيل در خدمت پدر، سيدمحمدباقر درچهاي، آخوند ملامحمد كاشاني و جهانگيرخان قشقايي، در دوازده سالگي به عتبات رفت و از محضر عالمان نامداري همچون حضرات آيات: سيداسماعيل صدر، آخوند خراساني، سيدمحمدكاظم يزدي و ميرزاي ناييني استفاده برد تا به مقام رفيع اجتهاد دست يافت. حكيم غروي اصفهاني همچنين همدورهاي عارفان و عالماني همچون سيداحمد كربلايي، سيدعلي قاضي طباطبايي، شيخمحمد بهاري و سيدجمالالدين گلپايگاني بود و پس از سالها مراقبت و سير و سلوك به درجه والايي در اخلاق و عرفان رسيد. وي با چند تن از علماي معاصر خود، اولين دوره درس ميرزاي ناييني را طي جلساتي طولاني مورد بحث و بررسي قرار دادند. در اين نشستها، كليه مباني شيخ انصاري مورد پژوهش قرار گرفت. وي پس از مدتي اعتكاف در مسجد سهله و مكاشفهاي كه به او دست داد، جزوههايي را كه در حين اشتغال به فلسفه و عرفان نوشته بود در رود كوفه انداخت و مكتبي جديد در معارف ربوبي مبتني بر قرآن و احاديث پديد آورد كه مكتب تفكيك نام گرفت و توسط چند تن از شاگردانش به كمال رسيد. او در اين مكتب معتقد بود كه فلسفه اسلام را بايد از متن قرآن و سنت معصوم استخراج كرد. حكيمغروي اصفهاني در سال 1305 ش به مشهد رفت و تا پايان عمر به مدت بيست سال به تدريس و تاليف همت گماشت. وي در طول نزديك به سي سال، سه دوره به تدريس اصول پرداخت. نخست: مفصّل مطابق معمول بين فقها و اصوليين؛ دوم: بيان مباني و افكار خود؛ سوم: بيان قواعد مهم اصولي كه براي استدلال احكام فقهي به آن احتياج ميشود. دانشمنداني همچون سيدصدرالدين صدر، ميرزا هاشم قزويني، محمدكاظم دامغاني، ميرزامجتبي قزويني، محمدتقي شريعتي، شيخحسنعلي مرواريد، حسنعلي راشد و دهها عالم فرزانه ديگر از جمله شاگردان ايشان بودند. همچنين ابواب الهُدي، اعجاز قرآن و معارف قرآن از تأليفات اوست. ميرزامهدي اصفهاني سرانجام در 23 آبان 1325 ش برابر با نوزدهم ذيحجه 1365 ق در شصت و يك سالگي دار فاني را وداع گفت و در حرم مطهر امامرضا(ع) به خاك سپرده شد.
اقامه ي نخستين نماز جمعه ي تاريخ اسلام توسط پيامبر اكرم(ص) (1 ق)
بنابر برخي روايات، نخستين نماز جمعه، توسط پيامبر گرامي اسلام(ص)، پس از هجرت ايشان از مكه اقامه گرديد. حضرت محمد(ص) هنگام ظهر جمعه وقتي كه به نزديكي مدينه رسيد، در محل قبيلهي بنيسالم بن عوف كه قُبا نام داشت، خطبه خواند و نماز جمعه را برپا كرد. به نقل راويان تاريخ، اين نخستين نماز جمعهاي بود كه در تاريخ اسلام خوانده شد. اين موضوع حاكي از اهميت فريضهي سياسي - عبادي نماز جمعه است كه پيامبر اسلام در اولين فرصت، آن را برگزار كرد. بعدها در محل برپايي اولين نماز جمعهي پيامبر، مسجدي ساخته شد كه هم اكنون نيز موجود است.
مرگ "فريدريش هِگِل" فيلسوف معروف و نظريهپرداز بزرگ آلماني (1831م)
گئورگ ويلْهِلْم فردريش هِگِل، فيلسوف معروف آلماني در 27 اوت 1770م در اشتوتگارت آلمان به دنيا آمد. وي پس از طي دروس متوسطه، تحصيلات خود را در علوم الهي به پايان برد و پس از آن به تدريس فلسفه پرداخت. هگل پس از چندي تحت تاثير امانوئل كانْتْ، فيلسوف هموطن خود، به فلسفه اصالت تعقل گراييد و كتابي درباره زندگي مسيح(ع) نگاشت. هگل، معقد بود هر آنچه عقلاني است واقعي است و هر آنچه واقعي است، عقلاني. هگل پس از چندي اعلام كرد كه هستي بر اصل تضادْ، قائم است و هر آنچه در عالم خلقت ميبينيم متضادي نيز دارد. هر رويى، پشتي دارد و نميتوان به بينهايتْ، بدون نهايت و به زندگي بدون مرگ، انديشيد. هر شيء بدان سببْ خودِ آن است كه چيز ديگر نيست. از اين گذشته، ضدّ هر چيز در خود آن است. هر قطبي، قطب مقابل را، در خود دارد. همينطور گرما، سرما، عشق، نفرت، روز و شب و جواني و پيري. در اينجا هگل عنوان نمود كه هر چيزي، نه تنها ضد خود را در بر دارد، بلكه ضد خود است. هستي، نزاع قواي مخالف است براي تركيب آنها به صورت وحدتي عاليتر. هستي، نزاعِ اجزا است براي تشكيل يك كُل و كشمكش متفرّقات است براي جذب شدن در مطلق. در فلسفه هگل تنها پس از گذشتن از درياي خون ميتوان به جزيره متبارك مطلق رسيد. در همين جا نيز، هگلْ مطلق را نه با يك دولت جهاني، بلكه با دولت پروسْ، عينيت ميدهد و آزادي را محدود به قدرت مطلق آن دولت ميكند. افكار هگل در ابتدا حول آزاديخواهي بود و او خود را شيفته آزادي ميدانست. اما تصريح مينمود كه منظور از آزادي، بيبندوباري نيست. فرد، فقط آنگاه شخص است كه موجودي اجتماعي باشد و در فعاليتهاي اخلاقي شركت جويد. وي اخلاق اجتماعي را در سه حوزه به هم پيوسته مورد بررسي قرار داد؛ اول خانواده، كه نه تنها نظام بشري را تداوم ميدهد، بلكه افرادبشر را نيز تعالي ميبخشد. دوم جامعه مدني، كه نهادهاي خاصي براي تنظيم و تسهيل فعاليتها دارد و از ديدگاه هگل، ابزاري براي نيل به اهداف شخصي ميباشد. و سوم، دولت، كه منظور هگل مجموعهاي از نهادها نبود بلكه تجسم عيني حيات اخلاقي را درنظر داشت و حتي در مورد دولت پروس نيز به دلوتي اخلاقي و با هدف، ميانديشيد. وي در دوره انقلاب كبير فرانسه، تحت تاثير اين رويداد مهم قرار گرفت اما ديري نپاييد كه با الهام از يوهان فيخته، ديگر فيلسوف آلماني كه شعارش "آلمان فوق همه" بود، آلمان را علت غايى آفرينش جهان عنوان كرد. هگل كه فلسفه نژاد برتر فيخته، در او آتشي را روشن ساخته بود اعلام داشت كه تمام جهان بر جاده انحطاط و زوال است جز آلمان. آلمان مقصد مطلق تاريخ است و تنها آلمانيها هستند كه مشعل تمدن را به پيش ميبرند. از اين رو به عقيده هگل، سرنوشت چنين است كه آلمان بر تمام دنيا تسلط يابد. هگل همچنين، آزادي خودآگاهانه رعاياي آلماني را فرمانبرداري از شاه آلمان عنوان ميكرد و پادشاه آلمان را در كشاندن رعاياي خود به نام وطن براي تجاوز به جهان آزادي قلمداد مينمود، زيرا هگل تنها آلمان را روحاً زنده ميپنداشت و بقيه جهان را مرده تصور ميكرد. با اين حال، پايه فلسفه بغرنج و پيچيده هگل كه بر تصورات بياساس گذاشته شده و با هاله غليظي از راز وَري احاطه شده بود، يكي از اسبابهايى شد كه تاريخ جهان، بازيچه دست ناسيوناليسم آلماني گردد. در نتيجه ابهام نوشتههاي هگل، هر كس و هر دستهاي به نفع خود از فلسفه او بهرهبرداري كرد، اما بيشتر از همه كس، فلسفه او روح توحّش و تجاوز را در مردم پروس دميد. بر همين اساس، نازيها كه فلسفه خود را بر مبناي تفسير اهريمني فلسفه هگل نهاده بودند، عقيده داشتند كه آزادي يعني تسليم به قدرت جبار. درباره هگل، اختلاف نظر فراوان وجود دارد. عدهاي از فلاسفه او را متفكري مرتجع، عدهاي ديگر محافظهكار و بالاخره بعضي، متفكري تندرو و افراطي ميدانند. آزادي خواهان او را الهام بخش هيتلر و موسوليني ميدانند و محكومش ميكنند. فاشيستها نيز او را پيشرو ماركس و لنين ميشمارند و محكوم مينمايند. مجموعه آثار هگل كه الهام بخش كابوسهاي اهريمني چون هيتلر بود، پس از مرگش در هجده مجلد به چاپ رسيد كه برخي از اين آثار عبارتند از معرفت علم منطق، دايرةالمعارف علوم فلسفي و اصول فلسفه و حقوق. فريدريش هِگِل سرانجام در چهاردهم نوامبر 1831م در 61 سالگي جان سپرد.
درگذشت "گوتفِريد لايْبْ نيتْسْ" فيلسوف معروف آلماني (1716م)
بارون گوتْفريد ويْهِلْم فون لايْبْ نيتْسْ، فيلسوف معروف آلماني، در اول ژوئيه 1646م در لايْپْزيك آلمان به دنيا آمد. وي دروس دانشگاهي خود را در رشتههاي فلسفه، حقوق و رياضيات پشتسر گذاشت و پس از اخذ دكتراي حقوق به عنوان سفير آلمان، راهي پاريس شد. از اين زمان به بعد، اوقات خود را ميان سياست، رياضيات و فلسفه تقسيم كرد و از اين سه تا پايان عمر جدا نشد. وي حساب جامعه و فاضله را كه پايه تمام رياضيات عالي جديد است ابداع نمود و به تفكرات فلسفي نيز پرداخت. لايب نيتْسْ در باب جهان داراي دو طرز فكر كاملاً مختلف است، يكي خوشبينانه است و ديگري واقعبينانه. لايب نيتْسْ فلسفه خوشبينانه خود را به عنوان يكي از موفقترين مردان دنيا، دنيايى كه به نظر او بهترين دنياي ممكن است، به رشته تحرير درآورد. وي نه تنها فيلسوفي دوگانه بود، بلكه شخصيتي دوگانه داشت. ذهني عالي و درخشان اما روحيهاي ترسو و جَبان داشت. از نظر فكري، يكي از برجستهترين متفكران جهان بود ولي از لحاظ روحي مردي نوكر مآب و فروتن در دربارهاي آلمان. وي حتي براي اينكه شاهزادگاني را كه در دربارشان روزگار ميگذرانْد، نرنجانَد، از چاپ و انتشار سيستم واقعبينانه فلسفه خود خودداري كرد. لايْبْ نيتْسْ آفرينش جهان را مطابق قوانين ابدي و تغييرناپذيري ميداند كه بر اساس آنها، طبيعت جهاني را كه ما در آن زندگي ميكنيم، ضروري و حتمي ساختهاند. لايب نيتس بر اين عقيده بود كه جهان واقعيت، از تعداد بيشماري جوهر كه آنها را موناد مينامد، درست شده است. اين جوهرها در عينِ استقلال از هم، به يكديگر مربوط هستند. وي در زندگي خود، هميشه از طرفداران امتياز طبقاتي بود و ميگفت هر انساني بايد مرتبه خود را بشناسد. لايب نيتس اظهار ميداشت كه وجودِ سلسله مراتب و مرتبه عالي و داني براي نفوس انساني، چنان كه بايسته است، بهترين صورت ممكن است كه در جهان ميتواند وجود داشته باشد. دنياي بدون رنج، دنياي بدون خوشي است، لذا بهبودي نتيجه رنج بيمار است. قدر عافيت آن كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد. زندگي براي اين آن قدر شيرين است كه زودگذر است، دنيايى كه در آن، شر و بدي وجود نداشته باشد ابداً دنياي خوبي نيست. اما لايب نيتس در نوشتههاي خصوصياش سيماي ديگري دارد. وي اراده آزاد يا آزادي اراده در جهان را نفي ميكند و بر اين عقيده است كه هيچكس نميتواند قدمي از مسير حتمي خود در زندگي انحراف جويد. هر عمل، خواه متعلق به گذشته، حال يا آينده باشد، در طبيعتِ عامل آن، سِرِشته شده است. به هر حال ما ميكوشيم ولي كاري غير از آنچه بر ما مقدّر شده است از دستمان بر نميآيد. لايب نيتس آدمي را، بدون اختيار عنوان ميكند و تنها مزيت آن اين است كه آدمي بر عمل خويش، آگاه است. به اين ترتيب ما در لايب نيتس با دو فلسفه روبرو ميشويم: نخست فلسفه مردي كه براي سرانِ قوم و شاهان و تحميل اراده آنها بر رعايا، حقوق الهي قائل است و دوم، فلسفه مردي آزاديخواه كه همه مردم را برابر و مساوي ميداند و براي هيچكس آزادي اراده و اختيار قائل نيست. لايب نيتس تا آخر عمر ازدواج نكرد و سرانجام در چهاردهم نوامبر 1716م در هفتاد سالگي درگذشت.