داود الهامى
فرقه وهابى و فرقه حنبلى
اگرچه نويسندگان ايرانى معاصر محمد بن عبدالوهاب (1) و برخى از نويسندگان عثمانى، وى را حنفىمذهب دانستهاند (2) ولى با توجه به نحوه تعليمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلى و اين كه پدرش و برادرش از علماى حنبلى بودند و پيروانش همواره خود را حنبلى مىدانستهاند، ديگر شكى باقى نمىماند كه بنيانگذار مسلك وهابيت در آغاز امر، مذهب حنبلى داشته است و اين مسلك از مذهب حنبلى سرچشمه گرفته است و عموم بنيانگذاران عقائد وهابيت، مانند: ابو محمد بربهارى، ابن بطه، ابن تيميه و ابن قيم و محمد بن عبدالوهاب همه از علماى حنبلى بودهاند و به همين جهت وهابيان، خود را از اهل سنت وجماعت و حنبلىمذهب مىدانند.
«صبحى محمصانى» دراين باره مىنويسد:
«... رواج مذهب حنبلى از سه مذهب ديگر اهل سنت و جماعت كمتر است. مجدد اين مذهب سالها پس از وى دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تيميه و شاگردش ابن قيم بودند، و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجرى محمد بن عبدالوهاب تجديد نظرى در آن مذهب كرد و عقيده دينى خود را بر مذهب حنبلى استوار ساخت و مذهب جديدى پديد آورد كه به نام او مذهب وهابى خوانده مىشود و اكنون در عربستان سعودى رواج دارد» (3) .
ولى طبق نوشته دكتر زكى وهابيها از دو جهتبا حنبليها تفاوت دارند:
يكى اينكه تقليد از غير پيشوايان چهارگانه اهل سنتيعنى مالك و ابو حنيفه و شافعى و ابن حنبل را منع مىكنند و مذاهب ديگر و از جمله مذاهب شيعه را قبول ندارند.
دوم اين كه وهابيها در برخى از مسائل فرعى، هرگاه رايى متكى به نص جلى از كتاب و سنت از يكى از پيشوايان سهگانه (غير از احمد حنبل) صادر شده باشد و به صدور آن يقين كنند، به آن راى عمل مىكنند و در آن مساله به خصوص به راى احمد حنبل عمل نمىكنند.
دكتر زكى در دنباله آن مىافزايد:
«مذهب وهابى هم مانند فرقههاى ديگر مذهبى و سياسى و اجتماعى، دستخوش دگرگونيهايى شده است و اختلاف سليقه در درك تعاليم آن و كيفيت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است.
از جمله مىبينيم كه عبدالعزيز آل سعود، كه پيشوا و امام وهابيان به شمار مىرفت، در سال 1934 ميلادى بعد از جنگى كه ميان او و امام يحيى پادشاه شيعىمذهب (زيدى) يمن رخ داد، با امام يحيى عهدنامه دوستى مبنى بر اخوت اسلامى امضاء كرد و در آن عهدنامه اعتراف نمود كه ملك يحيى، حاكم شرعى يمن است كه اين خود اعتراف ضمنى به مذهب زيدى استبا اين كه اعتراف مذكور باآنچه قبلا گفته شد كه وهابيها، مذاهب ديگر غير از مذاهب اربعه را قبول ندارند، منافات دارد» (4) .
البته گذشته از اين دو امر ميان وهابيها و حنبليها تفاوتهاى ديگرى نيز وجود دارد از جمله احمد بن حنبل و پيروانش گرچه قسمتى از امورى را كه وهابيان منع مىكنند، آنها هم منع مىكردند و گاهى هم از جمله در زمان بربهارى شدت عمل به خرج مىدادند و تبديل به فتنه مىشد، ولى به كفر فرقههاى ديگر اسلامى حكم نمىكردند و شهرهاى اسلامى را دارالكفر نمىدانستند و كسانى را كه به زيارت قبر مطهر رسولاكرم صلى الله عليه وآله و يا يكى از بزرگان دين مىرفتند، تكفير نمىكردند و مشرك نمىخواندند.
شباهت وهابيها به خوارج
از نظر محققان، مسلك وهابيتشباهت زيادى با مسلك خوارج دارد و چنين مىنمايد كه كيش وهابى ادامه تاريخى فكر خارجيگرى و انديشه خوارج است. و مىدانيم كه فرقه خوارج در جنگ صفين از جريان حكميت پيدا شد كه خود داستان مفصلى دارد ريشه اصلى و پايه اعتقادات خوارج را چند چيز تشكيل مىدهد:
1- تكفير على عليه السلام و عثمان و معاويه و اصحاب جمل و اصحاب تحكيم، بهطور كلى كسانى كه به حكميت رضا دادند.
2- تكفير كسانى كه قائل به كفر كسانى كه يادآور شديم، نباشند.
3- ايمان تنها عقيده قلبى نيست، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى، جزء ايمان است.
4- وجوب قيام و شورش بر ضد حاكم وامام ستمگر (5) .
اين گروه آشوبگر و شورشى با اين عقايد تند افراطى به جائى رسيدند كه تمام مسلمانان را كافر و همه را مهدورالدم و مخلد در آتش مىدانستند.
مرحوم علامه امين در كتاب گرانقدر «كشفالارتياب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب» درباره شباهتهاى وهابيها به خوارج بحث نسبتا مفصلى دارد كه خلاصه آن را در اينجا ذكر مىكنيم:
1- شعار خوارج اين بود كه: «لا حكم الا لله» (حكومتى جز حكومتخدا نيست) و اين كلمه حقى است كه از آن باطل اراده شده است. چنانكه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: آرى اين كلمه به خاطر مطابقتى كه با قول خداوند «ان الحكم الا لله» دارد، كلمه حقى است ولى از آن باطل اراده شده است، مقصود خوارج از اين كلمه اين است كه كسى نمىتواند امير و حاكم باشد و در مسائل دينى نمىتوان به «حكميت» پرداختبدينجهتحكميت صفين را كفر و گناه مىپنداشتند در صورتى كه در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حكميت و داورى فرا خوانده شدهاند آنجا كه مىفرمايد:
«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها..» . (6)
«هرگاه ترسيديد كه ميان زن و شوهر اختلاف پديد آيد، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برگماريد» .
و در آيه ديگر مىفرمايد:
«...يحكم به ذوا عدل منكم..» . (7)
«دو نفر عادل از شما داورى كند و حكم نمايد» .
همچنين شعار وهابيها اين است كه : «لا دعاء الا لله، لا شفاعة الا لله، لا توسل الا بالله، لا استغاثة الا بالله و...» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهى جز از خدا و براى خدا نيست و اين سخن، درست است ولى وهابيها منظور نادرستى از آن اراده كردهاند.
آرى دعا، شفاعت، توسل واستغاثه از خداست و در حقيقتخداست كه خوانده مىشود و براى رفع ناملايمات و بديها و جلب فائده، تنها به او توسل مىشود و كمك و مددكار واقعى او است و امر شفاعتبه دست اوست. اما مقصود وهابيان آن است كه نبايد كسى را كه خداوند بزرگش كرده، باخواندن او، ما نيز او را بزرگ بداريم و به او توسل بجوئيم تا در پيشگاه خداوند براى ما شفاعت كند و براى ما دعا نمايد.
2- شباهت ديگر وهابيان با خوارج آن است كه خوارج خيلى به ظاهر مقدس بودند و نسبتبه نماز و تلاوت قرآن اهتمام زياد مىورزيدند، حتى از كثرت سجده، پيشانى آنها پينه بسته بود و طالب حقيقتبودند. چنانكه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلبالحق فاخطاه كمن طلب الباطل فاصابه» (8) .
«پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده مانند كسى نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است» .
آرى خوارج مردمانى بودند كه شديدا از محرمات اجتناب مىكردند تا آنجا كه يكى از آنان خوكى را با شمشير كشت، ديگرى اعتراض كرد و گفت: اين عمل تو فساد در روى زمين است و باز يكى در سر راه خود خرمائى پيدا كرد و آن را برداشت و در دهان گذاشت ديگرى رسيد و خرما را از دهان او بيرون آورد كه چيز حرامى خوردى! !
وهابيها نيز اين چنيناند به ظاهر تعصب در دين دارند و در مسائل دينى سختگيرند، نماز را به موقع مىخوانند و در عبادت خدا خود را خسته مىكنند و در طلب حقاند ولى راه خطا مىپيمايند و از محرمات شديدا اجتناب مىنمايند تا آنجا كه ازتلگراف كه حكم شرعى آن معلوم نيست، استفاده نمىكنند از شواهد تعصب و مقدسمآبى آنها آن كه من خودم يك نفر نجدى (وهابى) را ديدم ريالهاى جديد را با ريالهاى كهنه با تفاوت صرف مىكرد، مردى خواستبه او ريال قديم با اضافه ريال جديد بدهد، وهابى فورا گفت: نه هرگز اين رباست. دلال يهودى همراه او بود وقتى كه خواست از او جدا شود، يهودى گفت: ما را دعا كن. گفت: خداوند تو را هدايت كند، آنگاه رو به من كرد و گفت: اين مرد يهودى است.
3- شباهتسوم وهابيها با خوارج اين استخوارج جز خود، بقيه مسلمانان را كافر مىدانستند و مىگفتند كسى كه مرتكب گناه كبيره مىشود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنين خون و مال مسلمانان جز خود را حلال مىدانستند و فرزندان آنها را اسير مىكردند و مىگفتند كشور اسلامى اگر گناه كبيره در آن آشكار گردد، تبديل به كشور كفر مىشود. آنان عبدالله بن خباب صحابه پيامبر را كه روزه بود و قرآن به گردن خود حمايل كرده بود، با همسرش كه آبستن بود، بىرحمانه كشتند و شكم زنش را پاره كردند زيرا كه او از على بن ابيطالب عليه السلام تبرى نجست و به او گفتند به حكم همين قرآنى كه حمايل كردهاى، تو را مىكشيم! آرى او را در كنارنهر آب سر بريدند و خونش را بر جوى روان ساختند. خوارج هرگاه زنان مسلمان را اسير مىگرفتند آنها را ميان خود خريد و فروش مىكردند و ...
وهابيها نيز وضعى مشابه آنها را دارند، آنان ساير مسلمانان را مشرك مىدانند و خون و مال آنها را حلال مىشمارند و مسلمانان را مشرك خطاب مىكنند و كشورهاى اسلامى را سرزمين كفر معرفى مىنمايند و هجرت از آنها را لازم و ضرورى مىدانند و كسى را كه نماز راترك كرده، اگرچه منكر آن نباشد، واجبالقتل مىشمارند (9) .
سليمان بن عبدالوهاب در رسالهاى كه در رد برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشته، مىگويد: ابن قيم گفته خوارج دو ويژگى داشتند كه به جهت آن از ساير مسلمانان و پيشوايان آنان جدا شدند:
نخست آن كه از سنت فاصله گرفته و آنچه را كه سنت نيست، سنت پنداشتند.
دوم اين كه مسلمانان را به سبب ارتكاب گناه كافر دانستند و در اثر آن حكم به حليتخون و مال آنها دادند و سرزمين اسلام را سرزمين كفر شمردند.پس سزاوار است كه مسلمانان از اين دو اصل و پايه غلط برحذر باشند و از نتايج آن دو اصل: دشمنى مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و بهطور كلى از هر بدعتى، بپرهيزند و اين ويژگى كه او براى خوارج گفته است، بعينه در وهابيان وجود دارد.
4- همانطورى كه وهابيها در شبهههاى خود به ظاهر برخى از آيات كه به زعم آنها به كفر مرتكب كبيره دلالت دارند، استناد كردهاند وهابيها نيز در اين شبهه به ظواهر بعضى آيات و ادله كه گمان مىكنند بر حرمت و شرك بودن اشتغاثه و استعانت از غير خدا، دلالت دارند، تمسك جستهاند، چنانكه در بحث از عقائد وهابيان بيان شده است.
5- خوارج جنگ و قتال و قيام بر ضد حكام اسلام را حلال مىشمارند زيرا به عقيده آنها، همهآنها ائمه ضلال و گمراهى هستند، عقيده وهابيها نيز همينطور است.
6- خوارج باكى ازمرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال مىكردند زيرا چنان مىپنداشتند كه پس از مرگ به بهشتخواهند رفت. گويند يكى از آنها در جنگ نيزهاى خورد و او همينطور خود را به دشمن رسانيد و او را بكشت و اين جمله را مىخواند: «و عجلت اليك رب لترضى!» «به سوى تو پروردگارا شتاب كردم تا از من خشنود شوى» .
وهابيها نيز در ميدان چنگ از خودگذشتگى و فداكارى نشان مىدهند و به گمانشان اگر مردند راهى بهشت مىشوند و در جنگ اين رجز را مىخوانند: «هبت هبوبالجنة; وين انتيا باغيها» .
7- خوارج مردمان قشرى و كوتهنظر و كودن بودند، در عينحال كه از خوردن خرمائى كه در سر راه افتاده بود، خوددارى مىكردند و كشتن خوك وحشى را در بيابان، فساد در زمين مىپنداشتند ولى كشتن صحابى پيامبر را كه روزهدار بوده و قرآن به گردن داشته واجب مىدانستند و تمام مسلمانان را كافر تصور نموده و هرگناه كبيره را كفر تلقى مىكردند. روزى گروهى از مسلمانان با خوارج روبهرو شدند، خوارج از آنها پرسيدند، شما كيستيد؟ يكى از مسلمانان كه خيلى باهوش بود، گفت: بگذاريد من پاسخ دهم. او چنين پاسخ داد: ما طائفهاى از اهل كتاب هستيم به شما پناه آوردهايم تاكلام خدا را بشنويم، سپس ما را به نقطه امنى برسانيد. خوارج به همديگر گفتند پيمان پيامبر رامحترم بداريد بخشى از قرآن را به آنها بخوانيد و كسى را بر آنان بگماريد تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند، به عبدالله بن خباب صحابى پيامبر گفتند: نظرت درباره على بن ابيطالب چيست؟ او شروع به مدح و ثناى على عليه السلام كرد به او گفتند: تو از كسانى هستى كه مريد نام اشخاص هستيد او راكشتند به نحوى كه گذشت.
وهابيها نيز از اينگونه قشرىگرى و كوتهنظرى دارند از يك طرف رحمت فرستادن و ذكر گفتن را حرام مىدانند و در حليت تلگراف ترديد نشان مىدهند و استعمال دخانيات راحرام و مرتكبش را مجازات مىكنند، ولى از سوى ديگر مسلمانان را كافر و مشرك مىدانند و خون و مالشان راحلال دانسته و قتلشان را به بهانه اين كه از صاحبان شفاعت طلب شفاعت مىكنند و به مقربان ربوبى توسل مىجويند، لازم مىشمارند.
8- در مورد خوارج رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده: همچنان كه تير از كمان رها مىشود، آنان از دين خارج مىشوند و در حديثى ديگر فرموده: خوارج چنان در مسائل دينى زيادهروى مىكنند كه سرانجام مانند تيرى كه از كمان جدا شود، از دين خارج مىشوند.
راجع به وهابيان نيز احاديثى از رسول خدانقل شده كه امام احمد بن حنبل در مسند خويش به آن اشاره كرده است (10) . مضمون حديث اين است: ابن عمر گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خدايا كشور شام را براى ما مبارك گردان! خدايا كشور يمن رانيز براى ما مبارك گردان، حاضران گفتند سرزمين نجد را نيز مبارك فرما، رسول خدا صلى الله عليه وآله باز در حق شام و يمن دعاى خويش را تكرار فرمود، حاضران باز سرزمين نجد را اضافه كردند پيامبر فرمود: نه اين سرزمين، با ميمنت ومبارك نيست در اينجا آشوبها رخ مىدهد و حوادث تكاندهندهاى پديد مىآيد شاخ شيطان از اين نقطه سر بيرون مىآورد.
بخارى هم اين حديث را در كتاب فتن از ابن عمر روايت كرده و در نوبتسوم پيامبر جمله مذكور را فرمود. ترمذى نيز اين حديث را در مناقب روايت كرده است.
احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحيح خود اين سخن پيامبر را نقل كردهاند كه آن حضرت درحالى كه رو به مشرق داشت، فرمود: «الا ان الفتنة هيهنا الا ان الفتنة هيهنا من حيثيطلع قرن الشيطان» (11) «آگاه باشيد كه فتنه از آنجاست، آگاه باشيد كه فتنه از آنجاست از اين جهت كه شاخ شيطان پديدار مىگردد» .
بخارى هم در كتاب فتن «باب آشوب از سمت مشرق» از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر به طرف منبر مىرفت و مىفرمود: آشوب ازاينجاست، آشوب از اينجاست، آنجا كه شاخ شيطان درآيد يا فرمود: آنجا كه آفتاب سر درآورد.
در حديث ديگر باز بخارى از ابن عمر نقل مىكند كه او از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده كه در حال توجه به سمت مشرق مىفرمود: آشوب از همينجاست آنجا كه شاخ شيطان درآيد.
در حديث ديگر مسلم به سند خود از سالم بن عبدالله او هم از پدرش نقل مىكند كه پيامبر درحالى كه رو به مشرق بود، فرمود: «ها ان الفتنة هيهنا ها ان الفتنة هيهنا ها انالفتنة هيهنا من حيثيطلع قرنالشيطان» (12) . «سه بار فرمود: فتنه آنجاست، از آن جهت كه شاخ شيطان (از آنجا) ظاهر مىگردد» .
در كتاب قاموس مىگويد: «شاخ شيطان و دو شاخ آن، ياران و پيروانش مىباشند يا منظور نيروى آن و انتشار و تسلطش در روى زمين است» (13) .
قسطلانى مىگويد: شيطان به هنگام طلوع آفتاب سرش را به آن نزديك مىكند تا ستايش كنندگان آفتاب به آن نيز سجده كنند.
مسلم در صحيح خود اين حديث نبوى را نقل كرده كه: «راس الكفر نحو المشرق» و در روايت ديگر فرموده: «الايمان ايمان والكفر قبل المشرق» يعنى ايمان در يمن است و كفر از سوى مشرق مىباشد.
دو حديث اول كه در آنها اسم «نجد» برده شده، بقيه احاديثى را كه كلمه مشرق و مطلع شاخ شيطان در آنها به كار رفته، تفسير مىكند و روشن مىسازد كه منظور از مشرق همان سرزمين نجد مىباشد، زيرا «نجد» در مشرق مدينه قرار دارد و نيز از مجموع احاديث روشن مىگردد كه مقصود از مشرق كه درمقابل حجاز آورده شده، همان «نجد» مىباشد.
پس اين كه از بعضى از وهابيان نقل شده كه گفتهاند: مقصود از «نجد» سرزمين عراق است، چون آنجا بلندتر از حجاز است و «نجد» از نظر لغتبه سرزمين مرتفع مىگويند، كاملا بىپايه و بىاساس است زيرا هركجا كلمه «نجد» به كار برده شود و قيدى بر آن اضافه نگردد، منظور همان سرزمين نجد است چون كه «نجد» نام سرزمينى است از قديم تاكنون اهل آن را نجدى مىگويند و پادشاه آن را پادشاه نجد مىنامند و سخن اهل لغت همچنين اشعار عرب در اين باره صراحت كامل دارد.
در صحاح مىنويسد: نجد سرزمين عربى است و آن را «غور» گويند و غور سرزمين «تهامه» است و هر زمين مرتفعى از تهامه گرفته تا سمت عراق را نجد نامند.
در مصباح مىنويسد: «نجد سرزمين معروفى است از بلاد عرب پشتسرزمين عراق و آن جزو حجاز نيست، اگرچه جزو جزيرةالعرب محسوب مىشود» .
اين بود نظر گروهى از اهل لغت كه همگى صراحت دارند كه عراق غير از نجد و حجاز و يمن و شام است و منظور از «نجد» مقابل «تهامه» است كه «غور» نيز ناميده مىشود علاوه بر اين كه سخن صحابه به رسول خدا كه خود اهل حجاز و در حجاز بودند «نجد ما نيز مبارك باد» خود شاهد بر آن است كه مقصود از «نجد» همان نجد حجاز است، يعنى سرزمين وهابيها كه در مشرق حجاز قرار دارد. پس سخن وهابيان كه مىگويند منظور از «نجد» عراق است، كاملا واهى و بىاساس مىباشد.
و در كتاب «قاموس الامكنة والبقاع» مىنويسد: «نجد سرزمينى است واقع در مشرق حجاز و آن دو ناحيه است: نجد حجاز و نجد عارض. قرمطىها و مسليمه كذاب و وهابيان از اين سرزمين سر درآوردهاند و مركز آن «رياض» است كه سى هزار جمعيت دارد» .
پس حديث نبوى كه فرمود: شاخ شيطان و فتنه و آشوب در نجد پديدار مىشود، اشاره به خروج مسليمه كذاب و قرمطىها و وهابيهاست.
از دانشمندانى كه اين احاديث را بر وهابيان تطبيق كرده و نيكو استدلال نموده، شيخ سليمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است. وى پس از نقل اين روايات مىنويسد:
«اقول اشهد ان رسول الله صلى الله عليه وآله لصادق فصلواتالله و سلامه و بركاته عليه و على آله و صحبه اجمعين لقد ادى الامانة و بلغ الرسالة».
«مىگويم شهادت مىدهم كه پيامبر راست فرمود و رسالتخويش را ادا كرد» .
قال الشيخ تقىالدين فالمشرق عن مدينته صلى الله عليه وآله شرقا و منها خرج مسليمةالكذاب الذى ادعى النبوة و هو اول حادث حدث بعده و اتبعه خلائق...» «ابن تيميه گفته: مشرق مدينه بود كه مسليمه كذاب از آنجا ظهور كرد و مدعى نبوت شد واين نخستين رويداد بدى بود كه پس از رحلت آن بزرگوار رخ داد و عدهاى از مردم از او تبعيت نمودند» .
اينكه پيامبر فرمود:
«ان الايمان يمانى و الفتنة تخرج من المشرق».
«ايمان يمنى است و آشوب و فتنه از طرف مشرق است»،
و اين جمله را كرارا فرموده خود هشدارى بود كه مردم در رويدادهاى اين سرزمين بينديشند و با آگاهى آنها را بسنجند و زود فريب مدعيان آنجا را نخورند. چرا پيامبر مكرر براى حجاز و اهل آن دعا كرد ولى از دعا درباره «نجد» خوددارى فرمود؟ اگر بنا بود آداب و سننى كه در حجاز و يمن و مكه و مدينه رواج داشت، آداب ضد دينى و شرك و كفر محسوب شود، پس چرا پيامبر آن مناطق را دعا كرد ولى سرزمين «نجد» را كه اين آداب و سنن در آنجا ريشهكن شده، دعا نكرد. شما وهابيها فقط سرزمين خود را سرزمين اسلامى مىدانيد و ساير كشورها و شهرهاى اسلامى را بلاد كفر مىپنداريد، اين عقيده و رفتار شما با سخن و دعاى پيامبر چگونه سازگار است؟ !
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه از همه حوادث مهم و غير مهم خبر مىدهد، اگر مىدانست كه سرزمين نجد و زادگاه مسليمه كذاب بعدها دارالايمان خواهد بود و امتبرگزيده در آنجا به وجود خواهد آمد، حتما در حق شما و سرزمين شما دعا مىكرد.
آرى شما برخلاف سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله سرزمين فتنه و آشوب را دارالايمان و شهرهاى مكه و مدينه و يمن را دارالكفر مىخوانيد و هجرت از آنها را لازم مىشماريد... (14)
از اخبارى كه به احتمال قوى بر وهابيها تطبيق مىكند، سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله در حق «ذوالخويصره» تميمى است كه فرمود: از قوم و خويش اين مرد كسانى به وجود آيند كه قرآن مىخوانند ليكن آيات قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود و در دلشان نمىنشيند، آنان همچون تيرى كه از كمان جدا شود، از دين فاصله مىگيرند، مسلمانان را مىكشند و بتپرستان را آزاد مىگذارند، هرگاه من آنان را درك كنم، همهشان را نابود مىكنم.
برخى از رؤساى خوارج از قبيله تميم يعنى قبيله شخص «ذوالخويصره» بودند، محمد بن عبدالوهاب نيز از همين قبيله تميم مىباشد و حديثبر حال او و پيروانش نيز تطبيق مىشود.
9- خوارج آيات قرآن را كه درباره كفار و مشركين نازل شده بود، بر مسلمانان و مؤمنان تطبيق مىكردند وهابيها نيز اين چنين مىكنند و آيات مربوط به مشركان را بر مؤمنان تطبيق مىنمايند.
در خلاصةالكلام مىنويسد: در صحيح بخارى از عبدالله بن عمر در وصف خوارج نقل شده كه پيامبر فرمود: آنان آياتى را كه راجع به كفار است، بر مؤمنان شامل مىدانند. و در حديث ديگر باز از ابن عمر در غير بخارى نقل شده است كه پيامبر فرمود:
«اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن يضعه فى غير موضعه»
«خطرناكترين چيز بر امت من مردى است كه قرآن را تاويل كند و آن را بر افرادى شامل بداند كه شامل نيست» .
از ابن عباس روايتشده كه: «لا تكونوا كالخوارج تاولوا آيات القرآن فى اهل القبلة...» . «همچون خوارج نباشيد كه آيات قرآن را تاويل مىكنند و شامل اهل قبله و مسلمانان مىدانند» در صورتى كه آن آيات در حق اهل كتاب و مشركين نازل شده است. آنها معنى اين آيات را درك نكردند، خونها ريختند و اموال غارت كردند و درحالات وهابيان مىبينيم كه عين همين كارها را وهابيها نيز كردند.
10- همچنان كه خوارج مسلمانان را مىكشتند ولى بتپرستان و مشركان از شر آنها در امان بودند، وهابيها نيز چنين مىكردند در هيچ تاريخى نقل نشده كه وهابيان باكفار جنگ كرده باشند آنان هرچه كشتهاند، از مسلمانان كشتهاند، بىآنكه گناهى از آنها سر زده باشد. كافى است كه به تاريخ آنها مراجعه كرده و كشتار بىرحمانه آنها را در حمله به مكه و مدينه و طائف، كربلا و يمن و نجف و ساير بلاد اسلامى از نظر بگذرانيم در صورتى كه درهمين زمان، كفر و الحاد در روى زمين گسترده و عالمگير شده بود وهابيان به فكر پيكار با آنان برنيامدند، بلكه با انگليسيها و ديگر بيگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام كردند.
11- در حق خوارج گفته شده، «كلما قطع منهم قرن نجم قرن» (15) «هرگاه شاخى از آنها قطع شود شاخى ديگر برويد و ظاهر گردد» . بارها خوارج ريشهكن شدند، باز گروهى از جاى ديگر سر بلند كردند و همينطورند وهابيان، شريف با آنها پيكار كرد و محمد على پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهيم پاشا به مركز درعيه حمله كرد و آن را با خاك يكسان ساخت ولى باز از جاى ديگر سر درآوردند و فتنه و آشوب بپا كردند (16) .
جمعيتخوارج كه در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى در اثر يك اشتباه خطرناك به وجود آمده بودند، بيش از يك قرن و نيم دوام نياوردند و در اثر تهورها و بىباكيهاى جنونآميز مورد تعقيب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلكشان را به نابودى و اضمحلال كشاندند و در اوائل دولت عباسى يكسره منقرض گشتند ولى اين مسلك خطرناك اثر خود را باقى گذاشت.
افكار و عقايد خارجيگرى در ساير فرق اسلامى نفوذ كرد و طرز فكر خارجيگرى در مسلك وهابيتبه شكلى مقدسمآبانهتر و خشونتآميزتر و مصيبتبارتر احيا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعههائى در قلب عالم اسلام گشته و مىشود بنابراين فرقه خوارج اگرچه منقرض شده، ولى مكتب و طرز فكر خارجگيرى در جهان اسلام باقى است.
پىنوشتها:
1) ناسخالتواريخ: ج1، ص 119، 120 جلد قاجار - روضةالصفاى ناصرى، ج9، ص 381- مسير طالبى: ص 408.
2) سليمان فائق بك، تاريخ بغداد، ص 152.
3) صبحى محمصانى، فلسفةالتشريع، ص 45 و 48.
4) المسلمون فى العالم اليوم، ج3، ص 63 و 64 بنا به نقل وهابيان، ص 9- 298.
5) فضل بن شاذان، الايضاح، ص 48 به بعد چاپ دانشگاه تهران. دكتر مشكور تاريخ مذاهب
اسلامى، ص 41، - 71- ملل و نحل شهرستانى، شرح احمد فهمى محمد قاهره، 1948 ص
170- 222.
6) سوره نساء، آيه 35.
7) سوره مائده: آيه 95.
8) نهجالبلاغه، كلام شماره 61.
9) رساله دوم از رسائل الهديةالسنية، ص 65 و 86.
10) مسند احمد بن حنبل: ج2، ص 118.
11) صحيح مسلم: ج2، ص 559.
12) صحيح مسلم: ج2، ص 560.
13) قرنالشيطان و قرناه امته و المتبعون لرايه او قومه و انتشاره و تسلطه.
14) الصواعق الالهية فى الرد على الوهابية، ص 43- 44.
15) از كلمات مولاى متقيان على عليه السلام.
16) كشف الارتياب، از ص 112 تا 117 مقدمه سوم.
مكتب اسلام-سال 1378-ش3