هر ماه ۶۰ نفر را دفن می کند و با وجود سختی هایی که شغلش دارد می گوید من می خواهم یک لقمه نان حلال سر سفره ام ببریم و راضی هستم.
خبرگزاری مهر، گروه استانها – آناهیتا رحیمی :امروز روایتگر قصهای هستم که برایم بسیار عجیب بود؛ روزی با صدای گریه، چشم بر این جهان می گشاییم و روزی نیز با صدای گریه دوستداران خود، بار سفر از این دنیا میبندیم، اما تنها چیزی که از ما به یادگار میماند یاد و نام نیک است. دنیا یعنی همین؛ دارا و ندار، کارگر، دکتر و حتی افرادی که روزی برای خود برو و بیایی داشتند همه و همه روزی میهمان این خانههای ابدی هستند.
صدای لا اله الا الله به گوش میرسد و حکایت از روزی است که میت راهی خانه ابدی خود میشود؛ تمام دوستان و آشنایان نیز پشت سر میت با قدمهای آهسته حرکت میکنند و صدای شیون و ناله نیز در گوشم میپیچد. اما اینجا تنها یک میزبان، جلوتر از همه راهی شده و منتظر میت است تا او را رهسپار منزل ابدی خود کند.
امروز سرش بیشتر از روزهای دیگر شلوغ بود وقتی سراغش را گرفتم گفتند همین الان، سوار موتور شد و برای خاکسپاری میت رفت، همین جا منتظر باش کارش که تمام شد زود برمیگردد.
قدری منتظر ماندم و به محض شنیدن صدای موتور، سریع به سمتش رفتم، دنبالش به راه افتادم تا با هم به یک قبر رسیدیم از آنجا فهمیدم که باید یک قبر دیگر نیز آماده شود. با یک سلام و خداقوت و اینکه یک خبرنگار هستم و برای گفت و گو با شما آمادهام، سر صحبت را باز کردم اما امروز مشتریهای حاجی زیاد است و چندان فرصتی ندارد تا با من گفت و گو کند؛ اما قول داد اگر بعد از ظهر به دیدنش بیایم سرش خلوت می شود و میتواند با من صحبت کند.
تنها ابزار کاری او یک بیل و کلنگ است؛ کاپشنی سبز رنگ بر تن دارد که پشت آن، کارگر بخش تدفین حک شده است و مشغول کندن قبر است، عرق بر پیشانی او نشسته است و با یک دستمال نخی آنرا پاک میکند و دوباره به کار خود ادامه میدهد. با هر بار صدای کلنگی که به قبر میزند، در این فکر فرو میروم که امروز این قبری که اندازه آن، فقط ۲ و ۲۰ سانتی متر است، مدام عزیزی را در آغوش می گیرد و همه برای دیدار آخر و خداحافظی با او میآیند.
قدری در همین اطراف پرسه زدم تا بالاخره بعد از انتظار، او را در میان همهمه جمعیت عزاداران پیدا کردم که بیل به دست از خاکسپاری میت برمیگشت. امروز بعد از ظهر یک روز پاییزی است که هوا هم قدری طوفانی است و تمام خاکها را به سر و رویم پخش کرده است.
باید بگویم شغل سخت و طاقت فرسایی دارد چرا که باید در سرمای استخوان سوز و گرمای تابستان، مسافران زیادی را راهی خانه ابدی کند؛ قدری که نگاهش میکنم نور خورشید، صورت و دستهایش را سوزانده است اما به هر حال تنها راهی است که میتواند کسب روزی حلال کند.
امروز با کسی گفت و گو کردم که روزی هم گذر خودم به اینجا خواهد افتاد. دیدنش هیچ ترس و دلهرهای نداشت؛ فقط قدری سر و رویش خاکی بود و غباری از خاک بر روی پلکهایش نشسته بود. خودم شاهد هستم که سرش شلوغ است اما هر طوری بود او را راضی کردم تا چند دقیقهای با من گفت و گو کند.
هیچ مردهای به خوابم نیامده
یک دست خود را به بیل تکیه داده و میگوید هر چه میخواهی بپرس همه را جواب میدهم، اولین سوالی که دوست داشتم بپرسم این بود که شما را گورکن تلقی کنم یا کارگر بخش تدفین؟ اما حاجی با سخاوت هر چه تمام میگوید فرقی نمیکند هر چه دوست داری صدا بزن؛ به درخواست خودش، اسمی از او ننوشتم و همانند دوستانش او را حاجی صدا زدم.
گفت و گویم از خاطره اولین روزی شروع شد که برای کار در اینجا مشغول شد و از او پرسیدم که در آن شب نترسیدید و یا حتی مردهای به خواب شما نیامد که حاجی در مقابل سؤالم میگوید نه ترسیدم و نه مردهای به خوابم آمد؛ اما این لحظات را تجربه کردهام که وقتی در خانه هستم، احساس کردهام که در قبرستان در حال خاکسپاری میت هستم.
برخی میگویند نزدیک ما نشو
در یک قدمی او ایستادهام اما میگوید طوری که تو ایستادهای قدری عجیب است آخر، این اتفاق افتاده است که از من پرسیدهاند کجا کار میکنی وقتی گفتهام در قبرستان مشغول کار هستم سریع گفتهاند که پس نزدیک ما نشو. در مقابل خاطرهای که برایم تعریف میکند میگویم پس از شما میترسند و پاسخ میدهد: بله افرادی وجود دارند که از من میترسند.
این کارگر بخش تدفین، ۱۱ سال است که به این کار مشغول است و گویا مشتریهای زیادی هم دارد و بدون اینکه از تعداد میتهایی که دفن میکند از او بپرسم خودش برایم نقل میکند که هر ماه حدود ۶۰ نفر را دفن میکنم که با میتهای دیگر که همکارانم دفن میکنند، به ۷۵۰ نفر در هر ماه میرسد و امروز نیز ۱۲ نفر را دفن کردهام .
اکثراً خودم میت را داخل قبر میگذارم
نیم ساعت طول میکشد تا هر میت را دفن کنم و اکثراً خودم میت را داخل قبر میگذارم؛ برخی از صاحبان میت هستند که خودشان این کار را انجام میدهند اما برخی این طور نیستند آنهایی که از مرده میترسند، خودم میت را داخل قبر میگذارم.
وقتی از حاجی میپرسم که در فصل زمستان مشتری زیادی داری یا در فصل تابستان و اینکه تا به حال شده علت فوت میتهایی که دفن کردید را بفهمید؛ بلافاصله جواب میدهد در فصل زمستان مشتری زیادی دارم که اکثراً به علت سکته قلبی و تصادفات است که فوت شدهاند.
هیچ میتی، اموال و دارایی خود را به گور نبرده است
تا به امروز هیچ تفاوتی بین قبور ثروتمندان و فقیران ندیدهام و تا به حال هم هیچ میتی، اموال و دارایی خود را با خود به گور نبرده و این اصلا ممکن نیست؛ تنها تفاوت این است که جنس تابوت آقایان، کالوانیزه و جنس تابوت خانمها از نایلون است تا تشخیص داده شود که میت زن است یا مرد.
تا به امروز هیچ تفاوتی بین قبور ثروتمندان و فقیران ندیدهام و تا به حال هم هیچ میتی، اموال و دارایی خود را با خود به گور نبرده و این اصلا ممکن نیست
زمانی که از حاجی میپرسم سرشناس ترین فردی که تا به حال دفن کردید رو به یاد دارید، به سمت مقبرهها اشاره میکند و میگوید : دکتری بود که در یکی از آن مقبرهها دفن کردم اما اسمش از یادم رفته ولی فرد خیری بود که به فقیران کمک میکرد.
شما به عنوان کسی که روزی چند میت را دفن میکنید چه تعبیری از فشار قبر دارید؛ اصلا چه کار کنیم که به فشار قبر دچار نشویم، بدون هیچ مکثی میگوید خودت بهتر از من میدانی فشار قبر چیست، اما باید گفت تنها پروردگار عالم میداند فشار قبر چیست و برای آنکه دچار فشار قبر نشویم باید در این دنیا اعمال درستی انجام دهیم، قدمهای درستی برداریم و تا میتوانیم به داد فقیران برسیم.
حاجی میگوید : روزی ۸ ساعت کار میکنم و ساعت ۱۴:۳۰ نیز به خانه برمیگردم، درست همین لحظه نگاهی به ساعتم میکنم که به اتمام کار او کم مانده و حاجی امروز بخاطر گفت و گو با من قدری دیرتر به خانه میرود؛ حال از او میپرسم از کسی به جز من خسته نباشید شنیدهاید که میگوید : بله شنیدهام.
موقع کندن قبر، گاهی عقرب بیرون میآید
امروز سؤالاتی نیز از سر کنجکاوی پرسیدم مثل اینکه آیا تا به حال اتفاق افتاده موقع کندن قبر، مار و یا عقربی بیرون بیاید یا حتی شب به هنگام خواب، میتها به خواب شما بیایند که اضافه میکند : تا به امروز موقع کندن قبر هیچ ماری را ندیدهام اما عقرب بیرون آمده است و اصلا پیش نیامده که مردهای را در خواب ببینم.
برای میتهایی که دفن میکنم، اشک هم میریزم
حاجی حتی برای میتهایی که دفن میکند اشک هم میریزد از روزی برایم میگوید که در سال ۹۵، مادری را دفن کرده که دو بچه خردسال داشت و مانع از این میشدند که مادرش را به داخل قبر بگذارند و این روز همه گریه کردند.
تعبیری از مرگ را فقط خداوند متعال میتواند بگوید؛ نه مرده ترس دارد و نه مرگ و حتی از مرگ هم نمیترسم.
پسر خودم را دفن کردهام
نزدیکترین فردی که حاجی تا به حال دفن کرده، پسر خودش بوده است که تنها یک پسر برای او باقی مانده که در مقابل اندوهی که بر چهره او دیدم، چیزی جز اینکه خدا پسرتان را رحمت کند و دیگر فرزندتان را حفظ کند، نتوانستم بر زبان بیاورم.
من کار دیگری نداشتم و به این شغل آمدم و تا پایه پنجم ابتدایی ادامه تحصیل دادهام ؛ برخورد خانوادهام خوب است اما از برخوردی که در جامعه با من میشود راضی نیستم.
من کار دیگری نداشتم و به این شغل آمدم و تا پایه پنجم ابتدایی ادامه تحصیل دادهام ؛ برخورد خانوادهام خوب است اما از برخوردی که در جامعه با من میشود راضی نیستم
همین لحظه گوشی حاجی زنگ میخورد و باید برای دفن یک میت دیگر نیز آماده شود اما چند دقیقهای فرصت باقی مانده تا حاجی از نحوه دفن یک میت برایم تعریف کند؛ جنازه را کنار قبر میگذاریم و اول از همه باید قبر را تراز کنیم این طور بگویم که مثل بالشی که همه وقتی میخواهند بخوابند زیر سر خود میگذارند بالشی از خاک درست میکنیم تا سر میت روی آن قرار گیرد.
بعد میت را داخل قبر میگذاریم اما یک میت از چهار قسمت با تکهای از کفن بسته میشود که وقتی میت را داخل قبر گذاشتیم باید این بندها را از هم باز کنیم و بعد از اتمام تلقین توسط روحانی ، سنگها را روی میت گذاشته و نایلون میگذاریم و سپس خاکها را میریزیم و به این صورت مسافر ، راهی خانه ابدی خود میشود.
حاجی خیلی خوب گفت که تا به حال هیچ تفاوتی میان قبور ثروتمندان و فقیران ندیدهام و هیچ میتی هم، اموال و دارایی خود را با خود به گور نبرده است. مرگ، پایان زندگی خاکی هست و روزی است که از این دنیا دست میکشیم برای همین میگویم :
زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست ، هر کسی نغمهای خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست ، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد