ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 2 آذر 1403
جمعه 2 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 19 دي 1387     |     کد : 1731

وهابيت وكشتارمسلمانان

توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى كشتن مسلمانان ...

 

توافق محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود براى كشتن مسلمانان

سرانجام پسر عبدالوهاب از «عيينه‏» بيرون رانده شد و به سال‏1160 به شهر «درعيه‏» رفت (همان شهرى كه مركز مسيلمه كذاب‏بود) و در خانه مردى به نام «عبدالله بن سويلم‏» فرود آمد ودر آن موقع حكمران اين سرزمين «محمد بن سعود» (جد آل سعود)از قبيله «عنيزه‏» بود، محمد بن سعود زنى داشت‏به نام‏«موصى‏» دختر «ابى وحطان‏» از آل كثير كه زنى با تدبير وخردمند بود، اين زن از وضع شيخ اطلاع يافت و به محمد، شوهر خوداظهار داشت كه اين مرد غنيمتى است كه خدا به تو فرستاده، مقدم‏او را گرامى بدار و در بزرگداشت وى كوشا باش و يارى او راغنيمت‏شمار.

ابن سعود پيشنهاد زن خود را پذيرفت و در خانه عبدالله بن‏سويلم به ديدن شيخ رفت و به عزت و نيكى به او مژده داد، شيخ‏نيز قدرت و تسلط بر همه بلاد نجد را به وى بشارت داد و درباره‏روش پيامبر(ص) و اصحاب آن حضرت در امر به معروف و نهى از منكرو جهاد در راه خدا سخن گفت و همچنين به او يادآور شد كه هربدعتى گمراهى است و اين كه مردم نجد بدعتهائى بكار مى‏برند، ومرتكب ظلم مى‏شوند و دچار اختلاف و تفرقه هستند.

محمد بن سعود، سخنان شيخ محمد را به مصلحت‏خود تشخيص داد وآنها را پذيرفت و به وى اطمينان داد كه به ياريش برخواهد خاست‏و بامخالفان، جهاد خواهد كرد ولى به دو شرط: يكى آن كه وقتى‏كارها رو به راه شد، شيخ از او جدا نشود و با ديگرى رابطه‏برقرار نكند. دوم اين كه مجاز باشد خراجى را كه همه‏ساله ازاهل درعيه، دريافت مى‏دارد، بازهم دريافت كند. شيخ شرط اول راپذيرفت و درباره شرط دوم گفت: اميد است‏خداوند فتوحات و غنائم‏بسيارى بيشتر از خراج درعيه نصيب تو گرداند (1) . بدين ترتيب‏محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در مورد جنگ با مخالفان وامر به معروف و نهى از منكر و اقامه شعائر دين (طبق عقايدخود) با يكديگر بيعت كردند.

بعضى از مستشرقين مثل «فيليپ حتى‏» (2) و «گلدزيهر» (3) وبرخى ديگر گفته‏اند: محمد بن سعود پسر خود عبدالعزيز را دامادشيخ ساخت و اگر اين امر صحيح باشد، موجب رابطه نزديكترى ميان‏آن دو گرديد و اين عهد و پيمان ميان آل سعود و عائله‏عبدالوهاب تا به امروز همچنان استمرار دارد و روابط فاميلى‏نيز همچنان ميان آنها در جريان است (4) .

عثمان بن معمر نخستين قربانى اين توافق

گفتيم كه «عثمان بن معمر»، امير عيينه، شيخ را از آن شهربيرون كرد، اما وقتى «محمد بن سعود»، امير درعيه به يارى‏شيخ شتافت و با يكديگر بيعت كردند و كار او بالا گرفت، عثمان‏از كار خود به شدت پشيمان شد و به اين فكر افتاد كه شيخ محمدرا دوباره به «عيينه‏» برگرداند و بدين منظور با جمعى ازياران خود، به درعيه رفت و شيخ را به بازگشت‏به عيينه، ترغيب‏كرد، اما شيخ بازگشت‏خود را موكول به اجازه «محمد بن سعود»نمود، محمد هم به هيچ‏وجه به اين امر راضى نشد و عثمان به‏عيينه باز گشت درحالى كه سخت پشيمان و بيمناك بود (5) .

طولى نكشيد شيخ محمد حكم كفر عثمان بن معمر را صادر كرد وگفت: «ان عثمان بن معمر مشرك كافر» و دو نفر را مامور كشتن‏او نمود، آن دو نفر در نماز جمعه شركت كردند و پس از پايان‏نماز او را در محراب مسجد در ماه رجب سال 1163 به قتل‏رساندند، روز بعد محمد بن عبدالوهاب به عيينه آمد و «مشارى‏بن معمر» را كه از پيروانش بود، به عنوان حاكم عيينه تعيين‏كرد (6) .

با اين كه «عثمان بن معمر» هميشه كمك مردم درعيه بود و باتزويج كردن دخترش با «عبدالعزيز بن محمد» با سعوديها روابطنزديكترى برقرار كرده بود و از اين دختر فرزندى به دنيا آمده‏به نام «سعود» كه در عصر او و هابيها به اوج قدرت رسيدند،ولى شيخ اولين كارى كه كرد، عثمان را به بهانه اين كه كافرشده، به قتل رساند و شخصا به «عيينه‏» رفت و دستور داد قصرآل معمر را با خاك يكسان كردند (7) .

حال نمى‏دانيم چگونه «عثمان بن معمر» حاكم عيينه كافر و مشرك‏شده بود كه در روز جمعه در محراب نماز به قتل رسيد؟! در آن‏وقت كه شيخ محمد به درعيه آمد و با محمد بن سعود براى كشتن‏مسلمانان توافق كرد مردم درعيه در نهايت تنگدستى و احتياج‏بودند و براى قوت روزانه خود كار مى‏كردند و نيز در مجلس شيخ‏حاضر مى‏شدند تا به وعظ او گوش فرا دهند.

«ابن بشر نجدى‏» چنين مى‏گويد: من (ابن بشر) شهر درعيه را بعداز اين تاريخ در زمان سعود، مشاهده كردم درحالى كه مردم آن ازثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ايشان با زر و سيم تزيين‏شده بود و بر اسبهاى اصيل سوار مى‏شدند و از لباسهاى فاخر به‏تن مى‏كردند و از هر لحاظ در نعمت و رفاه بودند، به حدى كه‏زبان از شرح و بيان آن ناتوان است. روزى در يكى از بازارهاى‏درعيه ديدم كه مردها در طرفى و زنها در طرف ديگر قرار داشتند،در آنجا، طلا و نقره و اسلحه و شتر و اسب و گوسفند و لباسهاى‏فاخر و مواد غذائى، به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجزاست تا چشم كار مى‏كرد، بازار ديده مى‏شد و من فرياد فروشندگان‏و خريداران را مى‏شنيدم كه مانند زنبور عسل همهمه مى‏كردند كه‏يكى مى‏گفت فروختم و ديگرى مى‏گفت‏خريدم (8) .

«ابن بشر» از ثروتهاى انباشته در درعيه، سخن گفته ولى شرح‏نداده است كه اين ثروتهاى هنگفت از كجا پيدا شده بود ولى ازتاريخ پيداست كه آن از حمله به قبائل و شهرهاى ديگر نجد وغارت كردن اموال ديگر مسلمانان به دست آمده بود. خود ابن بشردر ضمن بيان سيره سعود بن عبدالعزيد(درگذشته 1229) گفته است‏كه وى در حملات خود جز كودكان نابالغ و زنان و سالخوردگان، همه‏را از دم شمشير مى‏گذرانيد و تمام اموال را تصاحب مى‏كرد (9) .

پس از آن كه محمد بن عبدالوهاب براى كشتار مسلمانان با حكمران‏درعيه محمد بن سعود پيمان بست، آنگاه به روساى قبائل و تمام‏مردم نجد و قاضيان نامه نوشته و آنها را به قبول مذهب تازه‏فرا خواند، برخى پيروى كردند و برخى نيز بى‏اعتنائى نمودند. اومردم درعيه را به جنگ و پيكار فرا خواند، آنان به نداى وى‏پاسخ گفتند. و اعلان نمود تمام اهل نجد بدون استثناء «كفره‏تباح دماوهم و نساوهم و متملكاتهم و المسلم هو من آمن بالسنه‏التى يسير عليها محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود» (10)

«كافر هستند و خونها و زنها و اموالشان مباح است، مسلمان كسى‏است‏به سنتى كه محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود سير مى‏كنند،ايمان بياورد».

بعد از پنج‏سال از پيمان «محمد بن عبدالوهاب و محمد بن‏سعود»، هنوز سلطه امير درعيه در منطقه حتى در نزديكترين‏آباديها پذيرفته نشده بود. در «حريملا»; «سلمان‏» برادر«محمد بن عبدالوهاب‏» مردم را بر ضد وهابيها تحريك مى‏كرد وبه تمام شهرهاى نجد نامه‏هائى فرستاد و در آنها تعاليم برادرش‏را مصيبت‏بار خواند، نامه‏هاى او در مردم اثر مى‏گذاشت، الا اين‏كه «عبدالعزيز» با 800 نفر پياده و 20 سواره بر «حريملا»استيلا يافت و «سلمان‏» به طرف «سدير» فرار كرد (11) .

«ملطبرون‏» مى‏گويد: او در سرزمين نجد مذهبش را آشكار ساخت وسعود از وى تبعيت نمود، او مردى بود زيرك و محكم‏كار بود. هريك خود را با ديگرى تقويت كرد، سعود با پيروى از آئين تازه‏«محمد بن عبدالوهاب‏» پايه‏هاى كومت‏خويش را محكم مى‏كرد وپسر عبدالوهاب هم در اثر كمك‏هاى نظامى سعود و به زور شمشير اوداعيه خويش را بگسترد و تقويت نمود و در نتيجه، سعود حكمران‏منطقه، و محمد بن عبدالوهاب رهبر مذهبى مردم شد.

فرزندان هر يك پست پدر خود را اشغال مى‏كردند و بعد از آن كه‏سعود بر قبيله خود پيروز گشت و بر دو قبيله ديگر از يمن نيزغلبه يافت و قبائل بسيارى از عرب و نيز همه اعراب نجد به‏وهابيت گرويدند. شهر درعيه را كه در جنوب شرقى بصره واقع است،پايتخت‏خويش قرار داد و پس از پانزده سال، حكومت‏سعود توسعه‏پيدا كرد و باز به توسعه بيشترى حرص مى‏ورزيد.

او از پيروان خود يك دهم چهارپايان، نقدينه و اجناس، بلكه‏انسانها را مى‏گرفت. او با قرعه‏كشى، يك‏دهم(110) نيروى انسانى‏پيروان خود را به خدمت‏خويش مى‏گماشت، در نتيجه ثروتى كلان بهم‏رساند و سپاهى انبوه تدارك ديد كه بر يكصد و بيست هزار رزمنده‏بالغ مى‏شد (12) .

«زينى دحلان‏» در كتاب «خلاصه الكلام فى امراء البلد الحرام‏»مى‏نويسد: «ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142ه بودو پس از پنج‏سال آئين او شهرت پيدا كرد و عقايد واهى او درنجد ظاهر شد و علنا تعاليم خود را بر مردم بخواند.

حكمران درعيه محمد بن سعود به يارى او شتافت و اهالى اين شهررا به متابعت وى فراخواند آنها نيز جملگى تبعيت كردند و به‏تدريج طوائف بسيارى از عربها از او پيروى نمودند تا نيروى اوعظيم شد به حدى كه عربهاى بدوى از او بيمناك شدند.

برنامه دعوتش اين بود كه مى‏گفت: «انما ادعوكم الى التوحيد وترك الشرك بالله‏» (13) .«من شما را به توحيد و يگانه‏پرستى وترك شرك به خدا فرا مى‏خوانم‏».

در دائره‏المعارف اسلامى مى‏نويسد: «محمد بن سعود» پس از توافق‏با «محمد بن عبدالوهاب‏» در سال 1159، از هر طرف به بلادمجاور و مناطق بدويانى كه به او نزديك بودند، حمله مى‏برد واموالشان را غارت مى‏كرد، اين امر باعث‏شد كه امراى نيرومندنجد كه با او همسايه بودند، مانند بنى‏خالد از «لحايا»(احسا)و «آل مكرمى‏» از نجران، در كار او مداخله نمايند، اما آنهانتوانستند جلو پيشرفت وهابيت را بگيرند (14) .

نخستين كسى كه با «محمد بن سعود» به دشمنى برخاست، «دهام‏بن دواس‏» بود كه به درعيه حمله برد و دو پسر محمد، فيصل وسعود را به قتل رساند (15) .

در سال 1162 اشراف مكه، جريان كار وهابيان را به باب عالى‏عثمانى اطلاع دادند و اين نخستين بار بود كه حكومت عثمانى ازفتنه وهابى اطلاع يافت.

ابن بشر مى‏نويسد: «سال 1178 براى محمد بن سعود سخت‏ترين سالهابود، زيرا «عرعربن خالدى‏» حاكم احسا و «حسن بن هبه‏الله‏»حاكم نجران با يكديگر هم‏قسم شده بودند كه به «درعيه‏» حمله‏كنند و دعوت جديد دينى را از ميان ببرند و شوكت مروجان آن رادرهم شكنند. از طرفى محمد بن سعود مى‏ديد كه هنوز سپاه عرعر وديگر مخالفان او نرسيده، فرزندش در ناحيه حائر، مابين خرج ورياض شكست‏خورده و حدود 500 كشته و 200 اسير داده است. اين‏پيشامدها او را بسيار نگران ساخته بود، اما شيخ محمد او را باسخنان خود، دلگرم مى‏ساخت. در اينجا شيخ محمد بن عبدالوهاب يك‏زيركى بزرگ ديبلوماسى نشان داد و حاكم احساء نرسيده با حاكم‏نجران صلح برقرار نمود و لذا نجرانيها بدون اين كه منتظر آمدن‏سپاه عرعر بشوند، منطقه را ترك گفته به سوى احساء حركت‏كردند (16) . و بدين ترتيب خطرى كه در اين ناحيه، محمد بن سعودرا تهديد مى‏كرد، از ميان رفت و پس از رفتن آنها، سپاه عرعرفرا رسيد و در پشت‏حصار درعيه ماندند و كارى نتوانستند انجام‏بدهند (17) .

وهابيان و شرفاء مكه

«زينى دحلان‏» مى‏نويسد: «وهابيها در زمان حكومت‏شريف مسعودمتوفى به سال 1165 سى تن از علماى خود را براى بحث و گفتگو به‏مكه و مدينه فرستادند. شريف مسعود از علماى حرمين خواست كه باآنان به بحث و گفتگو بپردازند و علماى مكه با آنها بحث كردندو سرانجام عقائد آنها را فاسد و بى‏اساس يافتند و قاضى شرع حكم‏كفر آنان را صادر كرد و به حبسشان فرمان داد، برخى از آنان‏زندانى و برخى ديگر فرار را بر قرار ترجيح دادند» (18) .

«زينى دحلان‏» در كتاب ديگر مى‏گويد: «وهابيان نزد شريف مسعودعده‏اى را فرستادند تا از او اجازه حج دريافت دارند، مقصودنهائى آنها اين بود كه معتقدات خود را به مردم حرمين شريفين‏عرضه كنند، آنان قبل از اين، سى تن از علماى خود را فرستاده‏بودند تا به اثبات تباهى عقايد اهل مكه و مدينه بپردازند.

وهابيان تا آنجا حاضر بودند كه در مقابل دريافت اجازه حج مال‏مقررى به‏طور ساليانه به عهده بگيرند. مردم مكه و مدينه پيدايش‏مسلك و هابى را شنيده بودند ولى از حقيقت آن آگاه نبودند. چون‏علماى نجد به مكه رسيدند، شريف مسعود، دستور داد علماى حرمين‏با آنان به مناظره بپردازند، سرانجام شريف به قاضى شريح دستورداد سند به كفر آنها بنويسد و آنها را زندانى كرد و دست وپايشان را در غل و زنجير نهاد» (19) .

در سال 1179ه محمد بن سعود پس از سى سال فرمانروائى به هلاكت‏رسيد (20) .

و «عبدالعزيز» بزرگترين پسر «محمد بن سعود» به جاى پدرنشست و زمام امور را در دست گرفت. «ابن غنام‏» و «ابن بشر»نوشته‏اند كه «عبدالعزيز» تنها حاكم و صاحب تخت نبود، بلكه‏امام و پيشواى وهابيها به حساب مى‏آمد (21) .

او در راه پيشرفت مسلك وهابى و توسعه حكومت‏خود، بسيار كوشش‏كرد. وى در سى سال اول فرمانروائى خود، مدام با قبائل مجاوردر حال جنگ بود و اغلب آنها را شكست داده و رام كرده بود و درسال 1208 منطقه احسا را فتح كرد و با فتح احسا و قطيف،وهابيان به كرانه‏هاى خليج فارس راه يافتند.

البته سلطه سعوديها تنها قائم به سلاح نبود، بلكه به مجرد فتح‏يك منطقه، عده‏اى از علماى وهابى از درعيه مى‏رسيدند و مردم رابه قول خودشان به توحيد حقيقى دعوت مى‏كردند. بنابراين قسمتى‏از ساكنان درعيه را علماء و مبلغين وهابى تشكيل مى‏دادند كه‏براى تبليغ مسلك وهابيت‏به سراسر منطقه اعزام مى‏گرديدند (22) .

جلوتر گفتيم: محمد بن عبدالوهاب عده‏اى از علماى وهابى را براى‏اظهار دعوت و گرفتن اجازه حج نزد شريف مسعود فرستاد ولى شريف‏مسعود دستور دستگيرى آنان را صادر كرد و حكم به كفرشان داد واجازه حج هم به آنان نداد.

وهابيها تا فوت «شريف مسعود»(1165) از شركت در مراسم حج‏محروم بودند، بعد از شريف مسعود، برادرش «شريف مساعد بن‏سعيد» به امارت مكه رسيد. وهابيها براى دريافت اجازه حج‏عده‏اى را نزد او فرستادند، او نيز مانند برادرش از دادن‏اجازه، خوددارى كرد.

«مساعد» در سال 1184 درگذشت و برادرش «شريف احمد» به جاى‏او نشست. امير درعيه عده‏اى از علماى وهابى را نزد او فرستاد.

شريف به علماى مكه دستور داد آنها را بيازمايند علماى مكه‏آنها را آزمايش كردند و آنها را بى‏دين و زنديق تشخيص دادند وشريف اجازه حج‏به آنها نداد. و در سال 1186 «شريف سرور بن‏مساعد» امارت مكه را از عمويش گرفت. وى اجازه زيارت خانه خدارا به وهابيان داد به شرط اين كه مانند رافضه و عجم‏ها صد راس‏اسب بپردازند ولى آنان از اين كه مثل رافضى‏ها باشند، ازپرداخت آن امتناع كردند (23) .

و چون در سال 1202 شريف سرور درگذشت، «شريف غالب‏» جانشين اوگرديد باز وهابيها عده‏اى را براى گرفتن اجازه ج‏به مكه‏فرستادند، شريف غالب نيز از دادن اجازه به آنها امتناع ورزيدو آماده جنگ با «عبدالعزيز» امير وهابى‏گرديد و در سال 1205لشگرى جهت جنگ با وهابيها آماده ساخت (24) .

«عبدالعزيز» كه همواره در فكر تصرف مكه بود و بهانه‏اى براى‏اين كار مى‏جست، بلافاصله به سوى مكه لشگر كشيد و ميان او وشريف غالب جنگ آغاز گشت. اين جنگ از سال 1205 تا سال 1220ادامه داشت و در اين مدت پانزده واقعه مهم ميان طرفين رخ دادولى كار يك طرفه نشد.

«صلاح‏الدين مختار» مولف كتاب «تاريخ‏المملكه‏العربيه‏السعوديه‏» درباره اين جنگ مى‏نويسد:

«در سال 1205 شريف غالب، سپاه گرانى كه تعداد آن به ده هزارتن بالغ مى‏شد، و بيش از 20 عدد توپ همراه ايشان بود، به‏فرماندهى برادرش «عبدالعزيز» براى جنگ با مردم نجد، تجهيزكرد ولى سپاه مزبور كارى از پيش نبرد».

نويسنده مزبور، دفاع وهابيان را به طرز مبالغه‏آميزى وصف كرده‏و از جمله نوشته است كه سپاه عظيم شريف غالب كه در بين راه،جمعى از عشاير حجاز و شمر و مطير و افراد ديگر نيز به آنهاملحق شده بودند، نتوانستند قصر بسام را كه فقط سى تن از آن‏دفاع مى‏كردند، به تصرف خود درآورند و همچنين نتوانستند قريه‏شعرا را بعد از يك محاصره طولانى فتح كنند درحالى كه بيش ازچهل تن از آن دفاع نمى‏كردند (25) . اين جنگها همچنان ادامه داشت‏و محمد بن عبدالوهاب آخرين سالهاى عمر خود را مى‏گذراند،عبدالعزيز براى تحكيم موفقيت‏خود و خاندانش با صلاحديد شيخ،سلطنت را در خانواده خود ارثى ساخت و پسرش سعود را در حال‏حيات خود به ولايت عهدى انتخاب كرد و شيخ نيز آن را تاييدنمود (26) . و سرانجام شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 به‏هلاكت رسيد و حكومت پادشاهى وهابى براساس مسلك محمد بن‏عبدالوهاب در نجد برقرار كرد.


پى‏نوشت:

1-            ابوعليه، عبدالفتاح، محاضرات فى تاريخ الدوله‏السعوديه‏الاولى،ص 14 - 13 - تاريخ الجزيره‏العربيه فى عصر شيخ محمد بن‏عبدالوهاب، تاليف حسين خلف شيخ خزعلى، ص 161.

2-             فيليب حتى، تاريخ عرب، ج‏2، ص 926، ترجمه فارسى.

3-            العقيده و الشريعه، ص 267.

4-            جبران شاميه، آل سعود ماضيهم و مستقبلهم ، ص 23، طبع رياض.

5-            حسين خلف، الشيخ خزعل، تاريخ الجزيره‏العربيه فى عصر شيخ‏محمد بن عبدالوهاب، ص 2 - 161.

6-            ابن بشر، عنوان المجد، ج‏1، ص 23 - 24 - ابن غنام، تاريخ‏نجد، ج‏2، ص 13 ، 14.

7-            ابن غنام، تاريخ نجد، ج‏2، ص 57 - ابن بشر، عنوان المجد، ج‏1،ص 43.

8-            عنوان المجد، ج‏1، ص 13.

9-            عنوان المجد، ج‏1، ص 170.

10-         تاريخ نجد، و... ص 98، 99.

11-          ابن غنام، تاريخ نجد، ج‏2، ص 45 - ابن بشر، عنوان المجد،ج‏1، ص 29 ، 30.

12-         جغرافياى ملطبرون، بنا به نقل كشف الارتياب، ص 13.

13-         به نقل كشف الارتياب، ص 13.

14-          دائره‏المعارف اسلامى، ج‏1، ص 191، ترجمه عربى.

15-          رساله شيخ عبدالرحمن آل شيخ، ج‏2، ص 24، ابن بشر.

16-          ابن غنام، تاريخ نجد، ج‏2، ص 66 - 65 - ابن بشر، عنوان‏المجد، ج‏1، ص 48 - 47 - حافظ وهبه، جزيره‏العرب فى القرن‏العشرين، ص 244.

17-         تاريخ نجد، ج‏2، ص 66 - ابن بشر، ج‏1، ص 8 - 49.

18-         خلاصه‏الكلام، به نقل كشف الارتياب، ص 13.

19-         الدرر السنيه، ص 44 - 43.

20-         دائره‏المعارف اسلامى، ج‏1، ص 191.

21-          تاريخ العربيه‏السعوديه، ص 30.

22-          تاريخ العربيه‏السعوديه، ص 31.

23-          الدرر السنيه، ص 43.

24-          همان مدرك.

25-          صلاح الدين مختار، تاريخ المملكه‏العربيه‏السعوديه، ج‏1، ص 52.

26-          تاريخ العربيه‏السعوديه، ص 34.


مكتب اسلام-سال 1377-ش12

 


نوشته شده در   پنجشنبه 19 دي 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode