جام جم آنلاين: حميدرضا صلاحمند، نوروز امسال با سريال «بچهها نگاه ميكنند» تلويزيون و فضاي برنامهسازي آن را تجربه كرد. صلاحمند كه متولد1332 است، سالهاست در سينما فعاليت ميكند.
او اين حرفه را از سال 69 با دستياري واروژ كريممسيحي در فيلم «پرده آخر» آغاز كرد و در ادامه سينما را با دستياري كارگرداناني مانند بهرام بيضايي تجربه كرد تا اين كه فيلم «زمانه» را كارگرداني كرد؛ فيلمي كه در گيشه شكست خورد و چند سالي از سينما فاصله گرفت تا اين كه سال 88 فيلم «نيش زنبور» را در ژانر كمدي ساخت؛ فيلمي كه با استقبال مردم روبهرو شد. سال گذشته هم فيلم كمدي «3 درجه تب» را مقابل دوربين برد كه نوروز امسال اكران شد. اواخر سال گذشته بود كه ساخت سريال بچهها نگاه ميكنند به صلاحمند سپرده شد.
اين سريال در ايام عيد از شبكه 2 پخش شد. با اين كارگردان به گفتوگو نشستيم تا درباره بچهها نگاه ميكنند و دلايل حضور صلاحمند در تلويزيون را جويا شويم.
كار روي سريال بچه ها نگاه مي كنند را از كي شروع كرديد؟
هم من و هم آقاي تختكشيان آدمهايي نبوديم كه بدون برنامه وارد كار شويم. از مرداد ماه روي اين كار متمركز شديم. دوست عزيزي كه قرار بود سناريو را به ما بدهند، متأسفانه بدقولي كردند. قرار بود كه تا مهرماه فيلمنامه به ما داده شود، اما اين فرآيند تا اواخر ديماه به طول انجاميد. در اين شرايط بازنويسي فيلمنامه مصادف با زمان فيلمبرداري شد. فيلمبرداري را با 3 قسمت شروع كرديم و دوستان ديگري كه بازنويسي را بر عهده داشتند، شكل داستان را عوض كردند. تا اواسط كار اصلا آخر قصه را نميدانستم، اما اين كه ماجرا را از دست نداديم به خاطر اين بود كه شخصيتها را به خوبي پردازش كرديم. براساس آن بازيگر انتخاب كرديم. بازيگران هم كساني بودند كه تا شخصيتها را نميشناختند وارد اين بازي نميشدند. در واقع بازيگراني نبودند كه سقوط آزاد كنند. در نتيجه حول يك به يك اين شخصيتها متمركز ميشديم. يعني شخصيتها را كاملا ميشناختيم، اما نميدانستيم در طول سريال چه كارهايي قرار است بكنند. همين باعث شد كه بازيگران تا انتها كاراكتر و شخصيتها را با خودشان حفظ كردند.
فيلمنامه اوليه از اول قابليت تبديل به يك سريال موفق را نداشت؟
طرح اوليه جذاب بود. به علت اين كه دو، سه ويژگي داشت. اول اين كه آپارتماني بود. سريال آپارتماني خيلي زياد داشتيم ولي ويژگياي كه ميخواستيم آن را پررنگ كنيم اين بود كه وارد دنياي فانتزي نشويم و بر واقعگرايي تكيه كنيم و براساس روابط آدمها در دل مجموعه طنز را به وجود بياوريم. اين هسته اوليه سناريوي ما بود. بعد وقتي سناريو نوشته شد، شكل قصه طوري بود كه از مسير اوليه دور ميشد و وارد جنبههايي ميشد كه خيلي واقعي و رئاليستي نبود. بنابراين كل سناريو را كنار گذاشتيم و براي بازنويسي خودم يك خلاصه نوشتم و سرنوشت و رابطهشان را طراحي كردم و در اختيار دوستاني كه قرار بود بازنويسي كنند قرار داديم. ولي در طول بازنويسي، دوستان خيلي به نوشتههاي من متعهد نبودند. قطعا هم حق با آنهاست. چون نويسنده بايد قلمش آزاد باشد، اما در نهايت آن چيزي كه من نوشتم با آن سناريوي اوليه تفاوت داشت. تنها هسته اصلي آنها همان چيزي بود كه تفاهم كرده بوديم.
با اين همه مشكل چطور شد كه سريعا تصميم گرفتيد شروع به ساخت كنيد؟ شايد اگر زمان بيشتري براي بازنويسي ميگذاشتيد، ميتوانستيد سرنوشت شخصيتها را هم واضحتر بدانيد و براي آنها برنامهريزي بهتري كنيد.
اين نكته به كارفرما كه همان تلويزيون است برميگردد. اول؛ به خاطر اين كه سريال قرار بود مناسبتي باشد، سقف زماني داشتيم. ما هم در لحظات آخر شروع به كار كرديم و در آخرين زمان ممكن هم كار را تمام كرديم. اين نشان ميدهد كه مناسبات زمانيمان درست بوده. اگر بيش از آن معطل ميشديم به پخش نوروز نميرسيديم. اين زماني بود كه تلويزيون روي آن حساس بود. دوم؛ نوع نگاه تلويزيون به سريالهاي طنز، مناسبتي و فيلمنامههاي آنهاست. هنوز خود تلويزيون سريال طنز را جدي نميگيرد. يك سريال جدي را با سناريو و عوامل كامل و محاسبات دقيق جلو ميبرند، اما در سريال طنز فكر ميكنند كه سريال با بداههپردازي، در طول ساخت كامل ميشود، بعد آنها ميبينند و تصحيح ميكنند. بعد انگار يك عرف شده كه سناريوي سريال مناسبتي عرف نباشد. وقتي كه من با تعجب اين موضوع را مطرح ميكردم، به من ميگفتند كه شايد شما هنوز به اين سيستم عادت نكردهايد. اين عرف مرا خيلي اذيت كرد چون من با سيستم سينما جلو آمدهام. من از برنامهريزهاي موفق سينما بودم و بايد با برنامهريزي پيش ميرفتم. بازيگران من هم براي هر حركتي كه از آنها ميخواستم سوال ميپرسيدند چون بازيگران من از تئاتر آمده بودند. بسياري از بازيگران بيشتر به همان صحنهاي كه بازي ميكنند توجه ميكنند و گاهي هم بسيار موفق هستند، اما بازيگران ما گذشته و آينده و تبعات صحنهاي كه بازي ميكنند را از ما ميپرسند. در نتيجه اين بيبرنامهگيها مرا خيلي اذيت كرد.
با توجه به اين كه ميگوييد «من به عنوان يك كمديساز شناخته شده بودم حتي اگر نميخواستم»، ساخت سريال كمدي برايتان يك جور تحميل بود؟
نه دوست داشتم. به مقوله كمدي علاقهمند شدم. بزرگي ميگويد يك پديده بايد آنقدر جدي باشد كه بتوان آن را با طنز بيان كرد. يعني جديترين مقولات را ميتوان با طنز بيان كرد. نكته ديگري نقل ميكنم، شايد آن روي سكه كافكا، برنارد شاو بود. يعني مرز بين تراژدي و كمدي يك تار مو است. در نتيجه خودم علاقهمند بودم. همين طور اين خواست بازيگران بود و مناسبت عيد هم چنين كاري را ميطلبيد.
در بچهها نگاه ميكنند يك مفهوم جدي را به صورت طنز بيان كرديد؟
طنز را دراماتيك كرديم. يعني از دل روابط واقعي، به وسيله ايجاز و فشرده كردن آن طنز را بيرون كشيديم. خيلي از رفتارهاي خود ما در طول روز و در روابط اجتماعيمان، چنان چه ريتمش تند شود و زمانهاي اضافي از آن برداشته شود، تبديل به يك مقوله طنز ميشود. مهم اين است كه بتوانيم اين رفتارها را تشخيص دهيم و با يك قصه همراهش كنيم. در اين سريال طنز را تا حدي ميپذيرفتم كه تا مرز فانتزي بودن برود ولي فانتزي نشود.
چرا از اين كه وارد فضاي فانتزي شويد جلوگيري ميكرديد؟
چون فكر ميكنم وقتي وارد فضاي فانتزي ميشويم يا دچار هجو ميشويم كه در انتقال مفاهيم با مشكل مواجه شود. ممكن است جاهايي ما هم دچار اين مشكل شده باشيم و به فضاي فانتزي وارد شده باشيم، اما تلاشم اين بود كه از اين مساله جلوگيري كنم.
نسبت به فيلمنامه چه تغييراتي در نقش و بازي ايجاد كرديد؟
من و بازيگران تنها نقش را براساس متن پرورش ميداديم ولي نميتوانستيم تغيير اساسي در آن ايجاد كنيم. مثلا نميدانستيم كه نويسنده در انتها قرار است با فلان صحنه چه كار كند، به خاطر همين نميتوانستيم خيلي آن را تغيير دهيم.
با توجه به اين كه سريال براي گروه كودك و نوجوان كار شده بود، آيا مخاطب سريال شما اين گروه بودند؟
براي گروه كودك و نوجوان سريال را ساختيم، اما مخاطبش اصلا كودك و نوجوان نبودند. زمينه كار را اين گروه قرار داديم، اما منظورمان اين بود كه 2 خانواده روبهروي هم قرار بگيرند، زنها و مردها با هم رقابت كنند و در اين وسط بچهها حاكم خانه شوند. البته مطلوبي كه در ذهنم بود به وجود نيامد، اما هدف اين بود كه بگوييم وقتي اين روابط به نقطههاي اوج ميرسد بچهها فراموش ميشوند و ناديده گرفته ميشوند. همين طور اين كه همه چيز زير نظر بچههاست و آنها دارند همه چيز را ميبينند. در سريال هم به صورت كمرنگ ميبينيم كه بچهها در حال گوش دادن هستند و نظارهگر ماجرا هستند و آن را درك ميكنند. مخاطب اين كار بچهها نبودند، بلكه بزرگترها بودند. براي اين كه بزرگترها ببينند كه بچهها دارند ميبينند.
اما به نسبت اين كه اسم سريال را بچهها نگاه ميكنند گذاشتيد، خيلي كم به واكنش بچهها پرداخته شده بود.
در قسمتهاي آخر به خوبي اين پيام منتقل شد. حضور بچهها هر چند به صورت فيزيكي نبود، اما تاثير روابط پدر و مادر و تغييرات را در بچهها به خوبي ميديديم. از نظر من اين موضوع نمايان بود، اما قبول دارم كه ميتوانست بهتر از اين كار شود.
تحصيلات و مطالعات خودتان در زمينه روانشناسي تاثيري در بهبود سريال داشت؟
در چنين موضوعي نميشود ديدگاه روانشناختي نداشت. مطالعات خودم هم تاثير داشت ولي اگر سناريو قبلا آماده بود، بيشتر ميتوانستم روي آن دخالت مستقيم داشته باشم. فقط سعي كردم روابط منطقي باشد و از چارچوب رئاليستيك خارج نكنم.
چقدر انتقال پيام در اين سريال برايتان اهميت داشت؟
با اين كه بيشتر از اين كه به قصه فكر كنيم به پيام آن فكر كنيم مخالفم. اول پيام و بعد قصه، بخصوص در طنز اصلا درست نيست. در اين صورت دچار يكنواختي ميشويم.
قبول داريد كه سريال گاهي «آشپزباشي» را تداعي ميكند يا اين كه قصد نداشتيد چنين شباهتي به وجود بياوريد؟
راستش از «آشپزباشي» تكههايي بسيار كوتاه و گذرا ديدم. نميدانم چقدر فضاي رستوران شبيه به آن سريال است، اما مساله ما رستوران نبود، بلكه رودررويي زنها و مردها بود كه نميدانم اين مساله در آن سريال چقدر عمده بود.
اتفاقا تم اصلي «آشپزباشي» هم رويارويي دو جنس مختلف زن و مرد بود.
به هر حال اين پيشنهاد بازنويس فيلمنامه بود وگرنه رستوران در طرح اوليه به اين شكل وجود نداشت. در ابتدا قرار بود رستوران مكاني باشد كه دامادها ميخواهند ابزار مدرن را در آن استفاده كنند و پيرمرد ميخواست سنتها را حفظ كند. در واقع تقابل مدرنيته و سنت گرايي بود، اما در بازنويسي، برخلاف انتظارمان خانمها و آقايان روبهروي هم ايستادند.
به طور كل «بچهها...» رضايت شما را به همراه داشت؟
3 بخش دارد. اول كار كردن با اين گروه بود كه برايم بسيار لذتبخش بود. با بازيگران و گروهي كار كردم كه به كارشان بسيار علاقهمند بودند و به آن خيلي فكر ميكردند. مرا ياد بازيگران قديم ميانداختند. نميآمدند كه فقط بازي كنند و بروند. فكر ميكردم آن نسل انتظاميها و نصيريانها ديگر تمام شده است، اما ديدم كه در نسل جديد هم كساني هستند كه به كارشان فكر ميكنند، تعهد دارند و حتي ممكن است به خاطر ديالوگي كه فردا ميخواهند بگويند شب خوابشان نبرد، اما بخش دوم اين بود كه وارد استخري شدم كه نميدانستم عمق آن چقدر است و اين برايم بسيار زجرآور بود. اين كه ته قصه را نميدانستم. اين كه نميدانستم كه سرنوشت شخصيتهايم چيست، مرا اذيت ميكرد. نكته ديگر اين بود كه من از سينما آمدهام. در سينماي طنز آنچه كه حرف اصلي را ميزند ريتم و ضرباهنگ كار است. وقتي كه يك نوشته مطول و طولاني باشد و تكرار صحنههاي مختلف به طرق مختلف در آن وجود داشته باشد، ضرباهنگ از بين ميرود. در فيلمنامه چنين نكاتي را ميديدم و ناچار بودم به شكلهاي مختلفي آن را متنوع كنيم.
اين كندبودن ريتم و واضح بودن نحوه انتقال بعضي از مفاهيم، خاصيت كار در تلويزيون است يا مشكل فيلمنامه شما بود؟
شايد من با كار در تلويزيون زياد آشنا نباشم ولي فكر ميكنم ميشود شخصيتها و حوادث را در تلويزيون مبسوطتر نشان داد و ايجاز را كمتر كرد. چون در سينما همه ماجرا در يك جلسه ديده ميشود، تماشاگر فيلم را انتخاب كرده، بليط خريده و با يك عده هم سو دارد به يك نقطه نگاه ميكند، اما در تلويزيون شرايط ديگري حاكم است. زمان خاصي سريال پخش ميشود، بينندهها هم ما را انتخاب نكردهاند. در اين شرايط تفاوتهايي بين اين دو مديوم وجود دارد، اما نبايد به اين بها تمام شود كه ماجرا را به صورت كسلكننده بگوييم يا در صحنهها تكرار مداوم داشته باشيم. اين كه قصه و شخصيتها جلو نرود. فهميدم كه در سريالسازي، قصه حرف اول را ميزند. در هر قسمت بايد قصه يك قدم جلو برود.
آيا كار در سينما، تاثير مستقيمي روي بچهها نگاه ميكنند گذاشت؟
خيليها معتقدند كه اين سريال خيلي شسته رفته بود. دكور و گريم خيلي خوبي داشت، بازيها خيلي عالي بود و ميزانسنها مال سينما بود. علت اين است كه من از سينما آمدهام. آموختههايم قبل از فيلمسازي هم در سينما بوده. با كارگردانهاي بزرگ سينما كار كردهام و كار با آنها را ياد گرفتم. بنابراين وقتي خواستم سريال بسازم، بايد خودم را با تلويزيون هماهنگ ميكردم. اين كه پلانهاي طولاني بگيرم، بازيگران يكجا بايستند و فقط ديالوگ بگويند، برايم كمي سخت بود. مثلا در 3 درجه تب براساس ريتم كار كردم. صحنههاي كوتاه، ميزانسنهاي سريع و طنزي كه براساس برخورد و موضوع است، از ويژگيهاي آن است، اما در تلويزيون زمان و بازده كمي كار خيلي مهم است و اگر بخواهيم جزئيات را در تلويزيون رعايت كنيم، خيلي زمان بر است و مقرون به صرفه نيست. بيشتر كساني هم كه در تلويزيون كار ميكنند بيشتر به جنبه درآمدي كار فكر ميكنند و تلويزيون هم ميخواهد ميزان توليدش را بالا ببرد.
فكر ميكنيد انعكاس سريال در بين مردم چطور بوده؟
هيچ دستاندركاري از واكنش مردم نميتواند نتيجه بگيرد. چون دوستان و آشنايان با نگاهي متفاوت از مردم عادي سريال را ميبينند، اما حسم اين است كه اين سريال را هم به لحاظ نوع نگاه و تكنيك، هم بازيگران، طراحي صحنه، گريم و... طوري بود كه طبقهاي از مردم با آن ارتباط برقرار ميكردند كه انتظار و درك بالاتري از سريال داشتند. چون همه چيز براساس ديالوگ بنا نشده بود، حركات، ميزانسن و روابط، تعيينكننده بودند. درك اينها احتياج به توجه و تمركز بيشتري داشت، اما بيشتر سريالهاي ما باعث شدهاند كه مردم كمي بدعادت شوند. مثلا در حالي كه كارهايشان را ميكنند، سريال را گوش كنند. در حالي كه ما به تصوير هم خيلي اهميت ميداديم.
بعد از اين هم تمايل داريد كه سريال بسازيد؟
هيچ كس بدش نميآيد كه به جاي چند صد هزار نفر، مخاطب ميليوني داشته باشد و با تعداد بيشتري مخاطب حرف بزند. اين كه در سينما يا تلويزيون كار كنم برايم فرقي نميكند، اما وقتي كه شرايط مهيا باشد. ديگر دوست ندارم كار بدون فيلمنامه مدون را تجربه كنم.
تلويزيون چه كار ميتواند بكند تا روند سريالسازي به سمت و سويي بهتر هدايت شود؟
تلويزيون بايد به مقوله طنز با نگاه جديتري و با برنامهريزي بيشتري بنگرد تا نتيجه مطلوبتري بگيرد. در تلويزيون سريالهايي هست كه تماشاگر از ديدن چندباره آنها سير نميشود. بايد سريالهاي طنز را عميقتر ديد و زمان بيشتري براي آنها گذاشت.
در پايان نكتهاي هست كه بخواهيد بيان كنيد؟
زمان پخش سريال در ديده شدن آن خيلي تاثير ميگذارد. فكر ميكنم شايد زمان پخش اين سريال يكي از معضلات آن بود. نكته ديگر اين كه سناريو در سريالسازي حرف اول را ميزند. تلويزيون بايد بر اين مقوله فكر و زمان بهتري بگذارد تا تصميمگيري كند. ضمنا فكر ميكنم اگر تهيهكنندگان ديگر بودند، با انتخاب بازيگران موافقت نميكردند و ترجيح ميدادند در سريال بازيگران مناسبتي و چهرههاي جوان حضور داشته باشند، اما آقاي تخت كشيان هيچ مانعي سر راهم قرار ندادند و اين برايم بسيار خوشحالكننده بود.
شروينه شجريكهن
جام جم