1- ابن كثير
از شاگردان و مدافعان سرسخت ابن تيميه مىتوان از «ابن كثير» مولف كتاب «البدايه والنهايه»(درگذشته 744) را نام برد كه درسراسر كتاب خود به هر مناسبتى از ابنتيميه دفاع كرده و او راستوده است و در اكثر مسائل دينى موافق اقوال ابن تيميه فتوا مىدادبدين جهت در زحمت و ابتلا بوده است. او در روز فوت ابن تيميه بهقلعه دمشق رفت و بر سر جسد او نشست و صورتش را باز كرد و بوسيد (1) .
2- ابوالحجاج مزى
از علماى معاصر ابن تيميه كه از او دفاع كرده و به سبب او در رنجو زحمت افتاد، حافظ و محدث مشهور «ابوالحجاج مزى» صاحب كتاب«تهذيب الكمال» (معتبرترين كتاب اهل سنت) است كه در سال 742 درگذشته است (2) .
3 - احمد بن محمد مرى لبلى
ديگر از شاگردان ابن تيميه، «احمد بن محمد مرى لبلى» حنبلى استكه به گفته ابن حجر (3) نخست مخالف ابن تيميه بود ولى پس از ملاقاتبا او از دوستان و شاگردان او گرديد و مصنفات او را نوشت و درطرفدارى از او پافشارى كرد و در رد بر صوفيه و مساله زيارت سفراز او دفاع كرد، سرانجام اخنائى قاضى مالكى او را احضار كرد وآنقدر زد تا خونين شد و سپس او را وارونه سوار قاطر كردند و درشهر گرداندند.
4 - ابن قيمالجوزيه(691 - 751)
بزرگترين شاگرد و مدافع سرسخت ابن تيميه بىشك شمسالدين محمد بنابى بكر بن ايوب، معروف به «ابن قيمالجوزيه» است كه در همهاقوال و عقائد تابع و حامى بىچون و چراى او بود و نشر و بسط عقائدابن تيميه را در زمان حيات او و پس از مرگ او بر عهده داشتكتابهاى او را شرح مىكرد و بارها با وى به زندان رفت و به همينسبب او را تازيانه زدند و سوار بر شتر در شهر گرداندند و با ابنتيميه در قلعه دمشق زندانى كردند او از سال 712 تا سال مرگ ابنتيميه ملازم او بود و با مخالفان او از جمله «تقىالدين سبكى» درافتاد، از اينرو نام او هميشه با نام استادش ابن تيميه قرين است4. «زركلى» صاحب كتاب «الاعلام»، ابن قيم را يكى از اركاناسلامى و يكى از علماى بزرگ خوانده است و مىگويد: «از حدود اقوالو نظرات استادش ابن تيميه فراتر نمىرفت، بلكه به تاييد و تكميلآراى او مىپرداخت و كتابهاى او را منتشر مىساخت» (5) .
دكتر «نزار رضا» در مقدمه كتاب «اخبار النساء» تاليف ابنقيم، كه خود آن را تحقيق و تصحيح كرده است، شرح مختصرى از زندگى وتاليفات او را آورده و مىگويد: «بيشترين بهره را از ابن تيميهبرده است و سخنان و انديشههاى او را پذيرفته است و به نشر افكاراو پرداخته است و با او در راى و عمل مشاركت و همراهى داشت. درزندان همراه او بود و در راه او مبارزه مىكرد و تحمل آزار و اهانت مىنمود. دائما درحال مطالعه بود و پس ازمرگ استادش به شرح و تهذيب كتابهاى او پرداخت» (6) .
«صابر يوسف» در مقدمه كتاب «روضه المحبين و نزههالمشتاقين» ازتاليفات ابن قيم كه آن را تحقيق و تصحيح كرده، او را عالمى فقيه،پيشواى دينى، مردى آزاد انديش و اهل اجتهاد و استنباط و مخالفتقليد كوركورانه خوانده است كه تقيد كامل به كتاب و سنت داشته وبه هيچ مذهبى وابسته نيست مردى است مىكوشد روح و كنه هر مطلبى رابفهمد و حقائق امور را با تعمق و ژرفانديشى از سرچشمههاى آنها بهدست آورد. سپس اقوال علما را درباره او مىآورد» (7) .
ولى با اينهمه تعريف و توصيفى كه بعضى از نويسندگان پيرامون وسعتاطلاع و كثرت مطالعه ابن قيم به عمل آوردهاند، با مطالعه آثار وتاليفات او، شخص بصير و بينا به خوبى پى مىبرد كه او نيز همچوناستادش ابن تيميه در مسائل اعتقادى دچار لغزشها و خطاها وانحرافات فراوانى بوده است.
از جمله مساله «رويتحسى خداوند» كه پيش از اين در ضمن بيانعقائد ابن تيميه گذشت، مورد اعتقاد ابن قيم نيز هست و او در قصيدهطولانى خود به نام «كافيهالشافيه» صريحا به اين عقيده خطا اعترافدارد و درباره اين كه اهل بهشت، خداوند متعال را مىبينند و به وجهكريم او نظر مىاندازند، گفته است!
و يرونه سبحانه من فوقهم رويا العباد كما يرى القمران هذا تواتر عن رسولالله لم ينكره الا فاسد الايمان
«اهل بهشتخداوند را از بالاى سر خود مىبينند، به همانگونه كهخورشيد و ماه را بالاى سر خود مىبينند، اين مطلب به طور متواتر ازپيامبر رسيده آن را انكار نمىكند، مگر كسانى كه ايمانشان فاسداست».
يكى از علماى حنبلى به نام «احمد بن ابراهيم» همين قصيده را دردو جلد موسوم به «توضيح المقاصد» مفصل شرح كرده است، وى مىگويد:«تمام پيامبران و مرسلين و صحابه و تابعين و پيشوايان اسلام براين امر (ديدن اهل بهشت ذات احديت را) اتفاق دارند، اما اهل بدعتمانند جهميه و معتزله و باطنيه و رافضه، منكر رويت هستند.
ابن قيم در همين قصيده گفته است:
بينا هم فى عيشهم و سرورهم و نعيمهم فى لذه و تهان و اذا بنور ساطع قد اشرقت منه الجنان قصيها والدانى رفعوا اليه رووسهم فراوه نو رالرب لا يخفى على انسان و اذا بربهم تعالى فوقهم قد جاء للتسليم بالاحسان قال السلام عليكم فيرونه جهرا تعالى الرب ذوالسلطان (8)
«(در همان وقت كه اهل بهشت، سرگرم عيش و سرور و غرق در نعمت ولذت و مشغول تبريكگوئى به يكديگر هستند، ناگهان نورى مىدرخشد كههمه جاى بهشت را روشن مىسازد، سرها را به طرف نور بلند مىكنندمىبينند نور خداست كه بر هيچكس نهان نيست، در همين حال، خدا رابالاى سر خود مشاهده مىكنند كه براى سلام دادن به اهل بهشت آمده استآنگاه خداوند خطاب به آنان مىگويد:
السلام عليكم، در اين هنگام اهل بهشت پروردگار قادر خويش راآشكارا، مشاهده مىكنند».
ابن قيم در اين سخن به روايتى از ابن ماجه، استناد جسته است، بازمىگويد:
و كذاك يسمعهم لذيذ خطابه سبحانه بتلاوه الفرقان فكانهم لم يسمعوه قبل ذا هذا رواه الحافظ الطبرانى هذا سماع مطلق و سماعنا القر ان فى الدنيا فنوع ثانى (9)
«خداوند با خطابى لذتبخش، براى اهل بهشت، به نوعى قرآن را تلاوتمىكند كه گوئى چنين تلاوتى را قبل از اين، هرگز نشنيدهاند. اين راطبرانى روايت كرده است، شنيدن قرآن بهطور مطلق و حقيقى، اين است وآنچه ما در دنيا مىشنيديم نوعى ديگر است».
اعتقاد صحيح درباره باريتعالى اين است كه وى ديده نمىشود و باهيچيك از حواس درك نمىگردد زيرا خود او فرموده است: (لا تدركهالابصار و هو يدرك الابصار...) (10) .
5 - محمد بن على شوكانى صنعانى(1173 - 1250)
شوكانى به قريهاى منسوب است كه در نزديكى صنعا پايتختيمن قراردارد وى در سال 1173 در همان قريه متولد شد و در صنعاى يمن نشاتيافت و در نزد جمعى از اساتيد از جمله پدرش به آموختن فقه و اصولو حديث و علوم ديگر پرداخت، شوكانى در كتاب «البدرالطالع» نامتمام اساتيد و كتابهائى را كه از آنها خوانده نوشته است. شوكانىخيلى زود شروع به فتوا دادن كرد و استفتاهائى كه از صنعا و شهرهاىديگر مىرسيد، پاسخ مىداد و هنوز به سى سالگى نرسيده بود كه مجتهدمطلق شد و تقليد را كنار گذاشت و چندين سال هم در شهر صنعاعهدهدار منصب قضاوت گرديد و كتابهاى زيادى هم نوشت كه خود فهرستآنها را در كتاب «البدرالطالع» ذكر كرده است (11) . وى در سال 1250 و به قولى 1255 وفات يافت.
شوكانى، در ابتدا فقه را مطابق مذهب زيديه فرا گرفت و طبق آن كتابنوشت و فتوا داد تا اينكه در آن مذهب به مقام پيشوائى رسيد و درتحصيل حديثبر اهل زمان خود پيشى گرفت تا از قيد تقليد رها شد وبه منصب اجتهاد رسيد و كتاب «السيل الجرار» را تاليف نمود و درآن اجتهادات و آرائى مطرح ساخت كه باعثشد ميان او و اهل زمانش،مناقشاتى رخ دهد و آنها كه اغلب مقلد، و اهل اجتهاد نبودند عليه او قيام كردند و در كتاب «شرح الازهار» كه درباره فقه آلالبيت پيامبر اكرم(ص) است، از تقليد مذمت نمود و آنها را وادار ساخت تابه دليل نگاه كنند، زيرا او تقليد را حرام داشت و در اين بارهرسالهاى هم تاليف كرد و آن را «القول المفيد فى حكمالتقليد»ناميد.
چون اين كتاب نوشته شد، جمعى از علماى وقتبر او حمله كردند و ازاو به شدت انتقاد نمودند بدين جهت در صنعاى يمن، ميان طرفدارانتقليد و اجتهاد فتنه و آشوب بپا شد و طرفداران تقليد شوكانى رامتهم كردند كه قصد ويران كردن مذهب اهل بيت را دارد.
عقيده شوكانى عقيده سلف صالح بود و باب اجتهاد را مسدود نمىدانستو صفات بارى تعالى را كه در قرآن و حديث آمده استحمل بر ظاهرمىكرد و با تاويل مخالف بود. ودر باره مذهب سلف، رسالهاى بنام«التحف بمذهب السلف» تاليف كرده است (12) .
فتواهاى شوكانى در كتاب معروف «نيل الاوطار من احاديثسيدالاخيار»به تفصيل ذكر شده است از جمله اين كه تارك الصلاه را مطلقا كافرمىداند (13) . و ساختن بنا بر روى قبور و سفر براى زيارت قبور را شركمىشمارد (14) .
عقائد و سخنان خاص شوكانى1 - مجاز در قرآن و حديث را جايز نمىداند: با اين كه اهل ادب وارباب لغت معتقدند كه مجاز (لفظى كه در غير معنى حقيقى به كارمىرود) در لغت عرب وجود دارد و در قرآن و حديث هم به حد وفور يافتمىشود، ولى شوكانى منكر بودن مجاز در قرآن و حديث است (15) .
و هر لفظ را به معنى حقيقى آن مىگيرد، مثلا يد» (دست) در لغت عرببه معانى زيادى اطلاق مىشود كه يكى (دست) است و ديگرى «نعمت»، و«قدرت» و «حكومت» و «تسلط» مىباشد و معنى حقيقى همان دستمىباشد بقيه معناى مجازى است. به عقيده شوكانى «يد» در قرآن هركجا كه استعمال شده، به معنى «دست» است مثلا در آيه شريفه: (وقالت اليهود يدالله مغلوله غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداهمبسوطتان ينفق كيف يشاء...) (16) . «يهود گفتند دستخدا به زنجيربسته است، دستهايشان بسته باد و به خاطر اين سخن از (رحمت الهى)دور شوند! بلكه هر دو دست(قدرت) او گشاده است هرگونه بخواهدمىبخشد...».
همه مفسرين به قرينه اين كه خداوند جسم نيست و دستحقيقى ندارد،«يد» را به معنى مجازى گرفته و آن را به معنى «قدرت» و بهمعنى مجازى حمل كردهاند. و شوكانى به موجب ظاهر چند آيه براى ذاتاحديت دست و گوش و چشم و چهره و ديگر اعضا قائل شده است.
2 - تاويل در عقائد و صفات حق تعالى هست ولى بايد از آن خوددارىكرد: در مورد امكان تاويل در اصول عقائد و صفات حقتعالى، سه قولاست: الف - تاويل در اينها راهى ندارد و بايد بدون هيچگونه تاويلىحمل به ظاهر بشود و اين قول مشبهه است (17) .
ب - آنها تاويل دارند ليكن ما از آن، خوددارى مىكنيم بدون اين كهعقيده به تشبيه يا تعطيل داشته باشيم، زيرا خداوند فرموده است كه(... و ما يعلم تاويله الا الله...) (18) «ابن برهان» گفته است كهقول سلف بر همين است. شوكانى در اينجا روش سلف صالح را اختياركرده است، يعنى تاويل وجود دارد ولى ما از آن خوددارى مىكنيم (19) .
مفهوم سخن شوكانى اين است كه به موجب ظاهر آيات، خدا را مىتوانديد و همچنين مىتوان براى او اعضا و جوارح قائل شد.
ج - اين كه تاويل در امور مذكور راه دارد. از اين سه قول، بنا بهگفته «ابن برهان» اولى باطل و دوتاى ديگر از صحابه نقل شده استو سومى از على(ع) و ابن عباس و ابن مسعود و امسلمه روايتشده است.
3 - شوكانى برخلاف وهابيان، اصل اباحه را اختيار كرده است:
اصل اباحه اين است كه هر چيزى كه نصى بر منع آن نيست، ارتكاب آنمباح و جايز است و اصل منع اين است كه هر چيزى كه دليلى بر جوازآن نباشد، انجام آن ممنوع مىباشد.
شوكانى اصل اباحه را از جمعى از فقها و گروهى از شافعيه و از محمدبن عبدالله بن عبدالحكم و از بعضى از متاخرين نقل كرده و اصل منعرا به جمهور نسبت داده است ولى خود با استدلالهائى، اصل اباحه رااختيار كرده است (20) و اين برخلاف عقائد وهابيان است.
4 - شوكانى ساختن بنا و تعمير قبور را حرام مىداند:
شوكانى با اين كه زيارت قبور را جايز مىداند (21) ولى درباره تعميرقبور و ساختن بنا بر روى آن و سفر به قصد زيارت، همان سخنانى راگفته است كه ابن تيميه قبل از او گفته بود و محمد بن عبدالوهاب درزمان وى مىگفت اما با شدت بيشتر و با اعتراض به علما كه چرا جلواين كارهاى شنيع و زشت را نمىگيرند و از خود بىاعتنائى نشانمىدهند و چقدر از ساختن و محكم كردن قبور و تحسين آنها مفاسدىسرايت كرده كه بر آنها اسلام گريه مىكند از جمله مردم جاهل هماناعتقاد را به قبور دارند كه بتپرستان به بتهاى خود دارند و آنهاقادر به جلب نفع و دفع ضرر مىدانند و قبور را مقصد و پناهگاهىبراى برآمدن حاجات و رسيدن به خواستههاى خود قرار دادهاند و ازآنها چيزهائى مىخواهند كه بندگان از خدا مىخواهند. براى زيارتقبور سفر مىكنند به خاك قبور تبرك مىجويند و به آنها استغاثهمىنمايند. شوكانى شديدا متاسف است از اين كه با اين اعمال زشت وكفرآميز كسى نيست كه براى خدا غضب نمايد و براى دين حنيف حميتى بهخرج دهد، نه عالم استاد و نه شاگرد منقاد، نه امير، نه وزير، نهسلطان. به ما خبر دادهاند كه بسيارى از اين «قبورين» (زائرانقبور) يا بيشتر آنها، هرگاه قسمى برايشان لازم باشد، به خدا قسمدروغ مىخورند، اما اگر گفته شود به پير و مرشد يا كسى كه به اواعتقاد دارند، سوگند ياد كنند، نمىپذيرند و ناگزير به حق اعترافمىكنند، اين دليلى آشكار استبر اين كه شرك اينان بالاتر از شرككسانى است كه گفتند خداوند ثانى اثنين يا ثالث ثلاثه است (22) .
شوكانى از اين همه مصائب كه عالم اسلام را فرا گرفته و عوامل اختلافو نفاق چنان در ميان مسلمانان ريشه دوانيده بيم آن مىرود كه اساسدين از هم بشكند، صرفنظر كرده و تمام هم و غم خود را متوجه يكمساله جزئى كرده است و آن را چنان بزرگ نموده كه انسان خيالمىكند مصيبت مسلمانان فقط همين است و لذا خطاب به علماى دين وزمامداران مسلمين مىگويد: چه مصيبتى براى دين، شديدتر از كفر استو چه بلائى، زيانآورتر براى دين از پرستش غير خداست و از مصائبى كهممكن است مسلمانان به آن گرفتار شوند، كداميك با اين مصيبتبرابرىمىكند؟! (23) .
«صنعانى» تاسف نمىخورد از اين كه امت اسلام برخلاف رضاى رسولخدا(ص) به فرقههاى گوناگون تقسيم شدهاند و نمىگويد: علت اين تفرقهچيست؟ و اين اختلاف از كجا ناشى شده است ؟
«صنعانى» هيچ متاسف نيست از اين كه در كتب فقه در هزاران جااسم امثال ابويوسف و محمد بن حسن شيبانى و... آمده است ولى حتى يكمرتبه هم نام «كاظم»، «صادق» و «رضا» ديده نمىشود مگر اينهااركان خاندان رسالت نيستند؟ آيا اين مصيبتبزرگى نيست؟ در صحيحبخارى 9 هزار حديث و در صحيح مسلم 11 هزار حديث وجود دارد و علماىاهل سنتبه صحت آنها اعتراف دارند ولى از تمام اين احاديثحتى يكحديث هم به ائمه اهل بيت(عليهم السلام ) نسبت داده نشده است، آيادر ميان اينهمه روايات، نبودن رواياتى از امام باقر و صادق وكاظمآل محمد(عليهم السلام ) جاى تاسف نيست (24) .
اگر بنا باشد يك روزى مسلمانان به خود آيند بايد در مسائل اساسىاسلام و مشكلات مسلمين تامل نمايند و اين نوع حرفها جنبه تخديرىدارد تا انسان اصل درد را فراموش كند !
پىنوشت:
1- البدايه والنهايه، ابن كثير، ج14، ص 138.
2- تذكرهالحفاظ ذهبى، ج4، ص 1498.
3- الدرر الكامنه: ج1، ص 323.
4- هديهالاحباب: ص 400.
5- الاعلام زركلى: ج6، ص 56.
6- اخبارالنساء: ابن قيم الجوزيه، تحقيق دكتر نزار، چاپ بيروت.
7- روضهالمحبين و نزههالمشتاقين: تاليف ابن قيم، تصحيح صابريوسف، چاپ بيروت.
8- توضيح المقاصد: ج2، ص 573، به نقل وهابيان، ص 48.
9- همان مدرك: ص 582 ترجمه اشعار از آقاى فقيهى است. (وهابيان، ص47 - 48).
10- سوره انعام: 103 - منهاج الكرامه: ص 82.
11- البدرالطالع: ج1، ص 479 و ج2 ، ص 214 مقدمه نيل الاوطار.
12- البدرالطالع: ج2، ص 214 - 225 - مقدمه جلد اول نيل الاوطار.
13- نيل الاوطار: ج1، ص 6 - 295.
14- نيل الاوطار: ج4، ص 4 - 83.
15- ارشاد الفحول: ص 3 - 22.
16- مائده: 64.
17- مشبهه، كسانى بودند كه خدا را جسم مىدانستند و به انسان تشبيهمىكردند.
18- آل عمران: 7.
19- ارشاد الفحول: ص 176.
20- ارشاد الفحول: ص 284.
21- نيل الاوطار: ج4، ص 109 به بعد.
22- اشاره به آيههاى 51 از سوره نحل و 73 از سوره مائده است.
23- نيل الاوطار: ج4، ص 4 - 83.
24- در اين باره به كتاب بسيار ارزشمند «تشريح و محاكمه در تاريخآل محمد» تاليف قاضى
25- بهجت افندى زنگه زورى مراجعه شود.
مكتب اسلام-سال 1377-ش10