خبرگزاري فارس: "فيل ويليتو " نويسنده و فعال سياسي آمريكايي گفت كه مشكل بين ايران و آمريكا هيچگاه اين اتهام دروغ كه ايران ميكوشد تا به سلاح هستهاي دست پيدا كند، نبوده، بلكه ظهور ايران به عنوان يك قدرت اقتصادي، سياسي و نظامي در منطقه است.
"فيل ويليتو " نويسنده و فعال آمريكايي در خصوص تحولات اخير خاورميانه به گفتوگو با خبرنگار فارس در واشنگتن نشست كه متن سخنان وي در ادامه ميآيد:
من فكر ميكنم بيشتر جنبشهاي اپوزيسيوني كه در شمال آفريقا و خاورميانه تشكيل شدهاند، در واقع واكنشي به نارضايتيهاي ديرينه مردم هستند. بيشتر اين كشورها كه شاهد شكلگيري جنبشها هستند، رژيمهاي مرتجع و غيردموكراتي ميباشند كه براي نجات و حيات خود به دولتها و شركتهاي غربي وابستهاند. نتيجه اين شرايط نيز چيزي جز فساد، تبعيض، فقر گسترده و سركوب سياسي شديد فقرا، كارگران و مردم ستمديده نبود كه به مرور زمان كل منطقه را تبديل به يك بمب اجتماعي كرد. در نهايت وقتي يك بيخانمان تونسي تصميم گرفت تا به جاي ادامه زندگي در چنين شرايطي خود را بسوزاند، مرگش موجب انفجار اجتماعي در تونس شد كه به ديگر كشورهاي منطقه نيز سرايت كرد.
*دولتهاي عربي منطقه در راستاي منافع آمريكا حركت ميكنند
در تونس، مصر، عربستان سعودي،بحرين، يمن و پاكستان دولتهايي را داريد يا داشتيد كه دروازههاي كشورشان را به روي شركتهاي استثمارگر غربي باز كرده بودند. اين دولتها در واقع به نفع اهداف استراتژيك ايالات متحده و ديگر دولتهاي غربي حركت ميكرده و اهميتي به نيازهاي طبقه كارگر و فقر خود نميدادند. بنابراين وقتي كه اعتراضات شروع شد، اين دولتها با دو خواسته اصلي از سوي مردم روبرو شدند: بهبود شرايط اقتصادي تودهها، و پايان دادن به سركوبگري سياسي؛ همچنين از آنجا كه حاكمان اين كشورها از سوي غرب حمايت ميشدند، اعتراضات نيز داراي تمايلات ضد غربي بود و مردم به دنبال كسب حمايت غرب نبودند.
دولت ليبي براي سالها به مخالفت با سياستها غرب در خاورميانه، آفريقا، آمريكاي لاتين و حتي اروپا شناخته ميشد و از منافع حاصل از صنعت ملي شده نفت خود براي ارتقاي سطح سواد و بهداشت مردم استفاده ميكرد. در نتيجه، ليبي امروز بالاترين نرخ سواد، بيشترين ميزان اميد به زندگي و پائينترين نرخ مرگ و مير اطفال را در بين تمام كشورهاي افريقاي شمالي دارد. اين شرايط نشانهاي از ديكتاتوري راستگرا ندارد و همچنين مخالفان حكومت ليبي نيز خواستار بهبود شرايط زندگي فقرا و كارگران نيستند، بلكه خواستههاي آنها منحصرا سياسي است. البته اين بدان معنا نيست كه نارضايتي مردم ليبي امري نادرست و نامشروع است بلكه قصد من اشاره به اين حقيقت است كه اخلاف بسيار زيادي بين اعتراضات كشورها وجود دارد.
به علاوه اينكه، مخالفان دولت ليبي، اعتراضات صلحآميز را در پيش نگرفتهاند. بلكه آنها يك شورش مسلحانه را ترتيب ديدهاند كه كمكهاي نظامي، اقتصادي و سياسي آمريكا و ناتو را نيز دريافت كرده است.
خيلي جالب است كه در عرض چند هفته، مخالفان شركت نفت خود را نيز ايجاد كرده و آماده فروش نفت تصفيه شده به كشورهاي اروپايي شدهاند. همچنين بلافاصله پس از اعلام تشكيل يك "دولت موقتي "، فرانسه كه معاملات نفتي زيادي نيز با ليبي دارد، آن را به رسميت شناخت. بنابراين ميبينيد كه اين مخالفتها، واكنشي اتفاقي و ناگهاني به سركوبگري نبوده است. بلكه آنها مدتي بود كه براي چنين لحظاتي آماده شده و حمايتهاي خارجي خود را نيز كسب كرده بودند.
اما در مورد سوريه، دولت اين كشور با اهداف غرب در منطقه مخالف بود اما اين كشور مجبور شد در ماه آوريل سال جاري تحت فشار تظاهراتها قانون 48 ساله وضعيت فوقالعاده را لغو كند. اوضاع اين كشور خطرناك است زيرا اگر معترضان سوري بخواهند به دنبال حمايت غرب باشند، اين كشور نيز افول كرده و تبديل به يكي از نو مستعمرههاي قدرتهاي غربي ميشود.
*نظام ايران طي3 دهه گذشته موفق به بهبود زندگي مردم شده است
در ايران نيز شما شاهد وجود دولتهاي ضد امپرياليست هستيد كه طي سه دهه گذشته موفق شده تا زندگي مردم را بهبود بخشد. در اين كشور خواستههاي مخالفين سياسي بود. در همين حال، عناصر ضد امپرياليستي كه در طبقات روشنفكر و بالاي جامعه وجود دارند نيز از دولت حمايت ميكنند. مخالفان دولت ايران از سوي عناصر غربگراي طبقه متوسط و بالا حمايت ميشوند.
* غرب در جريان تحولات به دنبال منافع خود است
به هر حال در تمامي اين شرايط، بايد اين مسئله را روشن كرد كه دليل نارضايتي مردم اين كشورها هرچه كه باشد، معيارهايي كه غرب براي تصميمگيري در خصوص حمايت يا عدم حمايت از يك گروه مخالف اتخاذ ميكند يكسان هستند و موضع اصلي براي غربيها نيز اين است كه دفاع از دولت كنوني يك كشور بيشتر به نفع منافع غرب است و يا كمك به فروپاشي آن؟
به عبارت ديگر براي واشنگتن، پاريس، لندن، برلين و يا رم مهم نيست كه يك دولت ديگر كشورها دموكراتيك باشد و يا سركوبگر، بلكه تنها سوال اين است كه آيا آن دولت منافع طبيعي، نيروي كار و بازارهاي خود را در اختيار استثمار غرب ميگذارد؟
*رسانههاي آمريكايي در تملك شركتهاي آمريكايي هستند
وقتي پاي مشكلات داخلي و يا دستكم مشكلاتي كه با توجه به ظرفيتهاي سيستم اقتصادي و سياسي كنوني ايالات متحده قابل حل هستند، در ميان باشد، رسانهها ميتوانند نقش مخالف را ايفا كنند. اين مسئله همچنين ميتواند با حذف برخي از دلايلي كه موجب نارضايتي مردم ميشود، به تقويت سيستم حاكم بر آمريكا كمك كند. اما وقتي به سياست خارجي ميرسيم، رسانهها ميدانند كه بايد به دنبال منافع درازمدت بانكها و شركتهاي آمريكايي باشند. از سوي ديگر، تقريبا همه رسانههاي آمريكايي در تملك اين شركتها هستند.
بنابراين رسانهها به سرعت تشخيص دادند كه به نفع آنها نيست كه همه جنبشهاي منطقه را بطور يكسان تعبير كنند. در نتيجه براي رسانههاي آمريكايي جنبشها چند دسته هستند. جنبشهاي "خوب " مثل جنبشهاي ليبي، سوريه و ايران، جنبشهايي كه وارد شدن در آنها ميتواند خطرناك باشد مثل مصر و جنبشهايي كه قطعا به سود آمركيا نيستند مثل بحرين، يمن و عربستان سعودي؛
با اين حال، مشكل مهمتر رسانههاي آمريكايي اين بود كه جنبش مردمي مصر بعد از آنكه رژيم ديكتاتوري تحت حمايت غرب مبارك را به ديكتاتوري نظامي تحت حمايت غرب تغيير كرد، ساكت نشد. بلكه خواستههاي مردم دامنه وسيعي از مسايل از بهبود شرايط زندگي گرفته تا برقراري دموكراسي و پايان دادن به حمايت از اسرائيل را شامل ميشود. همين امر نيز مشكل بزرگي را براي دولت ايالات متحده، تاسيسات اقتصادي و رسانههاي آن ايجاد كرد.
به همين خاطر ادامه دادن به روند مشابهتسازي بين انقلاب مصر و ناآراميهاي ايران ديگر به نفع آمريكا نبود.
*امپرياليسم آمريكا نتوانست خانه استوار انقلاب ايران را از بين ببرد
به نظر من چيزي كه اتفاق افتاده اين است كه "گرگ بد و بزرگ " امپرياليسم آمريكا غضبناك شد و غرش كرد و جنجال به پا كرد اما نتوانست خانه استوار انقلاب ايران را از بين ببرد.
امواج پي در پي تحريمهاي آمريكا و سازمان ملل، تهديدات نظامي ايالاتمتحده و اسرائيل، حمايتهاي سياسي از مخالفان داخلي ايران و ايجاد يك كمپين ثابت رسانههاي براي پخش اطلاعات نادرست، همگي شكست خورد و نتوانست ايران را به زانو درآورد.
*مشكل آمريكا، ظهور ايران به عنوان قدرت منطقهاي است
بر خلاف آن چيزي كه در غرب گفته ميشود، مشكل بين ايران و آمريكا هيچگاه اين اتهام دروغ كه ايران ميكوشد تا به سلاح هستهاي دست پيدا كند، نبوده است. ايران كشوري است كه سال 1979 خود را از سلطه غرب رهانيد و ذخاير عظيم نفت و گاز خود را نيز در اختيار گرفت. اين كشور بعد از انقلاب، روند سياسي خود را دنبال كرد و توانست ضمن حمايت از جنبشهاي ضدامپرياليستي منطقه خود را به عنوان يك قدرت اقتصادي، سياسي و نظامي منطقه مطرح كند.
همچنين علاوه بر اين حقيقت كه نفت ايران هماكنون از چنگ استثمار غرب خارج شده، پافشاري هميشگي اين كشور براي حفظ حق خودمختاري موجب شده تا از ديد غرب يك نمونه و الگوي بد براي ديگر كشورهاي غيرامپرياليستي شكل گيرد. در اين رابطه، ايران مشابه كوبا است.
*آمريكا طرفدار دولتهاي بلهقربانگو است
حقيقت اين است كه تا زماني كه دولتي در برابر ارباب امپرياليست خود سر فرو ميآورد، براي ايالات متحده مهم نيست كه اين دولت، چگونه دولتي است. اما همين تسليم شدن در برابر آمريكا، كاري است كه ايران از انجام آن خودداري كرده است.
بنابراين بايد گفت كه هيچ تغييري در اهداف آمريكا نسبت به ايران ايجاد نشده است و آمريكا تنها به تهديد كردن اين كشور ميپردازد. تنها اقدامي كه در اين ميان صورت نگرفته، اين است كه آمريكا به ايران حمله كند و يا به اسرائيل اجازه چنين كاري را دهد. زيرا به قدر كافي روشن است كه آمريكا در چنين جنگي قطعا پيروز نخواهد بود.
شايد آمريكا بتواند ايران را تخريب كند اما هزينهاي كه بايد براي اين كار بپردازد، پيروزي را بيارزش ميكند.
گذشته از اين، حضور آمريكا در عراق و افغانستان موجب شده تا منابع انساني و مادي اين كشور رو به افول بوده و به شدت آسيب ببيند.
آمريكا حتي نسبت به اجراي يك جنگ كامل عليه ليبي يعني كشوري كه كمتر از 7 ميليون جمعيت دارد مردد است. حال چگونه ميتواند به ايران قدرتمند و 70 ميليوني حمله كند؟
البته رهبران امپرياليست هميشه يك روند مشترك را دنبال نميكنند. نومحافظهكاران حاضر در دولت آمريكا و بنگاههاي سياي اين كشور تنها به منطق زور معتقدند. ظرفيت آنها براي تجاوز به كشورهاي ديگر هيچگاه پائين نيست و مهم نيست كه اين گزينه تا چه حد ميتواند ديوانهوار باشد.
*نزاع امپرياليست براي به دوش كشيدن هزينه جنگ ليبي
قدرتهاي اروپايي حاضر در ناتو منافع اقتصادي زيادي در ليبي دارند و معتقدند كه ايجاد يك دولت جديد و منعطف به سود آنهاست. اما با توجه به آنكه اقتصاد اين كشورها تحت فشار شديد است، قادر نيستند تا منابع ضروري براي براندازي دولت ليبي را تهيه كنند. بنابراين آنها از آمريكا ميخواهند تا مسئوليت اين بار را بر عهده بگيرد.
اما خود آمريكا نيز با بحران مالي روبروست و با وجود آنكه طرح بازيابي اقتصادي اين كشور در نجات بانكها موفقيتآميز بوده است اما هنوز قادر به كاهش نرخ بالاي بيكاري و مشكل مسكن مردم نيست. در نتيجه راه حلي كه سياستمداران آمريكايي به دنبال آن هستند، تلاش براي كاهش شديد خدمات اجتماعي و انجام حملات بي سابقه عليه اتحاديههاست.
نتيجه اين سياستها نيز موجب شكلگيري و بيداري جنبشهاي مردمي در ايالات متحده شد. همانطور كه در فوريه و مارس شاهد بوديم، بيش از 100 هزار كارگر به همراه حاميانشان به خيابانهاي مديسون و ويسكانسين آمدند و حتي ساختمان كنگره ايالتي را به اشغال درآوردند.
ميبينيم كه محدوديتهاي زيادي براي اين كشور وجود دارد. ايالات متحده منافع محدودي در ليبي دارد و از قدرتهاي اروپايي ميخواهد تا بار اصلي ناشي از تغيير رژيم در اين كشور را خود به دوش بكشند. در واقع اين نزاعي بين امپرياليستهاست بر سر اينكه چه كسي بايد هزينه تلاشها براي بازگرداندن ليبي به يك مستعمره اقتصادي را پرداخت كند.
به هر حال اميدواريم كه همه مردم دنيا متوجه شوند كه ما با يكديگر مشتركات زيادي داريم. يك خانواده فقير در آفريقاي سياه، تهران، لندن، كاراكاس و يا در واشنگتن همگي دشمنان مشتركي مثل گرسنگي، بيماري، فقر و نژادپرستي داريم. در گذشته دلايل طبيعي و بيماريها علت بروز اين مشكلات بود اما امروزه جهان تحت سيطره يك سيستم اقتصادي است كه ارزشهاي آن سودجويي از مردم است.
همزمان با اينكه تعداد بيشتري از ما مردم اين حقيقت ساده را درك ميكنيم و ميليونها نفر در سراسر شمالي آفريقا و خاورميانه بيدار ميشوند، براي ما ممكن خواهد بود تا با يكديگر به جلو حركت كرده و اين جهان اندوهناك را يك بار ديگر به مكاني براي عدالت، صلح و امن براي همه تبديل كنيم.