امروزه بيش از هر زمان ديگري صاحبنظران رسانه در باره آثار زيانبار ترويج خشونت از طريق رسانههاي تصويري هشدار ميدهند
اما چه سود كه روند اشاعه تصاوير خشونت بار همچنان صفحات تلويزيونهاي جهان را پر كرده است.
نتايج يك بررسي مقايسهاي درباره تصاوير تلويزيوني ايالات متحده نشان ميدهد كه ظرف دهه 1990 ادبيات ركيك و خشونت در تلويزيون رشد بسيار زيادي داشته است؛ بهطوري كه ميزان استفاده از كلمات شنيع در سال 1999 نسبت به سال 1989، 5/5 برابر شد.
اين گزارش تحقيقي نشان ميدهد كه ميزان حوادث خشونت آميز روي داده در هر 2سال (1999 و 1989) تقريبا يكسان بوده اما شدت خشونت اين حوادث فوق العاده افزايش يافته بود. برخي از برنامههاي پخش شده كه مورد بازبيني اين پژوهش قرار گرفتهاند چيزي نبوده جز تصاوير خشونت آميز. بنابراين در مورد مسائل بيبند و باري، ادبيات ركيك و برنامههاي خشونت آميز از سال 1989 تا 1999 بهطور متوسط در هر ساعت، برنامهها 3برابر شده بود.
لذا ميتوان اين طور استنباط كرد كه محتواي برنامههاي تلويزيوني در حوزه مورد مطالعه هر روز نسبت به گذشته بدتر شده است اما در مورد اينكه« آيا چنين وضعيتي بر رفتار بينندگان تاثير دارد يا خير ؟» ميتوان به گزارش دانشگاه آمريكايي « فورنسيك سايكياتري » استناد كرد كه از بررسي يك هزار تحقيق انجام شده در سال 1998 به دست آمده است. بررسي انجام شده از سوي اين دانشگاه نشان ميداد كه خشونت تصويري در بسياري از مواقع به خشونت واقعي ميانجامد.
در سال 1992، مؤسسه روانشناسي آمريكا به اين نتيجه رسيد كه 40سال تحقيق
در باره ارتباط بين خشونت در تلويزيون و خشونت در زندگي واقعي شواهد كافي براي وجود رابطه ميان اين دو مقوله را فراهم كرده است. شواهد ديگري نيز وجود دارد كه نشان ميدهد ادبيات ركيك به نحو فوق العادهاي از تلويزيون تاثير ميپذيرد. آنچه بچهها در تلويزيون ميبينند، ميتواند آنان را به بياحترامي نسبت به والدين شان، دروغگويي و درگيري در رفتارهاي خشونت آميز تشويق كند.
بهرغم همه اينها، بهنظر ميرسد برنامههاي خشونت آميز نزد طيف وسيعي از بينندگان تلويزيون طرفدار دارد. محبوبيت برنامههاي حاوي خشونت، شايد حاكي از تغيير ذائقه اين گروه از مخاطبان باشد كه بهدليل شور و هيجاني كه از اين طريق به دست ميآورند همواره تقاضاي بيشتري براي دريافت تصاوير خشن دارند؛ شايد هم دليل آن عدمآگاهي اين گروه از مخاطبان از تاثير تماشاي صحنههاي خشن بر زندگي واقعي شان باشد. بهطور مثال كودكان به ديدن خشونت زياد عادت ميكنند بدون آنكه از اهميت آن مطلع باشند.
تحليل محتواي برنامههاي تلويزيوني نشان ميدهد كه صحنههاي خشونت محدود به فيلمها و سريالهاي خاص بزرگسالان نميشود و حد بالايي از خشونت حتي به كارتونهاي كودكانه راه يافتهاست. مشكل اين است كه به خاطر كثرت پخش صحنههاي خشن در برنامههاي مختلف تلويزيوني، ديگر رفتهرفته تماشاي اين صحنهها عادت رفتاري بينندگان شده، بنابراين تصور نميكنند آنچه را از تلويزيون تماشا ميكنند «صحنه خشن» باشد و آن را بخشي طبيعي از زندگي روزمره تلقي ميكنند.
عادت به تماشاي خشونت، حساسيت اجتماعي را نسبت به خشونت كاهش ميدهد و رفته رفته، اعمال خشونت بار، امري عادي تصور ميشود. مشكل، آنجا جديتر ميشود كه اين صحنههاي خشن، عينا مورد تقليد قرار گيرند. وقتي كه صحنههاي خشن بهعنوان بازتاب خشونت متراكم برنامههاي تلويزيوني، در حد وسيع مورد تقليد قرار گيرند، ميتوان گفت كه خشونت تلويزيوني بر تمامي جامعه تاثير گذارده و ديدن خشونت و اعمال خشونت، وجهي عادي و طبيعي از رفتار اجتماعي يك جامعه خواهد شد.
البته تمام آنچه بيان شد به معناي اين نيست كه تلويزيون بهعنوان عامل اصلي خشونت اجتماعي شناخته شود اما ميتوان براساس شواهد مطالعاتي، مدعي شد كه بين آنچه در صفحه تلويزيون ديده ميشود و آنچه در زندگي واقعي انجام ميگيرد پيوند نزديكي وجود دارد. اين ادعا بهويژه در مورد سرمشقهايي كه كودكان از تلويزيون ميگيرند، بهگونهاي جديتر مطرح است، زيرا كودكان نسبت به بزرگسالان باورپذيري بيشتر و نيز استعداد فرمانبري بيشتري از تصاوير تلويزيوني دارند. سرمشق پذيري رفتاري از تلويزيون در بين كودكان، تا اندازه زيادي حاصل تقليد ناخودآگاه است؛ ضمن اينكه بخش عمدهاي از تصاوير تلويزيوني در ضمير ذهني كودكان جاي ميگيرد و شايد سالها بعد تاثير خود را بر رفتار آنان نشان دهد.
تماشاي صحنههاي خشن، همواره تاثير يكساني روي افراد ندارد؛ مثلا تحقيقات نشان داده است در صحنههايي كه فرد پرخاشگر پيروز، انتقام كتكهاي غيرمنصفانه گذشته را از رقيب ظالم خود ميگيرد، تاثير تماشاي اين صحنهها روي رفتار مخاطبان، خيلي بيشتر از تماشاي صحنههاي خشن ديگري است كه در آن فرد پرخاشگر مثلا از خود دفاع ميكند يا بدون داشتن توجيه خاص از خود خشونت نشان ميدهد.
نكته شايان ذكر ديگر اين است كه اگر حين تماشاي صحنههاي خشن، كودكان در كنار بزرگسالان قرار گرفته باشند، تاثير تماشاي آن صحنهها بيشتر ميشود. شايد دليل موضوع اين باشد كه كودكان، بزرگسالان را بهعنوان مرجع توجيه گر خشونت در كنار خود ميبينند و اين به نوبهخود، به اعمال خشونت بهعنوان يك رفتار عادي، وجهي طبيعي ميبخشد.
به هر حال آنچه نگرانكننده است اين واقعيت است كه در كشور ما تحقيقات كافي درباره آثار تماشاي برنامهها و صحنههاي خشن تلويزيوني صورت نگرفته و آنچه مبناي داوري ماست تا حد زيادي ماحصل تحقيقات غربيها در اين زمينه است. با توجه به اينكه در صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، حساسيت عمده روي جلوگيري از پخش برنامه حاوي صحنههاي برانگيزنده جنسي است و در مورد صحنههاي خشونت اين حساسيت چندان وجود ندارد، جا دارد كه از سوي پژوهشگران و ساير مراجع ذي ربط، گامهاي عملي در جهت انجام پژوهشهاي بومي - كاربردي راجع به آثار تماشاي صحنههاي خشن از تلويزيون برداشته شود.
دكتر علي اصغر محكي
همشهري انلاين