جام جم آنلاين: استاد شهيد مرتضي مطهري، حقيقتا مصداق واقعي يك «معلم» است. كسي كه چون شمع ميسوزد و به ديگران روشنايي ميبخشد. كسي كه پيشهاش پيشه انبياست.
شهيد مطهري در دوران حيات خود با تلاش و پشتكاري وصفناپذير در راه تعليم و تربيت نسل جوان ـ اعم از طلبه، دانشجو و همه ديگر جويندگان علم ـ گامهايي برداشت كه هنوز هم كسي را نميتوان سراغ گرفت كه در اين زمينه با او قابل مقايسه باشد. مطهري رنجها و محنتهايي را در اين راه متحمل شد كه كمتر كسي تاب و توان مقاومت و از آن بالاتر پذيرش و به استقبال رفتنش را داراست.
شهيد مطهري در راه آموزگاري مبتني بر حقگويي و حقخواهي، سختيها، شكنجهها و گرفتاريهايي را به جان خريد كه خود بزرگترين درس اين آموزگار نمونه بود. او معتقد بود تحمل فشارهايي كه بهاي حقيقتجويي است، گوهر وجود انسان را خالص ميكند. پس، اين صراط مستقيم و اين مسير سبز حقيقت را تا بدانجا پيمود كه معلمياش با شهادت، كامل شود و تا هميشه اسوهاي باشد براي رهروان راه علم، دانش و اخلاق. اين نوشتار نگاهي دارد به همين مساله «رنج و محنت در راه حقيقت» كه به بيان استاد از مهمترين وسايل تكميل و تهذيب نفس است.
گفتار هشتم از كتاب «بيست گفتار» شهيد مطهري با عنوان «امام موسيبنجعفر(ع)» متن سخنراني شهيد مطهري در شب 25 رجب 1382 قمري (1341 هجري شمسي) به مناسبت شهادت امام كاظم(ع) است. شهيد مطهري محور بحث خود را در اينجا مساله ابتلائات امام هفتم قرار داده و به اين بهانه در ستايش تحمل رنج و محنت در راه حق و حقيقت نكاتي درسآموز را يادآور شده است.
مطهري پس از نقل ابياتي از دفتر اول مثنوي مولوي و نيز ابياتي از يك شاعر عرب، ماجراي زندگي امام كاظم(ع) را با زندگي حضرت يوسف مقايسه ميكند: «از اين نظر كه سالها از عمر امام موسيبنجعفر(ع) در زندان يك ستمگر گذشت، حال آن حضرت شبيه است به حال يوسف صديق ... در ميان پيغمبران، يوسف است كه به جرم محبوبيت نزد پدر به چاه انداخته شد و به جرم پاكي و تقوا و حقشناسي روانه زندان شد و در ميان ائمه، موسيبنجعفر بود كه به جرم علاقه و توجه مردم و اعتقاد اينكه او از هارون شايستهتر است سالها زنداني شد با اين تفاوت كه يوسف را از زندان آزاد كردند، اما دستگاه هاروني عاقبتالامر موسيبنجعفر(ع) را در زندان مسموما شهيد كرد.»
نكته مشترك در ابيات مولوي درباره يوسف پيامبر و شعر شاعر عرب درباره امام كاظم، نخست اشاره به اين معناست كه محدوديتهاي ظاهري، كوچكترين اثري در بزرگي و عظمت اشخاص ندارند. مولوي با استفاده از تمثيل آشناي «شير در زنجير» ميگويد: آمد از آفاق يار مهربان / يوسف صديق را شد ميهمان / آشنا بودند وقت كودكي / بر وساده آشنايي متكي / ياد دادش جور اخوان و حسد / گفت آن زنجير بود و ما اسد / عار نبود شير را از سلسله / ما نداريم از رضاي حق گله / شير را بر گردن ار زنجير بود / بر همه زنجيرسازان مير بود
شاعر عرب نيز براي بيان مقصود خود از تمثيل «شمشير در نيام» و «شير در بيشه» بهره ميبرد: قالوا حُبستَ فقلتُ ليس بظائرٍ / حبسي و اي مُهنّدٍ لا يغمَد / أ و ما رأيتَ الليث يألف غيلة / كبراً و أوباشُ السباع تردّد (مرا ملامت كردند كه تو زنداني شدي. گفتم اينكه عيب نيست، كدام شمشير كاري هست كه او را در غلاف قرار ندهند؟ مگر نميبيني شير را كه به بيشه خود خو ميگيرد و از آن خارج نميگردد، اما درندگان پست و ضعيف، دائما در تردد و حركت به اين طرف و آن طرفند.)
اما نقطه اشتراك بعدي اينجاست كه دو شاعر به عدم تاثير محدوديت در عظمت شخص اكتفا نميكنند، بلكه اين محدوديت را عامل موثري در ارتقاي درجه و افزايش كمال و بزرگي او ميشمارند و اين همان نكتهاي است كه محل توجه استاد شهيد است و محور درسآموزي ايشان در بحث از سرگذشت حضرت يوسف و امام كاظم(ع)، يعني مساله رنج، مصيبت، محنت و نسبت آن با بزرگي و كمال و معرفت. مولوي اين معنا را چنين بيان ميكند: گندمي را زير خاك انداختند / پس ز خاكش خوشهها برخاستند / بار ديگر كوفتندش ز آسيا / قيمتش افزود و نان شد جانفزا / باز نان را زير دندان كوفتند / گشت عقل و جان و فهم سودمند
نكته: شهيد مطهري با بيان اينكه سختيها شكنجهها و گرفتاريهايي كه در اثر حقگويي و حقخواهي بر انسان تحميل ميشود افتخار است نه عار و ننگ اين فشارها را وسيلهاي براي تكميل و تهذيب بيشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان ميداند
و شاعر عرب اينگونه: بيتٌ يجدّد للكريم كرامة / و يزار فيه و لا يزور و يحفَد/ فقلتُ لها و الدّمعُ شتّي طريقه/ و نار الهوي في القلب يذكو وَقودُها / فلا تجزعي امّا رأيتِ قيودة ً/ فإنِ خلاخيل الرجال قيودُها. شهيد مطهري در ترجمه و توضيح بيت نخست مينويسد: «زندان آن جايگاهي است كه آنچنان را آنچنانتر ميكند. آنها كه به موجب شرافت ذاتي و بزرگواري و حقگويي زنداني ميشوند، در آنجا صافتر، خالصتر و مصممتر ميگردند و شرفي بر شرفهايشان افزوده ميگردد. آنجاست كه ديگران خود را نيازمند ميبينند كه به زيارت او بروند و افتخار ميكنند، اما او از رفتن به زيارت آنها بينياز است.» اما دو بيت ديگر، اوج خيالپردازي شاعر عرب را نشان ميدهد كه نقل مخاطبهاي با يك مخاطب مونث در زمان گذشته را بهانه ميكند. براي تشبيه زنجير زندان به يك مشبه به خيالانگيز يعني «خلخال مردان»: در آن حال كه اشك، جاري و آتش عشق در دل زبانه ميكشيد، به او گفتم اگر پايش را در زنجير بسته ميبيني ناله و بيتابي مكن، خلخال و زينت مردان همين غل و زنجيرهاست.
زندگي امام موسيبنجعفر(ع) نمادي است روشن از ارزش و اهميت رنجپذيري و تحمل مصيبت در راه حقيقت، چنانكه در تاريخ اسلام نمونههاي ديگري هم از اين قبيل هست.
از جمله سرگذشت حضرت زينب كبري(س) كه به گفته شهيد مطهري و به گواه تاريخ، عامل رشد و تكامل هر چه بيشتر، زينب بود. به طوري كه زينبي كه از شام به مدينه بازگشت ديگر آن زينبي نبود كه از مدينه خارج شد و آنچه در خلال حوادث اسارت از او ظهور كرد، تفاوت بسيار داشت با آنچه از او در خلال ايام كربلا و در زمان حيات امام حسين(ع) ظاهر شد.
استاد شهيد حديثي از امام كاظم نقل ميكند كه بخوبي بيانگر اهميت تحمل قرين با رضايت مصائب و مشكلات وارده است: تقواي الهي پيشه كن و سخن حق را بيپروا بگو هرچند نابودي تو در آن باشد، اما حق، مايه نجات توست و باطل را رها كن اگرچه نجات تو در آن باشد، ليك باطل، هر دم مايه نابودي توست. (تحف العقول، ص 408)
شهيد مطهري با بيان اينكه سختيها، شكنجهها و گرفتاريهايي كه در اثر حقگويي و حقخواهي بر انسان تحميل ميشود، افتخار است نه عار و ننگ، اين فشارها را وسيلهاي براي تكميل و تهذيب بيشتر نفس و خالص شدن گوهر وجود انسان ميداند و در مقابل، يكي از عوامل ضعيف شدن روحيه و فساد اخلاق را تنعم و نازپروردگي عنوان ميكند و در ادامه، اين بيت زيباي حافظ را شاهد مثال ميآورد: «ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد» به نظر استاد شهيد سختيها و شدايد، ورزش روح است و اساسا رشد و باروري وجود آدمي جز در صحنه گرفتاريها و مقابله با شدايد حاصل نميشود، زيرا «تا تعين در هم نريزد و خرد نشود تكامل حاصل نميشود». شهيد مطهري در اين خصوص از قانون طبيعي «تضاد و تصادم» نام ميبرد و از اين قول حكما كه اگر تضاد و تصادمهاي حاصل از تضاد نبود فيض وجود از ناحيه ذات اقدس فياض عليالاطلاق امكان دوام نداشت (لو لا التضاد ما صح دوام الفيض عن المبدأ الجواد).
مثالي كه استاد براي فهم بهتر اين قانون ذكر ميكند تبديل هسته ميوه به درخت و تبديل تخممرغ به جوجه است. هسته و تخممرغ پوستهاي به دور خود دارند كه براي هر دو مفيد است اگر اين دو بخواهند هسته و تخممرغ باقي بمانند، اما اگر اولي بخواهد درخت شود و دومي جوجه، اينجا ديگر چارهاي نيست جز آنكه تعين و حصار گرد خويش را بشكنند و خود را آزاد سازند. اين تعينها و حصارها در اثر تضادها و تصادمهايي كه بين عوامل مختلف طبيعي رخ ميدهد فروميريزد و از اين راه موانع از ميان رفته و فيض حق دوام پيدا ميكند.
به باور شهيد مطهري و به گواه اين اصل لايتغير هستي «شدايد و سختيهاست كه قهرمان ميآفريند، نبوغ ميبخشد، باعث تهييج نيرو و بروز قدرت ميگردد و شدايد و سختيهاست كه نوابغ عظيم و نهضتهاي بزرگ به دنيا تحويل داده است.»
آزاد جعفري / جامجم