ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 7 مرداد 1403
يکشنبه 7 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 13 فروردين 1390     |     کد : 17433

آزادی پروانه ها

بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می كردند. حسام، پسر كوچولوی قصه ما توی این باغ ، لابه لای گلها می دوید و پروانه ها را دنبال می كرد.

بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می كردند. حسام، پسر كوچولوی قصه ما توی این باغ ، لابه لای گلها می دوید و پروانه ها را دنبال می كرد. هر وقت پروانه زیبایی می دید و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شكارش كند . بعضی از پروانه ها كه سریعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار می كردند، اما بعضی از آنها كه نمی توانستند فرار كنند ، به چنگش می افتادند .

حسام ، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در یك قوطی شیشه ای زندانی می كرد .

یك روز چند پروانه زیبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود، قصد داشت كه پروانه ها را خشك كند و لای كتابش بگذارد و به همكلاسی هایش نشان بدهد . پروانه ها ترسیده بودند ، خود را به در و دیوار قوطی شیشه ای می زدند تا شاید راه فراری پیدا كنند .

حسام همین طور كه قوطی شیشه ای را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه می كرد خوابش برد .

در خواب دید كه خودش هم یك پروانه شده است و پسر بچه ای او را به دست گرفته و اذیت می كند . تمام بدنش درد می كرد و هر چه فریاد و التماس می كرد كسی صدایش را نمی شنید .

بعد پسر بچه ، حسام را ما بین ورقهای كتابش گذاشت و كتاب را محكم بست و فشار داد .

دست و پای حسام كه حالا تبدیل به یك پروانه نازك و ظریف شده بود ، ترق ترق صدا می داد و می شكست و حسام هم همین طور پشت سر هم جیغ بلند می كشید .

ناگهان از صدای فریاد خودش از خواب پرید و تا متوجه شد كه تمام این ها خواب بوده است دست به آسمان بلند كرد و از

خدا تشكر كرد .

ناگهان به یاد پروانه هایی افتاد كه در داخل قوطی شیشه ای، زندانی شده بودند..!

بعد ، قوطی پروانه ها را به باغ برد ، در قوطی را باز كرد و پروانه ها را آزاد كرد .

پروانه ها خیلی خوشحال شدند و از قوطی بیرون پریدند و شروع به پرواز كردند .

حسام فریاد زد : پروانه های قشنگ مرا ببخشید كه شما را اذیت می كردم. قول می دهم این كار زشت را هرگز تكرار نكنم.



نوشته شده در   شنبه 13 فروردين 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode