آغاز هفته دولت
به مناسبت انفجار دفتر نخست وزيری در هشتم شهريور سال 1360 و شهادت دو يار ديرين امام و انقلاب و دو اسوه علم و تقوا، شهيد محمدعلي رجايي، رييس جمهور و محمدجواد باهنر، نخست وزير كه نمونهاي از دولتمردان مردمي بودند و نيز به منظور آشنايي مردم با فعاليتها و بيان اهداف و برنامههاي آينده دولت، هفتهاي به نام هفته دولت نامگذاري شده است كه از دوم تا هشتم شهريور ميباشد. علت نامگذاري چنين هفتهاي اين است كه دولت شهيد رجايي، نخستين دولت مكتبي بود كه در آن دوره بحراني حداكثر تلاش و كوشش خود را براي خدمت به اهداف مقدس انقلاب، صادقانه اعمال كرد تا آن جا كه جان خويش را بر سر آن نهادند.
ولادت حکیم سنایی غزنوی ( 473 ق)
12 ذی الحجه 473 - «حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی » شاعر پرآوازه ایرانی در غزنین متولد شد. این استاد مسلم شعر فارسی در جوانی به سرودن شعر پرداخت و ابتدا رجال و بزرگان را مدح می گفت اما یکباره تحولی شگرف در او پدید آمد که راه خانه کعبه را در پیش گرفت و به حجّ رفت. سنایی در مکه قصیده ای در اشتیاق دیدار کعبه و مکه معظمه سرود و پس از بازگشت از مکه مدتی در بلخ و شهر های دیگر به سر برد. آنچه از سفرهای سنایی باقیست اشعار و قصایدی است که او در خراسان و بلخ سروده؛ و به کارنامه بلخ مشهور است. سنایی بعد از اسکان مجدد در غزنین به اتمام مثنوی مشهورش« حَدیقَة الحَقیقة» پرداخت. مجموعه« سِرُ العِباد اِلَی المَعاد» که بیانگر مهارت وی در سبک خراسانی است، مثنوی طَریقُ التَحقیق که بر وزن حدیقه است و سنایی آن را در سال 528 هجری قمری به پایان رسانده؛ «عقل نامه؛ عشق نامه و تَجرِبَةُ العِلم» از دیگر آثار ارزشمند این شاعر خوش قریحه ایرانی است.
مرگ "لئو پولْدْ بيسْمارْكْ" صدراعظم پروس معروف به "صدر اعظم آهنين" (1898م)
پرنس اوتوفون ادوارد لئوپولْدْ بيسْماركْ، در اول آوريل 1815م در خانوادهاي قديمي در پروس (آلمان) به دنيا آمد و پس از پايان تحصيلات خود، در 32 سالگي در پارلمان پروس به عنوان يك نماينده ضد سلطنتي شناخته شد. وي در سال 1859 به عنوان سفير كبير پروس به سنپترزبورگ در روسيه و سپس پاريس رفت و پس از آن براي احراز مقام وزارت امور خارجه و رياست كابينه، به پروس فراخوانده شد. پس از مراجعت به پروس و به دست گرفتن قدرت توسط بيسمارك، وي به قصد تشكيل امپراتوري نيرومند آلمان، با اتريش جنگي به راه انداخت و كليه اميرنشينهاي منطقه را با پروس متحد ساخت. بيسمارك در جنگ يك ساله 1870م بين فرانسه و آلمان، با قدرت كلام و نفوذ سخن خويش سربازان آلماني را تشويق كرد و باعث پيروزي نهايى آلمان شد. بعد از اين پيروزي، بيسمارك به عنوان صدر اعظم آلمان انتخاب گرديد و در حدود دو دهه سال در اين مقام از گردانندگان اصلي سياست اروپا بود. او مردي متكبر و مستبد بود و به اكثريت و اقليت پارلماني و آزادي مطبوعات و دستههاي سياسي و حوزههاي مذهبي، عقيده نداشت. بيسمارك حل و فصل قضاياي سياسي و رفع اختلافات و مشكلات را در ميان خون و فولاد جستجو ميكرد كه به همين جهت، او را صدر اعظم پولادين يا آهنين نام نهادهاند. وي در سياست داخلي، علاوه بر تدوين يك سلسله قوانين براي اداره امپراتوري وسيع آلمان كه تمام اروپا را به وحشت انداخته بود، براي از ميان بردن قدرت كاتوليكها، احكامي سخت بر ضد آنها صادر نمود، با اين حال در اين امر موفق نشد و به صلح با پاپ مجبور گرديد. بيسمارك كارهاي زيادي در زمينه آباداني آلمان انجام داد كه ملي كردن راه آهن، تشكيل ارتش نوين، تجديد نظر در قوانين، جلوگيري از تجمع سرمايهها و مبارزه با كمپانيهاي عظيم سرمايهداري از آن جملهاند. بيسمارك در حدود 20 سال در مقام صدر اعظمي آلمان، اين امپراتوري را اداره كرد و تحول عظيم اجتماعي در آلمان ايجاد نمود. اتوفون لئوپولد بيسمارك سرانجام در حالي كه در اواخر عمر از كار بركنار شده بود، در 24 اوت 1898م در 83 سالگي درگذشت.
مرگ "فردريك نيچه" فيلسوف شهير آلماني و واضع نظريه ابرمرد (1900م)
فردريك ويلْهِلْمْ نيچه، فيلسوف معروف آلماني در 16 اكتبر 1844م در لايْپْزيك آلمان به دنيا آمد و از چهار سالگي به خواندن و نوشتن پرداخت. خانواده نيچه همه از كشيشان پروتستان بودند. با اين حال، او از الهيات و مسيحيت رويگردان شد و وارد دانشگاه گرديد. نيچه پس از چندي با فلسفه يوناني آشنايى يافت و در 24 سالگي به استادي دانشگاه بال برگزيده شد. وي روحي بسيار حساس و فكري متزلزل داشت و تنها اراده و غريزه را داراي اصالت ميدانست. نيچه در جواني با افراد سرشناسي دوستي و مراودت داشت اما پس از چندي از همه دوستان بريد و در گوشه انزوا به ايجاد آثار و فلسفه ادبي خود پرداخت. نيچه در فلسفه پايههاي تازهاي نهاد. او معتقد بود اخلاق معنا ندارد و هر كس، نوعي اخلاقيات را براي نجات و پيروزي خودش در اين دنيا پيش ميگيرد. در هر حال، همه، خود را ميپرستند و اين يك قانون طبيعي است. بنابراين بشر بايد پرستش خويش را به اوج خود برساند. وي معتقد بود كه مردم دنيا دو دستهاند: يكي زيردستان و ديگر بالادستان و خواجگان. اصالت و شرف متعلق به خواجگان است و آنها غايت وجودند و زير دستان، ابزار و وسيلهاي براي اجراي اغراض ايشان هستند. ترقي دنيا و بسط زندگي انسان، به وسيله بزرگان و خواجگان و سرداران صورت ميپذيرد كه معدودند. نيكي و راستي و زيبايى، امور حقيقي و مطلق نيستند. آنچه حقيقت دارد اين است كه همه كس خواهان توانايى است و ميخواهد زندگي خود را بالا ببرد. همچنين با طرح نظريه اَبَرمرد، معتقد بود كه غايت وجود، پيدايش مرد برتر يا ابرمرد است و ترتيب زندگاني و اصول اخلاقي بايد چنان باشد كه مرد برتر ظهور كند. نيچه بر اين اعتقاد بود كه تقدس و شفقت با روح مهاجم مرد برتر ناسازگار است و بايد تا دير نشده است، انديشه دموكراسي را نابود ساخت. او توصيه ميكرد كه خطرناك باش و چنان زندگي كن كه گويى در حال جنگ هستي. نيچه براي ايجاد يك مرد برتر عنوان ميكرد كه بايد ميليونها نفر از مردم پوشالي و ناتوان را نابود كرد تا يك ابرمرد به وجود آيد. نيچه در افكار فلاسفه و صاحب نظران قرن بيستم، تاثير و نفوذ فراواني نهاد. ميكروب مرگآور فلسفه وي، به بسياري از اَبَرمردهاي كذايى قرن بيستم سرايت كرد و انديشههاي نژادپرستانه فراواني را شكل داد، به طوري كه بسياري از ديكتاتوريهاي معاصر، حواريون نامقدس نيچهاند. نيچه داراي آثار مهم و متعددي ميباشد از جمله كتاب چنين گفت زرتُشت، كه نيچه در آن اغراض و عقايد خويش را به صورت افسانهاي درآورده است كه قهرمانش زرتشت است. رؤياي جنونآميز نيچه، محصول مغزي بيمار بود چرا كه خويشتن را حتي از مسيح(ع) نيز بزرگتر ميدانست و آثار خود را، بزرگترين موفقيتِ عالم ادب در تمام اعصار ميپنداشت. ده سال آخر عمر نيچه در بيماري و بحران جسمي و روحي سپري شد تا اينكه در بيست و چهارم اوت 1900م در پنجاه و شش سالگي درگذشت.