لـکلّ زمـان واحـدٌ یُرتجی له
و هذا زمانٌ انتَ لاشکّ واحده
(شعر معین الدین شیرازی
در آغاز رقعهای که به
خواجه نصیر نوشت)
(ابن فوطی: ۵/۴۰۹، ش ۵۳۷۸)
اهمیت کانون تمدّنی مراغه ـ تبریز[۱]
از یک زاویه خاص، دو مسأله در بحث تمدنها مهم است: اوّل آن که هر تمدن بزرگی، به طور معمول تشکیل یافته از تمدنهای کوچک تر است. معنای این سخن آن است که برای شکل گیری یک تمدن بزرگ، چندین تمدن محلی، به هم نزدیک شده، به هم مرتبط شده و با یکدیگر پیوند میخورند، و به تدریج تمدن بزرگتری را پدید میآورند. دوم: آن که هر تمدنی یک موقعیت جغرافیایی دارد و به خصوص بخشهای کوچک یک تمدن، که اجزاء محلی آن هستند، دقیقا در یک موقعیت جغرافیایی مشخص شکل میگیرند. این موقعیت جغرافیایی نه فقط شامل مرزهای جغرافیایی مانند کویرها و کوهها بلکه مرزهای سیاسی را که با فشار دولتها پدید میآید نیز در بر میگیرد. علاوه بر اینها، در خلق یک تمدن در یک موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، نوع خوراک و پوشاک، گیاهان و محصولات کشاورزی و امثال اینها نیز دخیل است.
این سخن که آب و هوا در پیدایش یک تمدن مؤثر است، امری پذیرفته شده است، گرچه این تنها عامل نیست. شرق ایران در مقایسه با غرب آن، کانونهای تمدنی متفاوتی دارد و هر یک رنگ و روی آب و هوای ویژه خود را دارند. کویر یک معنا دارد، محیط کوهستانی معنای دیگر. فرصتی که کویر در اختیار انسانها میگذارد با فرصتی که در منطقه کوهستانی یا حاشیه دریا و رود مهیاست تفاوت دارد. این محیط گرچه قادر مطلق نیست، اما به هر حال تمدن رودخانهای جز تمدن دریایی یا کویری است.
به علاوه، موقعیت جغرافیایی بسته به قرارگرفتن آن در یک مسیر مشخص یعنی «راه»، میتواند در زایش تمدن نقش داشته باشد. شهری که در سر یک راه کهن تاریخی میان دو کانون بزرگ انسانی و تمدنی پدید آمده، در مقایسه با شهری که در حاشیه قرار گرفته از رشد بالاتری برخوردار است.
اگر هدف ما شناخت فرهنگ و تمدن اسلامی باشد، باید دانست که این تمدن ترکیب شده از چند تمدن جزء و محلی است که البته عدد آنها هم در طول و هم در عرض زمان و مکان فراوان است. ما باید از این تمدنهای خُرد به عنوان کانونهای تمدنی کوچکی یاد کنیم که در شکلدهی به تمدّن اسلامی به عنوان یک تمدّن بزرگ نقش داشتهاند.
وقتی از تمدّن ایلخانی سخن میگوییم در حال صحبت کردن از جزئی از تمدن اسلامی هستیم. این تمدن یا خرده تمدن ـ که از آن با عنوان یک کانون تمدنی یاد میکنیم ـ در محدوده جغرافیایی خاصی شکل گرفته است. این محدوده، مرزهای میان مراغه تا بغداد و در شمال تا تبریز و در شرق تا سلطانیه است. به عبارتی، مثلثی میان تبریز، مراغه و بغداد که خود شهرهای اقماری فراوانی دارد.
اگر این سخن درست باشد که یک کانون تمدنی با داشتن یک موقعیت جغرافیایی ایدهآل، میتواند پدید آید، منطقه مورد نظر ما در این مقاله، دارای ویژگیهای طبیعی و نیز استراتژیک به ویژه در یک مقطع مهم تاریخی است. دورانی که شرق اسلامی آسیب جدی دیده، بغداد در شرف نابودی قرار گرفته است. فضای جغرافیایی ما به ویژه مراغه و تبریز به عنوان یک مرکز سیاسی در کانون توجه دولت ایلخانی قرار گرفته و شرایط برای ایجاد یک کانون تمدّنی فراهم شده است.
به علاوه، این منطقه که تبریز شهر اصلی آن است، میان روسیه، عثمانی و ایران قرار گرفته است. این مسأله نه تنها در تقویت کانونی آن اهمیت دارد، بلکه شرایط را برای اتصال و پیوند آن با جهان متمدن آن روز نیز فراهم میکند. مهم آن است که در این تمدن محلی، همزمان، نوعی نگاه تمدنی فراگیر و جهانی وجود دارد که در شکل برقراری پیوند متقابل میان تبریز و نواحی تمدنی دیگر خود را نشان میدهد؛ به عبارت دیگر، اصولی در این تمدّن شکل میگیرد که راه را برای بزرگتر شدن آن یا ارتباط با جهانی بزرگتر باز میکند.
خواهیم دید که در کانون تمدّنی شرق اسلامی در قرن هشتم ونهم، جامع التواریخ، نشانگر نوعی نگاه جهانی است. حاکمان از دیاری دور آمده بودند و همین، خود، مسلمانان را با دورترین افق جغرافیایی در شرق آشنا میکرد. اما ماجرا از این جدی تر بود و این تاریخ، به عنوان یک تاریخ جهانی، نشانگر افق دید این کانون تمدنی است.
البته نشانههای دیگری هم باید برای این نگاه در کانون ایلخانی سراغ گرفت و آن رفتوآمد فرنگیهاست که تقریباً برای نخستین بار مطرح میشود. این کانون در اواخر این دوره، شاهد این رفت و آمد و ارتباط است که بعدها اوج آن را در کانون تمدنی صفوی، از تبریز تا قزوین و سپس اصفهان ملاحظه میکنیم.
خواجه نصیر، نقطه ثقل کانون تمدّنی مراغه
اهمیت منطقه میان تبریز، مراغه ، بغداد در دوره ایلخانی تا آن اندازه است که میتوان گفت طی قرن هفتم تا نهم هجری، این منطقه، یکی از پراهمیتترین مناطق تمدّنی در شرق اسلامی بوده است. طی دوره ایلخانی و سپس تا اندازهای دوره ترکمانان، این منطقه به دو دلیل اهمیت یافت: نخست آنکه بغداد در سال ۶۵۶ از میان رفت و هولاگو (درگذشته ۱۹ ربیع الثانی ۶۶۳ در نزدیکی مراغه) پایتخت خود را شهر مراغه قرار داد، گرچه تبریز نیز به عنوان دارالسلطنه او یاد شده است. دوم آنکه در جریان حمله مغول، خراسان پایمال شد و آثار تمدن اسلامی آن از میان رفت. بغداد و بسیاری از شهرها نیز آسیب دید و بخشی از میراث این نواحی به مراغه انتقال یافت. در نتیجه، بخش غربی ایران که سالمتر مانده بود، نوعی مرکزیت یافت. در این میان و در آغاز راه، مراغه اهمیت اوّل را دارد، یعنی تا پیش از برآمدن تبریز، این شهر به طور خاص مورد توجه است.
اهمیت مراغه در این دوره، عمدتاً با ساختن رصد خانه مراغه و کتابخانه وتأسیسات دیگر خود را نشان میدهد. این اهمیت تا اواخر قرن هشتم هجری یعنی سال ۷۹۵ که مراغه وسیله تیموریان ویران میشود، ادامه دارد.
نقش خواجه نصیر (م ۶۷۲) در این زمینه برجسته است؛ در واقع این اوست که محل اعتماد هولاگو بوده و بانی و باعث این تأسیسات به شمار میآید. چندین روایت درباره تأسیس رصدخانه وسیله خواجه و به امر هولاگو در دست است.
رشیدالدین فضل الله همدانی (م ۷۱۸) در جامع التواریخ شرحی از آن به دست داده مینویسد: هم در تاریخ مذکور فرمان شد تا مولانای اعظم سعید استاد البشر سلطان الحکما افضل المتأخرین خواجه نصیرالدین طوسی ـ تغمده الله بغفرانه ـ در موضعی که مصلحت داند جهت رصد ستارگان عمارتی سازد. او در شهر مراغه اختیار کرد و رصدی عالی بنیاد نهاد... به اتفاق حکمای اربعه: مؤید الدین عرضی و فخرالدین مراغی، و فخرالدین اخلاطی، و نجم الدین دبیران قزوینی. (رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ: ۲ / ۱۰۲۴-۱۰۲۵).
ابن شاکر کتبی (م ۷۶۴) مینویسد: نصیرالدین در مراغه رصدخانه بزرگی بنا کرد و کتابخانه وسیعی ساخت و از کتابهایی پر کرد که از بغداد و شام و جزیره غارت شده بود، به طوری شمار آنها به چهارصد هزار رسید. همچنین منجمان و فلاسفهای را در آنجا مستقر کرده و اوقافی برای آن مرتب ساخت. (ابن شاکر، فوات الوفیات: ۳/۲۴۶). همو میافزاید: هولاگو اوقاف تمام بلاد را به او سپرد و وی نمایندگانی برای وقف همه شهرها داشت. یک دهم درآمدها[ی] آنها را به وی میرساندند و او هزینه عالمان مقیم در رصدخانه و آلات و ابزار آن میکرد. این کار او برای عموم مسلمانان بویژه شیعیان و علویان و حکما سودمند بود. با این همه تواضع وی همچنان استوار بود و برخورد نیکویی داشت. (ابن شاکر، ۳/۲۴۹)
به نوشته وصّاف، زمانی که کار مملکتگیری هولاگو تمام شد، خواجه نصیر به وی عرضه داشت: «اگر ایلخان صواب بیند برای تجدید احکام نجومی و تحقیق ارصاد ستارگان رصدی سازد و زیجی استنباط کند تا ایلخان را از حوادث آینده مطلع سازد.... ایلخان این سخن را بپسندید و تولید اوقاف تمام کشور را به او داد و فرمانی نوشت که هرچه به جهت ساختن رصد و خریدن اسباب لازم باشد از خزانه بدو بدهند» (آیتی، تحریر تاریخ وصّاف: ۲۹). این داستان در سال ۶۵۷ رخ داده و رصدخانه هم در جمادی الاولی همین سال تأسیس شد.
باید توجه داشت که هولاگو سیاستمداری آگاه و با درایت بود و اهمیت اعتبار نهادن به عالمان را درک میکرد. ظهیرالدین کازرونی مینویسد: او عالم به غوامض امور و تدبیر کشور بود و بر پیشینیانش سبقت جست. عالمان را دوست داشت، به آنان احترام میگذاشت، و نسبت به رعیت مشفق بوده، دستور احسان به آنان را میداد. (ذهبی، تاریخ، ۴۹/۱۸۶).
داستان مراغه و رصدخانه سبب شد تا این شهر مرکزی برای استادان و دانشجویانی شود که علاقهمند بودند در یک مرکز علمی گردآمده و از مزایای مادی و معنوی آن برخوردار باشند. این سمتگیری، شهر مراغه را برای یک قرن و اندی به صورت پایگاه علم درآورد. با مرگ هولاگو در سال ۶۶۳ و روی کار آمدن اباقاخان در سوم رمضان آن سال ـ که انتخاب این زمان توسط خواجه صورت گرفت ـ «قریب صد دانشمند معتبر را از تلامذه استاد البشر خواجه نصیرالدین طوسی رحمه الله که ملازم درگاه بودند از انعام عام بهره مند گردانید» (رشیدالدین فضل الله، تاریخ مبارک غازانی، ۸)
بدون شک قطب علمی و عملی این مرکز، خواجه نصیر الدین طوسی بود که در سال ۶۷۲ درگذشت و شاگردانش این راه را ادامه دادند.
خواجه در سفری که به سال ۶۷۲ همراه سلطان در بغداد بود، پس از رفتن سلطان ماند، و اندکی بعد درگذشت و در کاظمین مدفون شد.
صدر الدین علی پسر خواجه نصیر مسؤولیت رصد خانه را پس از پدر عهده دار شده است. حسن بن احمد حکیم گوید: به مراغه سفر کردم و به رصدخانه آنجا رفتم. تولیت آن را جوانی فاضل به نام علی بن خواجه نصیرالدین طوسی بر عهده داشت. در آنجا، شمس الدین مؤید عُرضی و شمس الدین شروانی و شیخ کمال الدین ایکی و حسام الدین شامی که از منجمان و دانشمندان بودند، برخوردم، و بسیاری از آلات رصد را در آنجا دیدم که از آن جمله آلتی به نام ذات الحلق بود... سپس میافزاید: خواجه برای هزینههای رصدخانه مبالغ زیادی از هولاگو گرفت و این به جز حقوق ماهیانه ودیگر رواتب بود. (ابن شاکر، ۳ / ۲۴۹). پس از صدرالدین، برادرش اصیل الدین ریاست رصد خانه مراغه را در اختیار گرفت. در روزگار ریاست همین اصیل الدین بود که الجایتو در ابتدای سلطنت خویش با خانومان خود از رصدخانه مراغه دیدن کرد: «روز یکشنبه بیست و پنجم صفر [۷۰۴] رکوب رایات همایون و نزول به قورنغ شهر مراغه، سوم نوبت، و دیگر روز بر سبیل تفرج رصد سوار شد. جمله خواتین و امرا در رکاب همایون و خواجه اصیل الدین در خور چنان مهمانی، طوی و میزبانی کرد (کاشانی، تاریخ الجایتو، ص ۴۱)
نگاه تمدنی خواجه و لوازم آن
شخصیت خواجه نصیر ویژگیهایی داشت که برای بنیانگذاری یک کانون تمدنی ضروری به نظر میآمد؛ درست مثل پادشاهی که نقش بنیانگذاری یک سلسله را ایفا میکند. برخی از این خصلت ها را چنین میتوان بیان کرد:
الف: اهمیت دادن به علم به عنوان علم بدون درآمیختن آن با تعصبات مذهبی:
خواجه به رغم آن که شیعه و میراثدار حکمت شیعی بود و خود این امر به لحاظ تمدنی اهمیت دارد (با توجه به این که دوره تسلط شیعیان در دنیای اسلام در قرن چهارم، اوج و قرن تمدن اسلامی به شمار میرود)، در تشیع خود تعصّب نداشت. به همین دلیل، حوزه درسی وی به همان اندازه که شیعیانی مانند علامه حلّی (م ۷۲۶) رفت و آمد داشتند، بسیاری از عالمان سنّی نیز از هر قشر رفت و آمد میکردند. برای خواجه «علم» پدیدهای ارزشمند بود و نمیبایست تحت تأثیر تعصّبات مذهبی و گروهی قرار میگرفت. نکتهای که پیش از این از ابن شاکر نقل شده چنان بود که اقدام خواجه در بنای رصدخانه برای همه مسلمانان سودمند بود، به ویژه برای شیعیان و علویان. این نکته درستی است. نگاه خواجه، نگاه تمدنی بود و این نگاه با اعمال متعصبانه مذهبی سازگاری ندارد. منهای آن که بسیاری از عالمانی که به مراغه رفت و آمد داشتند، اهل سنت بودند، ابن فوطی که کلیددار کتابخانه رصدخانه بود، چنان که از کتاب مجمع الاداب بر میآید، سنی است، اما چنان با احترام به خواجه نظر میکند که در بیشتر مواردی که نام وی را حتی مکرر میآورد از وی به «مولانا السعید» تعبیر میکند و مرتب او را میستاید. این در حالی است که وی ولو بسیار اندک، نگاه متعصّبانه خود را در مواردی نشان میدهد به طوری که یکبار نسبت به یک سنّی متعصّب، که به سختی به روافض حمله میکند جملات ستایش آمیز دارد (ابن فوطی، مجمع الاداب، ۵/۹۸ ـ ۹۹، ش ۴۷۱۶). گرچه باید توجه داشت که این موارد نادر است و سراسر این پنج جلد خالی از تعصّب مذهبی است.
ب: اخلاق لازم برای گردآوری عالمان و فرهیختگان به همراه داشتن امکانات علمی کافی:
در باره رفتار دوستانه خواجه با دانشمندان و شاگردان، آگاهیهایی در منابع آمده است که نشان میدهد وی فردی جذّاب بوده و به همین دلیل، دانشمندان فراوانی در اطراف وی گرد آمدهاند. در این باره نویسنده «رسالة فی کیفیة الارصاد» (نسخه خطی مجلس، ش ۴۳۴۵) که از آن مؤید بن برمک مشهور به عُرضی دمشقی یکی از ارکان پنجگانه رصدخانه مراغه است، گوید: «اکنون به بیان آلات و ابزاری که در رصدخانه شهر مراغه در بالای تپهای در سمت غربی در نزدیکی شهر برپا کردیم، میپردازیم. این کار در سالهایی بود که اندکی از آن پیش از ۶۶۰ و برخی بعد از آن انجام گرفت. تمامی آنها به اشاره مولانا الامام الاعظم، العالم الفاضل المحقق الکامل، قُدوة العلماء و سید افضل العلماء الحکماء الاسلامیین بل و المتقدمین، و او کسی بود که خداوند تمامی آنچه را که به تفارق در تمامی اهل زمانش از فضائل و مناقب حمیده و سیره خوب و سرشاری از حلم و درستی رأی و روشنی فکر و احاطه در سائر علوم قرار داده، در او یکجا جمع کرده است. او علما را در آنجا گرد آورد و با بخشش بیحد تقویتشان کرد، چنان که از پدر نسبت به فرزند، به آنان مهربانتر بود. همه ما در سایه او امنیت داشتیم و با دیدن او شادمان میشدیم، چنان که شاعر گفته است:
نمیل علی جوانبه کأنّا اذا ملنا نمیل علی أبینا
و نغضبه لنخبر حالتیه فنلقی منهما کرما و لینا
و نامش مولی نصیر الملة و الدین محمد بن محمد طوسی ـ ادام الله تعالی ایّامه ـ بود. من مرتب اخباری از وی را به دست میآورم. خدا میداند که آن روزها چه روزهایی بود که در خدمتش بودیم، از دانش او مبتهج میشدیم و با این که از اوطان خود دور افتاده و از خانواده و فرزندان فاصله گرفته بودیم، اما خداوند در وجود او چیزی قرار داده بود که جای آنان را پر میکرد. کسی که او را مییافت چیزی را از دست نداده بود و کسی که او را از دست میداد همه چیز را از دست داده بود. خداوند او را از ما نگیرد و با زیادت در عمر او ما را بهرهمند سازد».
مواردی نیز که از اخلاق و رفتار خواجه نصیر در برابر دانشمندان و طالبان علم و مشتاقان دیگری که به سراغ وی به مراغه میآمدند و ابن فوطی گزارش کرده، همگی حکایت از نهایت همدلی او با ایشان دارد. برخی از این موارد را در ادامه آوردهایم. ذهبی هم که دشمنیاش با خواجه و شیعیان آشکار است، درباره اخلاقیات وی مینویسد: «و كان سمحا جوادا، حليما، حسن العشرة، غزير الفضائل، جليل القدر» و سپس از ظهیرالدین کازرونی نقل میکند که: «كان مليح الصّورة، جميل الأفعال، مهيبا، عالما، متقدّما، سهل الأخلاق، متواضعا، كريم الطّباع، محتملا» ذهبی میافزاید: کازرونی، شرح حال نصیرالدین را طولانی کرده و از تواضع و حلم و مردانگی او سخن گفته است. (ذهبی، ۵۰/۱۱۵)
ج: عدم ورود در سیاست و درگیر شدن جدی با آن:
این امر چنان بود که او را فراتر از یک گرایش سیاسی و دولتی خاص قرار داد و این نکتهای است که میتواند رمز سازگاری او با دولتهای مختلف باشد. این اخلاق از نگاه برخی میتواند قابل انتقاد باشد اما از زاویه تمدنی، نگاهی مثبت است و آثار اثباتی آن را به خصوص در باره خواجه با مقام و منزلتی که در علم و دانش داشت به خوبی میتوان ملاحظه کرد.
د: داشتن دانش کافی و نظریات همه جانبه دایرة المعارفانه به اندازهای که بتواند نوعی سیطره علمی را دست کم برای مدتی فراهم کند:
فلسفی بودن خواجه نقش مهمی در این مسأله داشت. این که خواجه را جمع شخصیت بزرگانی چون ابن سینا، ابن مسکویه و فارابی بدانیم و مکتب او را برآیند ترکیبی جریان فلسفی ابن سینایی، اخلاق ابن مسکویهای و سیاست فارابی تفسیر کنیم، میتواند شخصیت خواجه را به عنوان بنیانگذار یک مجموعه فکر فلسفی در مکتب مراغه نشان دهد.
هـ : توجه به جهان مادی ومحو نشدن در یک فضای صوفیانه و معنوی صرف:
همین که خواجه به علوم مادی و ریاضی و نجوم توجه دارد، و از عالمان مهندس و حکیم و منجم و رصدی حمایت و استقبال میکند، نشان از آن دارد که وی صرفاً عالمی دینی برای تحذیر از دنیا و توجه به آخرت باشد نیست بلکه عالمی است مجهّز به علوم دنیوی؛ علومی که برای ساختن این دنیا هم اهمیت دارد.
و شاید بتوان روی این نکته هم تأمل کرد که در این دوره، حمله مغول، سبب شد تا ساختارهای گذشته شکسته شده و راه برای رهایی از برخی از قیود فراهم شود. در این مورد به خصوص میتوان روی از میان رفتن دستگاه خلافت تأکید کرد که نوعی ساختار شکنی جدی بود و زمینه را برای تحوّل فراهم کرد.
و: خواجه یک حکیم و وارث حکمت شیعی ـ معتزلی:
به طور کلی آگاهیم که فلسفه مورد تأیید دستگاه خلافت عباسی سنّیگرا نبود، در حالی که فلسفه و حکمت در یک تحوّل و رنسانس فکری در اجتماع نقش مهمی دارد. خواجه به عنوان بزرگترین عالم دربار جدید، نه یک فقیه بلکه یک فیلسوف بود. این امر به خصوص در شروع کار اهمیت دارد. به رغم آن که فقه نقش مهمی در سازماندهی درونی به یک تمدّن دارد، اما همیشه محدودیتهایی را ایجاد میکند. اما فلسفه نگاه بازتری به تحولات داشته و فضای بازتری را برای نظریه پردازی فراهم میکند. خواجه نصیر پس از یک دوره حملات شگفت غزالی و فخررازی و شهرستانی به فلسفه و کلام به ویژه حمله به ابن سینا، تلاش کرد تا به آرای آنان پاسخ داده و فلسفه ابن سینا را از زیر فشار انتقادات اشعریها خارج کند. او در آثار خود مخالف تسلّط تفکّر اشعری است که عاقبت هم در جهان تسنّن غلبه کرد و جمود را به همراه آورد.
یک صد عالمی که به مراغه آمد (بر اساس کتاب ابن فوطی)
اکنون نوبت به یک بحث مهم در ایجاد این کانون تمدنی میرسد و آن این که چگونه مراغه که پیشینه فرهنگی و علمی هم داشت تبدیل به یک مرکز علمی بزرگ شد، آن گونه که شمار زیادی از عالمان و فرهیختگان را میان سالهای ۶۶۰ ـ ۷۲۰ به سوی خود جذب نمود. یکی از علائم و نشانههای کانون تمدنی همین است که دیگران به عشق آموختن از دور و نزدیک راهی آن مرکز شده و دستپر باز گردند یا آن که اساسا شهر و دیار خویش را برای همیشه ترک کرده آن کانون را به عنوان وطن خویش بپذیرند.
مراغه از پیش از عصر ایلخانی، به عنوان یک مرکز فرهنگی ـ علمی شناخته شده و مدارس و عالمانی را در خود ساخته و تربیت کرده بود. در این باره، آگاهیهای پراکندهای در متون هست که باید گردآوری شود. در باره اهمیت سیاسی این شهر، توجه داریم که مسترشد عباسی در سال ۵۲۹ وقتی به مراغه آمد، در این شهر به دست اسماعیلیه کشته شد (ابن فوطی: ۵/۲۰۵، ۴۹۳۹) .
علاءالدین ارسلان به عنوان «ملک مراغه» یاد شده که مدرسهای هم در آن شهر داشته و همانجا دفن شده و حامی علما و ائمه بوده و به صوفیان و قراء نظر حمایت داشته است (ابن فوطی: ۲/۳۴۳، ش ۱۵۹۸).
مجدالدین ابوالفضل یوسف بن نصر جیلی حکیم از عالمانی بود که در مراغه ساکن شد و فخر رازی در سال ۵۷۰ در مراغه نزد وی درس خواند (ابن فوطی: ۴/۵۵۵، ش ۴۴۴۳).
اما یک نمونه جالب دیگر نقل ابن العبری است که مینویسد: در این زمان، یکی از حکمای مشهور در مشرق، سموئل بن یهوذای مغربی اندلسی، حکیم یهودی بود که خود و پدرش به مشرق آمدند. این پسر با فنون حکمت و ریاضیات آشنا شد و در این زمینه تألیفاتی داشت و کتابی در طب نوشت. سپس به آذربایجان رفت و در خدمت خاندان پهلوان و امرای دولت آنان درآمد. آنگاه در شهر مراغه سکونت گزید و فرزندانی پیدا کرد که راه او را در طب ادامه دادند. سپس مسلمان شد و کتابی در رد یهودیت و تلاش آنان برای تحریف تورات نوشت. وی در شهر مراغه حوالی ۵۷۰درگذشت. (ابن العبری، تاریخ مختصر الدول: ۲۱۷)
ارسلان آبه هم که به نوشته ابن فوطی امیر عادلی در مراغه بوده و سال ۶۰۵ کشته شده، مدرسهای در مراغه داشت که در روزگار ابن فوطی به مدرسه قاضی کمال الدین محمد قزوینی معروف بوده است (ابن فوطی: ۱/۹۳، ش ۲۸).
عزالدین ابومحمد عبدالصمد مراغی منشی که متوفای ۶۱۹ بوده از کاتبان مراغی بوده که شعری نیکو در باره تسلط کفار بر جهان اسلام سروده که باید اشاره به حملات مغولان باشد: (ابن فوطی: ۱/۲۲۴، ش ۲۶۸):
ألم تر للکفّار فوزاً و نصرتاً کأنّ زمان المسلمین قد انتهی
از این قبیل یادداشتها در متون فراوان است و ما قصد مرور بر آنها را نداریم.
مدرسه عزّیه از دیگر مدارس مراغه است که امیر عزالدین ابونصریک ارسلان مراغی ساخته و در روزگار ابن فوطی، منجم و مهندس مشهور مؤیدالدین مؤید بن عُرضی مهندس در وقت آمدن به مراغه برای کار رصد خانه در آن سکونت داشت و قاضی کمال الدین احمد بن عبدالعزیز مراغی، قاضی مراغه، قصائد فارسی متعددی در باره وی سرود (ابن فوطی: ۱/۳۷۰، ش ۵۵۸).
علاوه بر مدارس، زاویههایی نیز در مراغه بوده است که افرادی از اطراف به آن پناه میبردند. ابن فوطی از کمال الدین ابوعبدالله احمد بن عمر مراغی معروف به بیبیان یاد کرده است که از اعیان متصوفه بود و حکما به زاویه او پناه میبردند. وی در سال ۶۸۵ درگذشت (ابن فوطی: ۴/۱۰۹، ش ۳۴۵۷).
اما آنچه که از مراغه دوره خواجه یا به عبارتی عصر ایلخانی به ویژه نیمه دوم قرن هفتم هجری داریم، نشان از عظمت این شهر و مرکزیت و محوریت علمی آن برای شرق اسلامی است. این محوریت به طور عمده به دلیل رصدخانه و اقامت خواجه نصیرالدین طوسی و سپس فرزندان وی در آن بود.
خواجه خود در مقدمه زیج ایلخانی گوید: من برای بنای رصد خانه، عالمانی چون مؤید عُرضی را از دمشق، فخر الدین مَراغی را از موصل، فخر الدین خلاّطی را از تفلیس و نجم الدین قزوینی را فراخوانده و بنای آن را در سال ۶۵۷ در مراغه آغاز کردم. استادان گفتند که یک دوره رصد کامل سی سال فرصت میخواهد. هولاگو از من خواست تا در دوازده سال تمام کنم و من گفتم که تلاش خواهم کرد.
به روایت ابن فوطی، پنج حکیم به پیشنهاد خواجه نصیر به حضور هولاکو معرفی شدند تا بنیانگذار این رصدخانه و تأسیسات جانبی آن باشند. ابن فوطی ذیل شرح حال فخرالدین ابوالفضل عبدالعزیز بن عبدالجبار بن عمر خلاطی حکیم طبیب گوید: او یکی از حکمای پنج گانه بود که در ایام هولاکو در سال ۶۵۷ برای رصد در مراغه، متفق گشتند. رئیس آنان نصیرالدین و کنار او فخرالدین خلاطی، فخرالدین مراغی، مؤید الدین عرضی و نجم الدین قزوینی بودند. اینها کسانی بودند که نصیرالدین آنان را انتخاب کرد و سلطان هولاکو در پی آنان فرستاد. فخرالدین در طب حاذق بود (ابن فوطی: ۳/۵۴-۵۵، ش ۲۱۷۵).
وی در ذیل شرح حال هولاکو مینویسد: او کسی است که زمین را از اسماعیلیه قهستان بسال ۶۵۴ تطهیر کرد و به بغداد آمد و خلیفه را در صفر ۶۵۶ بکشت. و اوست که دستور ساخت مراغه را در جمادی الاولی سال ۶۵۷ دارد. مولانا نصیرالدین ابی جعفر طوسی را مقدم داشت و کسانی گردآمدند که از آن جمله فخرالدین خلاطی و فخرالدین مراغی (محمد بن عبدالملک) و نجم الدین قزوینی بودند. مؤید الدین عرضی را هم از دمشق دعوت کردند. هولاگو در شب یکشنبه ۱۹ ربیع الثانی ۶۶۳ در نواحی مراغه درگذشت (ابن فوطی: ۵/۴۸۹، ش ۵۵۵۰)
افزون بر خواجه نصیر که در مراغه سکونت گزید و کتابخانهای برای خود ترتیب داد (ابن فوطی: ۴/ ۲۲، ش ۳۲۵۰) استقرار چهار تن دیگر و فعالیت آنان و رصدخانه، سبب شد تا مراغه مرکزیت علمی به دست آورد. افرادی که در کار رصدخانه فعال بودند، به «رصدی» شهرت یافتند. در این باره، چندین نمونه در کتاب ابن فوطی آمده است که ملاحظه خواهیم کرد. در یک جا ابن فوطی اشاره میکند که قوام الدین ابوسعد عبدالله حکیم ابیاتی به فارسی برای من فرستاد و کلید رصدخانه را خواست (ابن فوطی: ۳/۵۰۴).
نقل بالا نقش ابن فوطی را به عنوان کلیددار رصدخانه نشان میدهد. وی مسؤولیت کتابخانه رصدخانه را هم داشت و گاه تصریح میکند که فلان کتاب را در خزانة کتب الرصد دیده است (ابن فوطی: ۲/۲۱۹، ش ۱۳۵۷). وی در باره شاهنامهای که ابوالفضل احمد بن بنجیر کازرونی مقیم روم سروده و در پایان زندگی هر پادشاه، نامی از هولاگو آورده و او را دعا کرده و شاهنامهاش را در سال ۶۶۰ به حضور سلطان تقدیم کرده ومقرری بزرگی دریافته نموده، گوید که نسخه ای از آن را در سه مجلد در «خزانة کتب الرصد» دیده است. (ابن فوطی: ۳/۳۱۷، ش ۲۶۹۴). در جای دیگری از مجموعهای از قوام الدین ابوبکر بن مسعود نیشابوری رئیس و به خط او یاد میکند که آن را به سال ۶۶۵ در «رصد» دیده است (ابن فوطی: ۴/۴۸۴، ش ۳۰۱۹، و نمونه دیگر: ۴/۸۳، ۳۳۹۸، ۴/۳۸۶، ش ۴۰۳۳، ۵/۹۹، ش ۴۷۱۸)
ابوالفرج بن هارون معروف به ابن العبری، مورخ برجسته مسیحی که خود از موصل برخاسته و زمان هولاگو به مراغه آمد و در آنجا سکنا گزید، مینویسد: در این تاریخ خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف صاحب رصدخانه مراغه، آن حکیم عظیم الشأن و صاحب نظر در تمام فنون حکمت درگذشت. در رصدخانه او در مراغه بود که جماعتی از فضلای مهندسین جمع شدند. خواجه مسؤولیت تمامی اوقاف موجود در سرزمینهای تحت سلطه مغول را در اختیار داشت. (ابن العبری، ۲۸۷)
منبع ما در باره علمایی که به مراغه آمدند کتاب ابن فوطی است که با نام مجمع الاداب فی معجم الالقاب در شش مجلد به چاپ رسیده است. این کتاب که بر اساس القاب تنظیم شده، از حرف الف تا عین را فاقد است. همان طور که صرفا تا انتهای حرف میم دارد و مع الاسف شرح حال خواجه نصیر از آن افتاده است. با این حال در همین مقدار باقی مانده آگاهیهای مهمی دارد. دلیل این مطلب آن است که وی مقیم رصدخانه بوده و گاه تصریح میکند که فلان مطلب را وقتی در رصدخانه بوده یادداشت کرده است.
ابن شاکر درباره وی مینویسد: عبدالرزاق بن احمد بن محمد مورّخ اخباری و فیلسوف معروف به ابن فوطی، صاحب تألیفات، سال ۶۴۲ به دنیا آمد و در ۷۲۳ درگذشت. وی در واقعه بغداد اسیر شد و در اختیار نصیرالدین طوسی قرار گرفت. در این وقت به علوم اوائل (فلسفی) و ادب و نظم و نثر پرداخت و در تاریخ مهارت یافت. دست توانایی در نگارش شرح حال داشته و صاحب ذهنی سیّال و قلمی سریع و خطّی در نهایت زیبایی است. او در حالی که خوابیده بود به زیبایی مینوشت. در منطق و فنون حکمت هم مهارت داشت. برای بیش از ده سال مسؤول کتابخانه رصدخانه بود و اشتیاق به تاریخ داشت و کتب نفیسی در اختیارش بود. بعدها به بغداد آمد و مسؤول کتابخانه مستنصریه شد. ... و کتاب مجمع الاداب را در پنجاه مجلد نوشت. همین طور کتاب درر الاصداف در بیست مجلد، کتاب تلقیح الافهام فی المؤتلف و المختلف و تاریخ جهان از آغاز تا خرابی بغداد و الدرر الناصعه در شعرای قرن هفتم. اشعار زیادی به عربی و عجمی دارد. (فوات الوفیات: ۲/۳۱۹). ما باید وی را جزو اولین مهاجران به مراغه بدانیم.
بر اساس اخباری که ابن فوطی و دیگران در اختیار ما میگذارند، پس از استقرار خواجه نصیر در مراغه، نه تنها سیر طالبان علم و دانشمندان به مراغه سرازیر میشود بلکه دربار ایلخانی مصمم شد تا خانوادههایی که از مراغه به سوی بلاد عرب رفتهاند به این شهر باز گرداند تا این شهر نه تنها عظمت گذشته خود را بازیابد بلکه زمینه ای برای رشد و پیشرفت آن باشد. در این باره فخرالدین لقمان بن محمد مراغی مسؤولیت این کار را بر عهده گرفت. او نمایندگانی را به اربیل، موصل، و جزیره فرستاد و آنان توانستند پانصد خانواده را که قبل از چهل سال ـ طی حملات اولیه مغول ـ از مراغه دور شده بودند، به این شهر باز گردانند. (ابن فوطی: ۳/۱۱۱، ش ۲۲۹۷). حمله به مراغه در سال ۶۱۸ صورت گرفت که طی آن، مغولان، این شهر را غارت کرده و از آنجا به سمت روس رفتند (ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب: ۷/۱۴۰).
در بار مرکزیت علمی مراغه، مروری بر برخی از دادههای موجود در کتاب معجم الالقاب ابن فوطی بهترین راهگشاست. این آگاهیها غالبا نشانگر آن است که در عهد خواجه و پس از آن تا سالها، مراغه، شهری است که عالمان شهرهای مختلف، برای مدتی هم که شده، در آن اقامت کرده و از مزایای آن بهرهمند میشدند. خود ابن فوطی، سالها در مراغه سکونت داشت و حتی زمانی که خبر از حضورش در بغداد میدهد، عیالش در مراغه بوده است (ابن فوطی: ۲/۲۷ش ۹۷۳).
همین نویسنده، کتابی با عنوان ذکر من قصد الرصد داشته است که در آن احوال کسانی از عالمان بلاد دیگر که به هدف دیدار یا آموزش یا تحقیق به مراغه آمدهاند تا رصدخانه را ملاحظه کنند، یاد کرده است. وی خود از این کتاب در چندین مورد (از جمله: ابن فوطی: ۱/۵۰۶، ش ۸۱۹) یاد کرده است.
۱ . عزالدین ابوعبدالله حسن بن احمد واسطی: عالم، ادیب، واعظ و حافظ بود. کتابهای زیادی به قلم خود نوشت که از آن جمله کشاف زمخشری و تفسیر فخررازی و غیره بود. میان ما از زمانی که در مراغه بودیم، مودّت و دوستی برقرار بود. (ابن فوطی: ۱/۱۱۵، ش ۷۲).
۲. عزالدین حسن بن محمد واسطی عطار شیخ دار سوسیان: ابن فوطی گوید که او را در سال ۷۱۴ دیدم. به بلاد خراسان و ماوراءالنهر و چین رفت. عالم به مجسطی و ریاضیات بود. به مراغه آمد و شاگردی محیی الدین مغربی کرد. (ابن فوطی: ۱/۱۴۷، ش ۱۲۱).
۳. عزالدین ابراهیم بن ابی علی شیرازی ادیب: وی در سال ۶۶۹ در رصدخانه ابیاتی از عزالدین ابورشاد رشید بن بنجیر شیرازی برای من خواند (ابن فوطی: ۱/۱۸۴، ش ۱۸۸).
۴. عزالدین ابوالمظفر عبدالعزیز بن جعفر نیسابوری صاحب البصره: نسب به مالک اشتر میبرد. پس از گشوده شدن عراق توسط مغولان نزد خاندان جوینیها بود و بصره به او واگذار شد و به علویان احسان فراوان میکرد. او به مراغه آمد و من او را دیدم و در ذی قعده ۶۷۲ درگذشت (ابن فوطی: ۱/۲۲۷، ش ۲۷۳).
۵. عزالدین ابومحمد عربشاه بن مرتضی حسینی ابرقویی، از سادات و نقیب ابرقو. ابن فوطی گوید: من در محضر شیخنا فخرالدین ابی علی فالی، او را در مراغه دیدم که نسبش را برای من نوشت و گفت: به عهد بویهیان از اران به بغداد و در روزگار سلاجقه، به فارس رفتهاند (ابن فوطی: ۱/۲۵۰، ش ۳۱۴).
۶. عزالدین قاسم بن عبدالکریم سنجاری از خاندانی اهل علم و خطابه و تدریس در سنجار: در سال ۶۷۰ به قصد تحصیل نزد مولانا السعید نصیرالدین طوسی به مراغه آمد و نزد وی درس خوانده به او تمایل داشت. (ابن فوطی: ۱/۲۸۱، ش ۳۷۶).
۷. عضدالدین ابوالحسن منوچهر بن ایرانشاه بن علی قهستانی: از اولاد رؤسای قهستان بود. زمانی که مولانا السعید نصیرالدین ابوجعفر در سال ۶۶۵ به قهستان رفت و به سال ۶۶۷ برگشت، عضدالدین همراه وی بود. خوش سیما و خوش خط بود و ابیاتی برای من به فارسی نوشت و من در «تذکرة لمن قصد الرصد» آوردم (ابن فوطی: ۱/۴۲۱، ش ۶۴۹).
۸. عزیزالدین ابوالقاسم عبدالعزیز خالدی که مادرش دختر مستعصم عباسی بود، بعد از مدتی اسارت مغولان و آزادی به سال ۶۷۱ به مراغه آمد، و به حضور دایی خود امیر ابوالمناقب مبارک پسر مستعصم رسید و در دار سوسیان اقامت گزید. (ابن فوطی: ۱/۳۸۹، ش ۵۹۴).
۹. عزالدین ابوعلی حسین بن ابی المعالی محمد بغدادی: از ظرفای صوفیه بود و فراوان سفر میکرد و نزد اکابر مقبول بود. در محرم سال ۶۶۷ به مراغه آمد و جماعتی از فقرا ـ صوفیه ـ در خدمت او بودند. (ابن فوطی: ۱/۳۸۳، ش ۵۸۲)
۱۰. عفیف الدین ابوالعباس احمد بن علی بغدادی اصولی: در روزگار مولانا السعید نصیرالدین به مراغه آمد. فردی خوش اخلاق و در دانش کلام و نحو آگاهیهایی داشت. به سال ۶۸۴ درگذشت. (ابن فوطی: ۱/۴۲۷، ش ۶۶۰).
۱۱. علم الدین ابویعقوب اسحاق بن محمد عراقی: از کسانی است که گردشگر سرزمینها بود: در سال ۶۶۵ در مراغه بر ما وارد و مدتی را در زاویه شیخ صُواب آمد و بر رصد نیز صعود کرد. شعری هم برای من خواند که آن را در کتاب ذکر من قصد الرصد نوشتم. (ابن فوطی: ۱/۵۰۶، ش ۸۱۹).
۱۲. علم الدین ابوابراهیم اسماعیل بن علی ابن اقساسی علوی فقیه: در ماه ربیع الاخر سال ۶۷۵ وارد مراغه شد و به رصد نیز صعود کرد. او علمای بغداد را میشناخت و گفت نزد نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن سعید حلی [صاحب شرایع الاسلام] درس خوانده است (ابن فوطی: ۱/۵۰۹، ش ۸۲۶).
۱۳. علم الدین ابومحمد سلیمان بن عرفه شیزری حلبی: ابن فوطی مینویسد: با گروهی از اهل حلب، پیش ما در مراغه بودند. او محفوظات زیادی از اشعار و اخبار داشت و معرفت کاملی به انواع رمل و احکام آن داشت. وی اشعاری از خودش را در رصدخانه در سال ۶۶۷ خواند (ابن فوطی: ۱/۵۲۱، ش ۸۴۸).
۱۴. عمادالدین ابوجعفر احمد بن بندار ساوی، قاضی شهر ساوه. مدتی در مراغه بود و در سال ۶۶۵ در خدمت او در محضر مولانا السعید نصیرالدین بود. وقتی به بغداد رفتم، او هم وارد شد و به دربار صاحب شمس الدین جوینی رفتیم. مساعد و معین خوبی بود. من از او نوشتم واو از من. (ابن فوطی: ۲ / ۲۵ش ۹۶۸).
۱۵. عماد الدین ابوالمکارم محمد بن عزالدین عبدالوهاب زنجانی تبریزی کاتب شاعر: از خانواده اهل فضل و فقه. شاگردی پدر را کرد و مسؤولیت اوقاف تبریز و نواحی را داشت. شعر فصیح فارسی دارد و خواجه شمس الدین جوینی را مدح کرد و در مفاوضهای که در رصدخانه در سال ۶۷۰ صورت گرفت اشعاری برای من خواند (ابن فوطی: ۲/۱۴۸، ش ۱۲۱۷).
۱۶. عمادالدین ابوالفضل محمد همدانی واعظ: از علمای واعظ و قرّاء حافظ بود. در روزگار مولانا نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن طوسی به مراغه آمد و در پیشگاه او وعظ کرد و این به سال ۶۷۰ بود. (ابن فوطی: ۲/۱۵۷، ش ۱۲۳۳).
۱۷. عمادالدین ابوالفتح مسعود کاشغری امیر: فردی خوش سیما و دارای اخلاقی نیکو بود و رفاقتش با اصحاب خوب بود. او انعام فراوانی به شاگردان مولانا نصیرالدین میکرد. بخشی از سال ۶۶۸ را در مراغه نزد ما اقامت گزید و علومی فراگرفت. (ابن فوطی: ۲/۱۷۴، ش ۱۲۷۵).
۱۸. عمیدالدین ابوالفضائل سعید بن محمد بغدادی: وقتی بغداد به تصرف مغول درآمد اسیر شد. در خدمت مولانا نصیرالدین در مراغه بود. کار شناخت تقاویم را آغاز کرد و به خدمت اباقاخان پسر هولاگو رسید. سلطان وی را احترام کرده، انعام میداد و از لباس خود به او میپوشانید. در سال ۶۶۴ به جوانی درگذشت. من با او رفاقت و همنشینی داشتم. او در مراغه در مسیر رصدخانه، در کنار قبه ترکان دفن شد. (ابن فوطی: ۲ / ۲۲۲، ش ۱۳۶۵).
۱۹. علاءالدین عبدالرحیم بن مجم الدین مراغی تبریزی، از خاندانی معروف در قضاوت و ریاست. در سال ۶۶۲ در مراغه متولد شده و عالمی برجسته شده، به عنوان قاضی القضات عراق تعیین شده است. ابن فوطی او را در سال ۷۱۵ در حالی که با ابهت تمام وارد بغداد شده و همه عالمان بغداد به استقبالش شتافتهاند، دیده است (ابن فوطی: ۲/۳۰۸، ش ۱۵۲۰).
۲۰. علاءالدین علی بن احمد بخاری: سال ۶۷۰ به مراغه آمد. مردی فصیح و خوش بیان بود و در محضر مولانا السعید حاضر شده متونی از ادب فارسی و عربی میخواند... در مدتی که در رصدخانه بودم نزد من میآمد. من از او چیزهایی نوشتم و او از من. در سال ۶۸۷ در مراغه درگذشت (ابن فوطی: ۲/۳۱۷، ش ۱۵۴۲).
۲۱. علاءالدین محمد بن جاولی حلبی: جوانی از اهل حلب که در جمادی الاخره سال ۶۷۶ در مراغه نزد من آمد. (ابن فوطی: ۲/۳۵۱، ش ۱۶۱۳).
۲۲ . علاءالدین ابونصر محمد بن محمد ایجی صاحب ایج: به مراغه بر ما وارد شد و به سال ۶۷۰ به رصدخانه صعود کرد (ابن فوطی: ۲/۳۶۳، ش ۱۶۳۶).
۲۳. غیاث الدین قتلغ بک بن تاج الدین زیرک بن عزیز خواجه کاشغری امیر: از خاندانی امیر و تاجر. ابن فوطی در مراغه او را ملاقات کرده است و میگوید: به زبان های فارسی، ترکی، مغولی و خطایی سخن میگفت. (ابن فوطی: ۲/۴۴۸، ش ۱۷۸۵).
۲۴. غیاث الدین ابوالفضل محمد بن محمد ارموی صوفی: از مردمان ارومیه، در سال ۶۶۶ به مراغه آمد در حالی که چهره صالحان داشت و شیخی خوش قیافه و کم حرف بود و به من گفت مدتی در بغداد بوده است. (ابن فوطی: ۲/۴۵۹، ش ۱۸۰۸).
۲۵. فخرالدین ابونصر احمد بن خلیل بن موسی عزازی صوفی: به مراغه آمد و به رصد خانه صعود کرد. خوش ترکیب (قاعده) و نیکو صحبت بود و همنشینی با صاحب شمس الدین جوینی کرده بود. (ابن فوطی: ۲/۵۳۴، ش ۱۹۴۰).
۲۶. فخرالدین ابوالفرج احمد بن عثمان بن جعفر حلبی صوفی: وی از بلاد شام به مصر و یمن رفت و از آنجا عازم حج شد. بعد از آن به بلاد روم و ارمنستان و آذربایجان رفت: در سال ۶۶۶ به مراغه آمد و در رصدخانه نزد ما اقامت گزید. مردی پرفایده بود. (ابن فوطی: ۲/۵۴۲، ش ۱۹۵۸).
۲۷. فخرالدین احمد بن عثمان مراغی امین، معمار رصد خانه مراغه: ابن فوطی مینویسد: خواجه نصیرالدین طوسی در تمامی کارهایش بر وی اعتماد می کرد. (ابن فوطی: ۲/۵۴۳، ش ۱۹۶۰). پسرش عزالدین هم کاتب دیوان بوده و در سال ۷۰۴ به دستور الجایتو به قتل رسیده است (ابن فوطی: ۱/۱۰۲، ش ۴۴).
۲۸. فخرالدین ابوعلی احمد بن فالی علامه عالم: علامه علمای زمان بود و در تبریز به محضر شمس الدین صاحب جوینی رسید و با قصیده ای غرا که مشتمل بر ۱۵۰ بیت بود او را وصف کرد و وی نیز ۱۵۰ دینار به او داد. در بغداد هم عطاملک جوینی را ستایش کرد. مدتی در مراغه نزد ما بود و با خط خود اجازهای برای من نوشت. (ابن فوطی: ۲/۵۴۷، ش ۱۹۶۷)
۲۹. فخرالدین ابوالقاسم احمد پسر خواجه نصیرالدین طوسی: ابن فوطی او را با القاب «المنجم الحکیم» یاد کرده گوید: در مراغه به دنیا آمد. سپس از خدمات وی به ویژه در دوران قحطی به علما یاد کرده و در پایان گوید: وی در شهر سیواس، روز یکشنبه ۲۱ ذی حجه سال ۷۰۰ کشته شده، جسدش به مراغه منتقل و کنار برادرش دفن گردید (ابن فوطی: ۲/۵۵۳، ش ۱۹۷۶).
۳۰. فخرالدین ابومحمد بزرجمهر بن محمد بروجردی: عالم و کاتب و خطاط بسیار کم غلط. در ایام خواجه نصیر الدین به مراغه آمد. بعدها به بغداد رفت و در نظامیه ساکن شد (ابن فوطی: ۲/۵۷۴، ش ۲۰۱۷).
۳۱. فخرالدین ابوطاهر جمشید بن حسین شیرازی: سال ۶۷۷ به مراغه آمد (ابن فوطی: ۲/۵۸۲، ش ۲۰۳۶). در جای دیگری هم از فخرالدین ابوطاهر بن جمشید بن حسن بن داود فالی شیرازی یاد کرده و نوشته است: سال ۶۷۵ به مراغه بر ما وارد شد. وی محفوظات زیادی از اشعار و اخبار داشت و به فارسی، در همه فنون شعر میسرود (ابن فوطی: ۳/۳۲، ش ۲۱۲۸) شاید همان فرد پیشین باشد.
۳۲. فخرالدین ابوالحسن الحسین بن بدیع قاینی نقاش: ابن فوطی گوید: او از بزرگان از اصحاب مولانا السعید نصیرالدین ابوجعفر و دوستی قدیمی میان آنان بود و رفاقت مؤکد از زمان اقامت در قهستان داشتند. همراه خواجه به مراغه آمد و خواجه در کارهای خصوصی خود، به وی اعتماد داشت. در مجلس انسی برای من این شعر را خواند: (ابن فوطی: ۳/۱۰، ش ۲۰۶۷)
درمان عاشقی چیست، پایان سورة النصر با زر برو نبشته منصور نوح بن نصر
۳۳. فخرالدین ابومحمد الحسین بن الحسن زرندی قاضی: از فرزندان قضات بود به مراغه در محضر مولانا نصیرالدین ابوجعفر آمد. من رفاقت نزدیکی با او داشتم و میان ما مطایباتی بود و در مراغه با هم معاشرت داشتم و شعری هم در باره او گفتم. در ربیع الاول سال ۶۹۲ در بغداد درگذشت. (ابن فوطی: ۳/۱۰، ش ۲۰۷۰).
۳۴. فخرالدین ابوالفضل عبدالعزیز بن عبدالجبار خلاطی حکیم طبیب. ابن فوطی گوید: وی جزو پنج حکیمی بود که نصیرالدین آنان را خدمت هولاکو معرفی کرد و او نیز در پی ایشان فرستاد و کار رصدخانه را متقبل شدند. (ابن فوطی: ۳/۵۴-۵۵، ش ۲۱۷۵).
۳۵. فخرالدین ابوالفتح علی بن الحسین بن محمد مرندی: وزارت روم بر عهده او بود به همراه معین الدین پروانه. قدم علینا مراغه سنه ۶۶۶ و در مخیمه ای که زیر رصدخانه بود فرود آمد. (ابن فوطی: ۳/۷۸، ش ۲۲۲۴).
۳۶. فخرالدین ابوالحسن علی بن تاج الدین حسین خزاعی چهاردهی دامغانی منجم: او از شخصیتهای روزگار بود و به معرفت علم نجوم شهرت یافت. از همراهان امیر سونجاق بود و با سلاطین نزدیک بود. وی در مراغه ساکن شد و خانهها و باغهایی را آباد کرد و خداوند فرزندانی نجیب به او داد. اشعار عجیبی به فارسی و عربی میسرود. وی بسال ۶۸۶ در مراغه درگذشت و جنازهاش در چارده نزد خانوادهاش دفن شد. (ابن فوطی: ۳/۸۰، ش ۲۲۲۶).
۳۷. فخرالدین ابوالحسن علی بن یونس اهری صوفی: وی از بزرگان صوفیه بود و حدیث شنید. وی در سال ۶۶۴ وارد مراغه شد، اما دائم السکوت بود و جز به ضرورت چیزی نمیگفت (ابن فوطی: ۳/۹۲، ش ۲۲۵۷)
۳۸. فخرالدین ابوالفتح محمد بن جمال الدین احمد قزوینی: ابن فوطی او را جوانی فاضل میداند که سال ۶۶۵ را در مراغه بسر برد و کتابهای زیادی برای خود نوشت. او فراوان به رصدخانه صعود کرده و در حالی که جوان بود، به سال ۶۶۷ درگذشت (ابن فوطی: ۳/۱۲۳، ش ۲۳۲۰).
۳۹. فخرالدین ابوالفضل محمد بن دیلمشاه نخجوانی وزیر فقیر: وی از اولاد وزرای بزرگ بود و در نخجوان مستوفیگری میکرد. سپس از دنیا برید و در دایره مریدان قطب الدین اهری درآمد. ابن فوطی گوید: او را در سال ۶۵۹ که از دست کفّار میگریختم دیدم در حالی که شیخ پیری بود. در سال ۶۷۰ او را در مراغه دیدم و مولانا نصیرالدین او را اکرام کرده و قدرش را میشناخت. او شماری از اشعار فارسیاش را برای من نوشت و در سال ۶۷۸ درگذشت (ابن فوطی: ۳/۱۴۰، ش ۲۳۵۴).
۴۰. فخرالدین ابواللیث محمد بن عبدالملک مراغی رصدی: وی یکی از ارکان چهارگانه رصدخانه مراغه بود که مولانا نصیرالدین ابوجعفر طوسی آنان را به حضور هولاکو معرفی کرد و پیشنهاد دعوت آنان را داد. این افراد عبارت بودند از: فخرالدین مراغی، فخرالدین خلاطی، مؤید الدین عرضی و نجم الدین قزوینی. فخرالدین عالم به علوم رصد، هندسه و اصول بود و کتابهای زیادی را به خط خود از کتب ریاضی نوشت. وی منزوی بود و کمتر با دیگر اصحاب مینشست و به کار خود و کتابت مشغول بود. وقتی از نوشتن خسته می شد، باغی داشت که به آنجا میرفت و کار میکرد. من در خدمت مولانا نجم الدین بغدادی، در برخی از اوقات، او را دیدار میکردم. او در کار ساختن برج مسّ که برای سلطان میساخت و سه طبقه بود اهتمام داشت. وی در صفر سال ۶۶۷ درگذشت. ولادت او در سال ۵۸۳ بود. (ابن فوطی: ۳/۱۵۰، ش ۲۳۷۳).
۴۱. برهان الدین ابوحامد بن فخرالدین ابوالفضل محمد بن محمد بن ابی الحسن علی المطرزی الایجی، نیسابوری الاصل. پدرش مهندس، ادیب و علامه و از فضلای بزرگ و فقیهان ادیب بود. آیتی در معانی و بیان و اصول و خلاف و هندسه و حساب به شما میآمد. در ایج ساکن شده آنجا را به عنوان وطن اختیار کرد. برهان الدین در سال ۶۶۵ در حضور مولانا السعید نصیرالدین اشعاری از پدرش برای ما خواند (ابن فوطی: ۳/۱۷۲، ش ۲۴۱۷).
۴۲. فخرالدین ابوغالب محمد بن محمد علوی آبی نقیب: وی به همراه برادرش کمال الدین ابومحمد رضا به مراغه آمد، اما مانند برادرش دنبال علم نبود بلکه آنچه از مولانا نصیرالدین ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی خواست، ریاست وقف در همدان و اصفهان و قم و کاشان و نواحی آن بود. (ابن فوطی: ۳/۱۷۳، ش ۲۴۱۹).
۴۳. فخرالدین ابومسعود منصور بن محمد کازرونی حکیم طبیب: او در سال ۶۶۴ به مراغه نزد مولانا السعید نصیرالدین ابوجعفر آمد و وی او را سخت اکرام کرده در مدرسه صدریه منزل داد. او کتابهای زیادی در حکمت و طب داشت. آنها را تقدیم خواجه کرد اما خواجه تنها یک کتاب از او گرفت. فرزندش شمس الدین مسعود نیز در خدمت پدر بود. اتفاق افتاد که نامش را پرسیدند. دو بیت شعر فارسی در این باره گفت: چون خاک جناب درگهت بوسیدم/ طوبی لک طوبی ز فلک بشنیدم/مسعود پدر کردمی نام و لیک/مسعود کنون شدم چو رویت دیدم. (ابن فوطی: ۳/۲۱۲، ش ۲۴۹۶).
۴۴. فرید الدین ابوالحسن علی بن حیدر بن علی طوسی رصدی حکیم. وی در سال ۶۵۷ به مراغه آمد و خدمت مولانا السعید نصیرالدین ابوجعفر آمد. وقتی پایه رصدخانه را میگذاشتند در خدمت ایشان بود و از وی در کارها استفاده کرده و در امور خود بر او اعتماد میکرد. مردی جلْد و اهل عمل بود نه اهل اشتغال علمی. رفتار خوبی داشت. بعدها به بغداد آمد در حالی که بر طریقت صوفیه بود. آن زمان در خدمت مولانا اصیل الدین فرزند خواجه نصیر بود. عاقبت در اصفهان سکونت کرد و به سال ۶۹۹ درگذشت (ابن فوطی: ۳/۲۴۵، ش ۲۵۵۹).
۴۵. قطب الدین ابوالمظفر احمد بن محمود بناکتی: از فضلایی است که در روزگار مولانا السعید نصیرالدین ابوجعفر در سال ۶۷۱ به مراغه وارد شد و کتابهای زیادی برای خود و دیگران از تصانیف و آثار خواجه نوشت. خط زیبایی داشت و در نوشتن دقیق بود. اخلاقش نیکو و اهل دوستی بود و در مدت اقامتش در مراغه، به رصدخانه رفت و آمد داشت و برای من اشعاری از شعرای ماوراءالنهر و ترکستان میخواند (ابن فوطی: ۳/۳۶۱، ش ۲۷۶۰).
۴۶. قطب الدین عثمان بن ابراهیم بن یوسف شهرابانی صوفی: از صوفیان ممتاز و علمای برجسته بود. به بلاد خراسان رفت و از بلاد ترکستان گذشت. در سال ۶۶۷ در مراغه نزد ما آمد. (ابن فوطی:۳/۴۰۲، ش ۲۸۴۷).
۴۷. قطب الدین ابوالمظفر مبارز بن مظفرالدین محمد ایجی امیر: از فرزندان بزرگان فارس و حاکم ایج ونواحی آن بود. من یاد او را در «تذکرة الرصد» در سال ۶۷۰ کردهام. جوانی خوش هیکل بود و اشتغال به ادب داشت. از او خواستم چیزی برای من در ذکر من قصد الرصد بنویسد و او به خط خود شعری نوشت (ابن فوطی: ۳/۴۱۳، ش ۲۸۶۶).
۴۸. صدرالدین معینی ختنی: وی شاگرد قطب الدین ابوالفضل محمد بن محمد بن عبدالله کاشغری ادیب بود و اشعاری از استادش در ربیع الاول سال ۶۷۲ در مراغه در «الرصد المحروس» برای من در وصف سپاه جنگیز خواند. (ابن فوطی: ۳/۴۳۱، ش ۲۹۰۴).
۴۹. قوام الدین ابوالکرم اسماعیل بن هبة الله شیرازی کاتب شاعر: وی از صدرهای برجسته بود و همراه برادرش در سال ۶۷۳ اوقاف عراق را اداره میکرد. من در مراغه و بغداد از شعر او نوشتم. نام وی در کتاب ذکر من قصد الرصد آمده است (ابن فوطی: ۳/۴۸۳، ش ۳۰۱۵).
۵۰. قوام الدین ابومحمد سلمان بن مأمون بن عبدالله رصافی: در سال ۶۷۶ نزد ما به مراغه آمد. در سال ۷۱۰ شنیدم که او در تبریز است (ابن فوطی: ۳/۴۹۶، ش ۳۰۵۱).
۵۱. قوام الدین ابوسعد عبدالله بن عبدالرحمن یزری حکیم: وی به مراغه آمد و در آنجا ساکن شد. او نزد مولانا نجم الدین کاتبی قزوینی تحصیل میکرد و تصانیف او را در منطق نزد وی میخواند. قوام الدین مرد فاضلی بود. کتابهای زیادی به خط خود نوشت. اشعاری به فارسی داشت. ابیاتی برای من نوشت و کلید رصدخانه را خواست و پس از آن با شماری از اصحاب و دوستان و احباء خود صعود به رصد خانه کرد (ابن فوطی: ۳/۵۰۴، ش ۳۰۷۰). ابن فوطی ذیل نام قوام الدین ابوعلی محمد بن علی یازری حکیم شبیه همین مطالب را بیان کرده است (ابن فوطی: ۳/۵۳۳، ش ۳۱۳۷).
۵۲. قوام الدین ابوالفتح نصر بن یوسف ماکی قزوینی قاضی: از خاندانی اهل حکم و قضاوت بود. او را در سال ۶۷۰ در مراغه دیدم و بعدها در بغداد. شطرنج باز نمونه روزگار بود. (ابن فوطی: ۳/۵۵۴، ش ۳۱۸۲)
۵۳. کافی ابوالفتح یوسف بن عبدالله بن عبدالملک خراسانی صوفی: از ظرفای از صوفیه بود و در سال ۶۶۴ نزد ما به مراغه آمد و بر رصد صعود کرد. (ابن فوطی: ۴/۳۲، ش ۳۲۷۵).
۵۴. کریم الدین ابوبکر بن محمود سلماسی مهندس: وی در سال ۶۶۴ نزد ما آمده به محضر مولانا نصیرالدین در «رصد محروس» آمد. دانشی برای حل کاغذ و تبدیل شدن آن به خمیر داشت و این که از آن اشیایی چون «طباق و زبادی و مقالم» درست کند. همو کرة الارض را از کاغذ ساخت به طوری که کاملا درون آن خالی بود و روی آن صورت اقالیم را کشید. وی به سال ۷۰۱ در سلماس درگذشت (ابن فوطی: ۴/۶۵، ش ۳۳۴۵).
۵۵. کمال الدین ابوسعد ابراهیم بن محمد بن یحیی بغدادی: وی که شیخی خوش اخلاق و زیبا بود در سال ۶۶۶ نزد ما به مراغه آمد. آن وقت مولانا السعید نصیرالدین طوسی در خراسان بود. بسیار خوش محضر و خوش گفتوگو بود. تولدش ۶۲۲ بود (ابن فوطی: ۴/۹۷، ش ۳۴۲۵).
۵۶. کمال الدین ابوالطیب احمد بن بدیع الدین ابی بکر بن عبدالغفار بکری زنجانی شاعر فاضل: از شخصیتهای برجسته از میان ادبا و بلغا و صاحب نظم و نثر به زبان عربی دُرّی و فارسی دَری بود. من او را دیدم و خدمت او رسیدم و از داشتهای او در مراغه و تبریز و بغداد نوشتم. شاهنامهای در باره ملوک ترک سرود و به غازان محمود بن سلطان ارغون تقدیم کرد. (ابن فوطی: ۴/۹۹، ش ۳۴۳۱).
۵۷. جمال الدین ابوالفرج یوسف بن کرخی: وی در سال ۶۷۱ در مراغه بود و برای من در باره کمال الدین ابوالعباس احمد بن علی انصاری موصلی سخن گفت که او در روایت ودرایت و معرفت ادبی، در اوج بود. (ابن فوطی: ۴/۱۰۸، ش ۳۴۵۳، ۴/۲۲۶، ش).
۵۸. کمال الدین ابوالعباس احمد بن محمد اردبیلی حکیم فاضل: از خادمان شمس الدین محمد جوینی بود. مدتی در روم سکونت داشت. در سال ۶۶۷ نزد ما به مراغه آمد. سپس به بغداد رفت و در دارالمدرسین در کوچه نظامیه [دهلیز النظامیه] ساکن شد و اصحاب نزد او میرفتند. اکنون که سال ۷۱۴ است بیشتر خلوت دارد و به فکر و ذکر مشغول است. (ابن فوطی: ۴/۱۱۸، ش ۳۴۸۲).
۵۹. کمال الدین ابومحمد احمد بن محمد مراغی طبیب: از مشایخ اطبا بود که تجارب سودمندی داشت. او را در محضر مولانا نصیرالدین در سال ۶۶۴ دیدم که با او مطایبه میکرد. مشروب خوار حرفهای بود که شب و روز از آن جدا نمیشد و در مراغه رفیقان و حریفانی هم داشت. فکر کنم سال ۶۷۰ درگذشت (ابن فوطی: ۴/۱۱۸، ش ۳۴۸۳).
۶۰. کمال الدین ابومحمد احمد بن عبدالعزیز ینال مراغی قاضی سراب: از مشایخ قضات و عالمان و برجستگان علم و ادب بود. وی قاضی سراب شد در سال ۶۶۴ بر ما وارد شده به محضر مولانا السعید نصیرالدین آمد. (ابن فوطی: ۴/۱۲۱، ش ۳۴۸۹).
۶۱. مجدالدین عباد بن علجه اصفهانی صدر: وی در سال ۶۶۹ در رصدخانه مجموعه ای از اشعار شعرای فضلای متأخر اصفهان به من نشان داد که نمونهای از شعر کمال الدین اسعد بن زیاد بر طریقه عجم در آن بود (ابن فوطی: ۴/۱۲۶، ش ۳۵۰۰).
۶۲. کمال الدین ابوالفرج اسماعیل بن اسماعیل ایجی ادیب حکیم مقیم مراغه: وی به همراه مولانا العلامه برهان الدین ابوحامد مطرّزی به مراغه آمد و مدتی در آنجا ماند. پس همراه همو به تبریز رفت اما بعد از درگذشت وی باز به مراغه برگشت و همانجا را وطن گزید و مکتبخانهای درست کرد که در آن اولاد اکابر ادب را آموزش میداد. فردی خوش اخلاق و خوش مجلس بود و من هم با او مأنوس بودم. وقتی خواجه فخرالدین احمد پسر مولانا السعید نصیرالدین در سال ۷۸۴ به بغداد آمد همراه او بود و خدمت اکابر آنجا رسید و کتب کتابخانه های بغداد را مطالعه میکرد. او گفت: اگر پیوند من با مراغه نبود در بغداد میماندم. وی در سال ۶۹۸ در مراغه درگذشت (ابن فوطی: ۴/۱۲۸، ش ۳۵۰۳).
۶۳. کمال الدین ابوالشمس افلاطون بن عبدالله هندی حکیم: از کسانی بود که به قصد درک محضر مولانا السعید نصیرالدین در سال ۶۵۸ به مراغه آمد. او استعداد تحصیل نداشت و تمام تلاشش آن بود تا درس حکمت را بنویسد اما فهم آن برایش دشوار بود. مولانا نصیرالدین به من امر کرد تا درس را برای او بنویسم. روزی عرض کردم: من به جای او مینویسم اما آیا میتوانم به جای او حفظ کنم؟ وی به سال ۶۶۹ در تبریز درگذشت (ابن فوطی: ۴/۱۳۱، ش ۳۵۱۳).
۶۴. شمس الدین ابوالمجد بن ابی الفضائل الخالدی: ابن فوطی ذیل شرح حال کمال الدین ابوالمظفر الحسین بلدی نوشته است که این شمس الدین در مراغه، در سال ۶۷۱ دیوان بلدی را به عاریت به او داده است (ابن فوطی: ۴/۱۴۷، ش ۳۵۵۲).
۶۵. کمال الدین ابومحمد الرضا بن فخرالدین محمد حسینی افطسی آبی علامه: او به مراغه در محضر مولانا السعید نصیرالدین ابی جعفر آمد و شماری از آثار فخررازی را نزد وی خواند و آثاری که خواجه از پدرش وجیه الدین محمد بن الحسن، از دایی پدرش نصیرالدین عبدالله بن حمزه، و داییاش نورالدین علی بن محمد شیعی و دیگران شنیده بود، برای وی روایت کرد. صحیفه اهل البیت را (که همان صحیفه الرضا است) نزد وی خواند. من در سال ۶۶۵ او را در مراغه دیدم. بعدها او را به سال ۷۰۷ در سلطانیه دیدم. در آن جا اجازه روایت تمامی مرویاتی که به نقلش مجاز بود، برای من صادر کرد. (ابن فوطی: ۴/۱۵۵، ش ۳۵۶۶).
۶۶. کمال الدین ابوالفضل عبدالهادی بن نجم الدین محمد بن محمود مراغی کاتب: جوانی با هوش که به عربی و فارسی و مغولی مینوشت. او نخستین کسی بود که نگارش با آب طلا را رسم کرد این هنر در قدیم نبود (ابن فوطی: ۴/۱۸۸، ش ۳۶۳۸)
۶۷. کمال الدین ابوالفضل عمر بن علی بن سالم بلخی، مقیم مراغه: شیخ عاقلی بود که بلاد عرب و عجم را سیر کرده و در مراغه مقیم شد تا همان جا وفات کرد. دکانی داشت که اکابر و علما در آنجا نزد وی میآمدند. بسیار خوش محفل و خوش سخن بود. من در سال ۶۶۴ در مراغه از او مطالبی نوشتم. خدمت مولانا السعید نصیرالدین میرسید و گاه خواجه از نقاطی که او سیر کرده بود پرسش میکرد. خیرات فراوان داشت و علما را دوست میداشت. در رجب سال ۶۶۶ درگذشت و در باب المیدان دفن شد در حالی که بیش از هشتاد سال داشت (ابن فوطی: ۴/۲۱۲، ش ۳۶۸۸).
۶۸. کمال الدین ابوالفضل محمد بن ابی نصر فضل بن عباس دباهی تاجر: او که جوان فاضلی بود در سال ۶۶۵ نزد ما به مراغه آمد. ما در سال ۶۷۰ در رصدخانه با هم بودیم و او به محضر مولانا السعید نصیرالدین رسید و یک هوله مصری به او اهداء کرد (ابن فوطی: ۴/۲۳۳، ش ۳۷۳۲).
۶۹. کمال الدین ابوعلی مسعود بن ابی العلاء بن روح خزاعی نطنزی ادیب قاضی: از برجستگان از علما و اکابر فقها و ادبا بود. در سال ۶۶۸ به مراغه آمده به محضر مولانا نصیرالدین ابی جعفر درآمد و او را ستایش کرد. ایشان نیز در حق وی اکرام کرده، حاجتش را برآورد و به خط خود آنچه خواست برایش نوشت. یک قصیده به فارسی که به خط خود در رصدخانه نوشته بود به مولانا السعید نصیرالدین داد. (ابن فوطی: ۴/۲۵۹، ش ۳۸۰۲).
۷۰. جمال الدین محمد بن هاشم تفلیسی: وی از اصحاب مولانا نصیرالدین ابی جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی در مراغه بود. من با او همنشینی و رفاقت داشتم، همان طور که در کتاب تذکرة من قصد الرصد آوردهام. (ابن فوطی: ۴/۲۶۰، ش ۳۸۰۴).
۷۱. مجاهد الدین ابوالفضائل صدمرد بن نصرت الدین بغدادی کاتب: از خاندانی اهل ریاست و امارت و معرفت و کیاست. در بغداد به دنیا آمد. بعدها در سال ۶۶۴ مراغه ساکن شد و به تحصیل علم پرداخت. وی در کنار علمای ایغوری و بخشی قرار گرفت و خط و زبان ایغوری را از آنان فراگرفت. وی در نهایت باهوشی و خوش اخلاقی بود (ابن فوطی: ۴/۳۶۷، ش ۳۹۹۵).
۷۲. مجدالدین ابوطاهر ابراهیم بن محمد بن عبدالله حشائشی متطبب: شیخ حکیم و صوفی ما که انواع حشایش را میشناخت و به خواص و منافع آنها آشنا بود. وی به مراغه آمد و در نواحی آن، در آهق، زاویهای را تعمیر کرد. در نزدیکی آن کوهی به نام داوشت بود که بسیاری از حشایش تریاقی را داشت. یکبار هم سلطان غازان نزد وی رفته او را بر کوه بالا برد و این گیاهان را به او شناساند. سلطان وی را دوست میداشت و حقوق سالیانه برای وی تعیین کرد. وی در سال ۷۰۶ درگذشت. (ابن فوطی: ۴/۳۸۰، ش ۴۰۲۰)
۷۳. مجدالدین ابوالمظفر بهزاد بن بدل بن اسماعیل بَسَوی شاعر: شیخی با صورتی مهیب، محاسن سپید زیبا و خوش برخورد. اشعار خوبی به فارسی میسرود. مدتی در بغداد بود و کتاب شاهنامه را به شعر درآورد و ذیلی بر آن نوشت. وقتی بغداد تسلیم شد، او سالم ماند و در مراغه ساکن شد. در آن جا به محضر مولانا السعید نصیرالدین میآمد. محفوظات بسیار داشت و من او چیزهایی نوشته بودم. در سال ۶۶۶ در مراغه درگذشت. «بسوی» نسبتی به یکی از مناطق حومه مراغه است. (ابن فوطی: ۴/۴۱۱، ش ۴۰۹۶).
۷۴. مجدالدین ابوالمعالی عبدالعزیز بن جنتمود من موالی تاج الدین بخاری: جوان زیرک و عاقل و نیک صورت بود. زیبا مینوشت و محفوظات فراوان داشت. من در سال ۶۷۱ در مراغه او را ملاقات کردم (ابن فوطی: ۴/۴۵۰، ش ۴۱۹۱).
۷۵. مجدالدین ابوالفضل عبدالمجید بن ابی بکر بن محمد اربلی قاضی: در سال ۶۶۵ در مراغه او را دیدم و به رصدخانه صعود کرد و اشعاری از او نوشتم... (ابن فوطی: ۴/۴۵۴، ش ۴۲۰۲).
۷۶. مجدالدین ابوعبدالله فضل بن محمد بن ابی بکر بن شعرانه اعرج اصفهانی فقیه ادیب: سال ۶۶۸ در مراغه نزد ما آمد و محضر مولانا السعید نصیرالدین ابی جعفر رسید. سال ۶۶۹ هم از مراغه رفت (ابن فوطی: ۴/۴۹۲، ش ۴۲۹۳).
۷۷. مجدالدین محمد بن خلیفه بن آلب ارسلان سیواسی رومی: وی در مراغه سکونت کرد و مدرسهای در مجاورت مسجد جامع داشت. در سال ۶۸۰ به بغداد آمد. در سال ششصد و هشتاد و... در شیراز کشته شد (ابن فوطی: ۴/۵۱۲، ش ۴۳۳۹).
۷۸. مجدالدین ابوالفتح محمد بن محمد طوسی شاعر: در سال ۶۶۹ در مراغه نزد ما آمد. (ابن فوطی:۴/۵۲۵، ش ۴۳۷۲).
۷۹. مجدالدین ابوسعد هبت الله بن محمد ابن همکر شیرازی وزیر در شیراز: او را در محضر مولانا نصیرالدین ابی جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی دیدم. در دیوان اتابک سعد امیر شیراز خدمت کرده بود و دیوان نیکویی در همه فنون شعری داشت. در رصدخانه اشعاری از او نوشتم (ابن فوطی: ۴/۵۴۷، ش ۴۴۲۶).
۸۰. مجیرالدین ابوالفضل علی بن محمد بن علی بن حمیص نیلی ادیب: عالمی آگاه به ادبیات بود و ستایش جماعتی از رؤسای عراق را کرد. وی به آذربایجان رفت و در مراغه، در خدمت خواجه صدرالدین علی بن مولانا السعید نصیرالدین ابی جعفر سکونت گزید. اشعار زیادی در ستایش او گفت و قدری از حکمت را مباحثه کرد. وی در سال ۷۰۳ درگذشت (ابن فوطی: ۴/۵۷۸، ش ۴۴۹۴).
۸۱ . محیی الدین ابومحمد حسن بن صدرالدین محمد بن عبدالله: وقتی پدرش وزارت گرفت و املاک مردم را غصب کرد، از پدر جدا شده به درس پرداخت. وی مدرسه زیبایی درست کرده وقف اشاعرة از فقهای شافعی نمود و موقوفاتی هم برای آن قرار داد. وی هموست که معین الدین طنطرانی در شعری با ترکیب عربی فارسی او را ستایش کرده گفت: «تُرکٌ وجدتُ الدّرد من درمانه» (ابن فوطی: ۵/۵۵ ش ۴۶۲۲).
۸۲ . محیی الدین الصادق ابوالحسن علی بن عیسی بن محمد علوی واسطی واعظ: از نسل شیوخ عارف. اصلش از مکه بود و در نواحی واسط اقامت گزید. وی در سال ۶۶۷ به مراغه آمده به محضر مولانا نصیرالدین ابی جعفر طوسی رسید. وی مجلس وعظ در مراغه برپا کرده نزد امرا و خوانین رفت و آمد داشت. مقبولیت عام یافت و بسیاری از مغولان و ترکان به دست وی مسلمان شدند و توبه کردند و زکات داده مراقب نماز خویش گشتند. من چندان خدمت وی رسیدم که شرح آن در اینجا نشاید. وی در شرویاز [؟] وفات یافت و همانجا مدفون گشت. سپس در سال ۶۷۹ به شهرزور انتقال داده شد. (ابن فوطی: ۵/۷۸، ش ۴۶۷۱).
۸۳ . محیی الدین ابوعبدالله محمد بن ابی بکر بن جعفر بن علی بن محمود طبرانی: از صوفیان زاهد بود. به کار علم آموزی مشغول بود اما «قال» را رها کرده به «حال» پرداخت. مراغه هم آمد اما من خدمت او نرسیدم و نتوانستم از علم او خوشهای بگیرم. (ابن فوطی: ۵/۸۹، ش ۴۶۹۷).
۸۴ . محیی الدین ابوالفضل محمد بن شرف الدین یحیی بن هبت الله کوفی بغدادی نقیب مدرس مدرسه مستنصریه، خطیب و شیخ رباط شونیزیه: از خانواده علم و عدالت، در واقعه بغداد به اسارت درآمد، اما توسط شمس الدین ابوالمناقب هاشمی کوفی رها شده نزد همو به آموختن فقه و وعظ پرداخت. در سال ۶۷۰ به مراغه آمد و نزد مولانا السعید نصیرالدین و نجم الدین قزوینی به تحصیل نشست. سپس به بغداد برگشت و نایب قضاوت در سمت غربی بغداد شد. وی در ۱۲ ربیع الاول سال ۷۰۳ درگذشت و کنار مدفن ابوحنیفه دفن شد. میان من و او دوست و محبت بود و از او چیزها نوشتم و مانندش ندیدم. (ابن فوطی: ۵/۱۰۸، ش ۴۷۳۳).
۸۵ . محیی الدین ابوالشکر یحیی بن محمد بن ابی الشکر بن حمید ـ مقیم مراغه ـ التونسی العربی المغربی المنهدس الرصدی (محیی الدین مغربی): یگانه روزگار در علم هندسه و مجسطی و اوقلیدس و حساب و عالم به علم رصد و معرفت ابعاد و تقویم کواکب بود. در شهر خود فقه مالکی خواند. سپس به دمشق آمد و بعد از آن به خدمت مولانا السعید نصیرالدین ابی جعفر درآمده، از حکمای رصد [حکماء الرصد] شده، به تصنیف پرداخت. سپس به بغداد رفت و به خدمت شرف الدین هارون پسر شمس الدین جوینی رسید. آنگاه باز به مراغه برگشت و اصحاب و غرباء نزد وی به تحصیل پرداختند. وی همچنان در مراغه مقیم بود و در آنجا حرمت و حقوق سلطانی داشت تا آن که در ربیع الاول سال ۶۸۲ درگذشت. (ابن فوطی: ۵/۱۱۷، ش ۴۷۵۳). در جای دیگری گوید که محیی الدین مغربی در رصدخانه دو بیت شعر از مجدالدین ابومحمد حسن بن ابراهیم بن یوسف بعلبکی منجم که روی «ربع» که با آن رصد میکنند نوشته بوده، برای من خواند (ابن فوطی: ۴/۴۱۳، ش ۴۱۰۴). داستان اسارت وی در دمشق، آمدنش نزد هولاگو و واگذار کردن او به خواجه نصیر در تاریخ مختصر الدول: ۲۸۰ آمده است.
۸۶ . محیی الدین ابوحامد یحیی بن صدرالدین محمد مراغی قاضی: از قاضیان برجسته بود. مدرسه محبیه در بازار مراغه منسوب به اوست (ابن فوطی: ۵/۱۱۸، ش ۴۷۵۴).
۸۷ . محیی الدین یحیی بن محمود بن احمد بن محمد زرین قلم مراغی: او مراغه را به عنوان وطن برگزید تا آن که همانجا درگذشت. من این پسر را که زیرک و اهل تحصیل بود در سال ۷۰۷ دیدم. (ابن فوطی: ۵/۱۲۰، ش ۴۷۵۹).
۸۸ . مصلح الدین ابومحمد عبدالمجید بن فضل الله بن ابی الفتوح تبریزی فقیه: به سال ۶۶۹ در مراغه آمده به محضر مولانا السعید نصیرالدین ابی جعفر طوسی درآمد. (ابن فوطی: ۵/۲۴۸، ش ۵۰۲۲)
۸۹ . مصلح الدین علی بن عبدالواحد نخجوانی معلم: وی به مراغه آمد و معلم کودکان شد (ابن فوطی: ۵/۲۴۹، ش ۵۰۲۳)
۹۰. مطیع الدین ابوالحسن علی بن مختار غزنوی منجم: به عنوان «طالب علم» در سال ۶۶۹ به مراغه آمد. مردی فاضل بود و ادب خوانده بود و دوست داشت چیزی از ریاضیات بخواند. به شاگردی نزد محیی الدین مغربی و شمس الدین محمد بن مؤید عرضی نشست. داستان او را حمیدالدین محمود بن مسعود غزنوی منجم برای من نقل کرد (ابن فوطی: ۵/۲۵۸، ش ۵۰۳۷).
۹۱ . مظهرالدین ابوالمعالی مطهر بن سیف الدین سعید بن مطهر بن سعید باخرزی بخاری صوفی واعظ: وارد بغداد شد و از پدرش روایت کرد. در آنجا مجلس وعظ داشت. وقتی ابوالمناقب مبارک پسر مستعصم عباسی در مراغه مرد، او در آنجا بود و مراسم روز سوم «عمل ثالثه» را در «مدرسه الخلیفه» برگزار کرد و بسیار خوب سخن گفت. آن زمان من تبریز بود و نتوانستم در آن محفل شرکت کنم. از آنجا به روم رفت و در شهر قیصریه ساکن شد و همانجا در سال ۶۸۱ درگذشت. (ابن فوطی: ۵/۳۱۴، ش ۵۱۶۲)
۹۲ . معزالدین بن ابی الفتح محمد کرمانی صاحب کرمان: وی در سال ۶۷۰ به مراغه بر ما وارد گشت. او را جوانی خوش صورت با اخلاقی نیکو یافتم. (ابن فوطی: ۵/۵۲۱۵)
۹۳. معین الدین ابوالفضل بختیار بن محمد بن عبدالرحیم شروانی حکیم: شیخی خوش سیما و خوش رفتار بود. در سال ۶۶۲ به مراغه به محضر مولانا السعید نصیرالدین طوسی ابی جعفر درآمده و در خدمت او به لشکرگاه هولاکو رفت. هولاکو در این وقت در منطقه جغاقو النهر در نواحی مراغه بود. خواجه او را به سلطان معرفی کرده فضائلش را بیان کرد و سلطان هم بر وی انعام نمود. او ادیب بود. وفاتش در تبریز در ربیع الاول ۶۶۵ اتفاق افتاد (ابن فوطی: ۵/۳۶۷، ش ۵۲۷۸).
۹۴. معین الدین ابواحمد عبدالرحمان بن احمد بن علی بن ابی نصر ابن فُطیس موصلی بزاز: جوانی زیرک بود. حانوتی در مراغه در بازار پارچه فروشان داشت. او آشنایی و همنشینی با مولانا نصیرالدین ابی جعفر طوسی داشت (ابن فوطی: ۵/۳۸۶، ش ۵۳۲۲).
۹۵. معین الدین محمد بن علی بن عبدالله شیرازی شاعر: در سال ۶۷۰ به مراغه آمد. شاعری نیک بود و در مدح مولانا السعید نصیرالدین و خواجه شمس الدین جوینی شعر گفت. او اشعاری نوشتم و دیوانی دارد و رقعهای به مولانا نصیرالدین نوشت که در اولش چنین آمده بود: «لکل زمان واحد یرتجی له / و هذا زمان أنت لا شک واحده» (ابن فوطی: ۵/۴۰۹، ش ۵۳۷۸)
۹۶. منتجب الدوله ابوسلیمان داود بن ابی نصر اسرائیلی دهستانی منجم: عالم به نجوم بود. پیش ما در مراغه ماند و تحصیل کرد. اموال زیادی به دست آورد. اخلاق نیکویی داشت. (ابن فوطی: ۵/۵۰۹، ش ۵۵۹۰).
۹۷. منهاج الدین ابوعبدالله محمد بن عمر بن ابی الفتح بخاری کاتب: جوان فاضل و کاتب کاملی بود. او را در تبریز در سال ۶۶۴ دیدم. آن زمان کتابت میکرد و مسائل حساب را درس میداد و شماری از کودکان در پای درسش بودند. راحت بود و عیش لذیذی داشت. سپس در سال ۶۶۸ به مراغه آمد و از مولانا السعید نصیرالدین خواست تا نامه ای در باره او به شمس الدین جوینی بنگارد. او نیز آنچه خواست برایش نوشت (ابن فوطی: ۵/۵۵۲، ش ۵۶۷۴).
۹۸. مؤتمن ابوالفضل جعفر بن علی بن عبدالکریم بغدادی صوفی: از ظرفای صوفیه و شخصیتهای آنان بود. در سال ۶۶۴ نزد ما به مراغه آمد. اخلاقی نیکو و محفوظات فراوان داشت. نزد مولانا السعید نصیرالدین قبول تام یافت و لباسی از خود بدو بخشید و از وقف بغداد برای وی سالانه یک صد دینار نوشت. اخلاق خوب و سخن نیکو داشت و در معاشرت کریم بود. من در باره او در «تذکرة من قصد الرصد» نوشتهام (ابن فوطی: ۵/۵۶۳، ش ۵۷۰۰).
۹۸. موفق الدین احمد بن موسی ابن نقیب حلبی صوفی: در مراغه و از اصحاب شیخ یهوذای رومی در زاویه او در نهرآباد از نواحی مراغه بود. تحصیلاتی کرده و ادب و معرفت داشت. من از او چیزهایی نوشتم؛ خط را نیکو مینوشت. اشعاری برای من در مراغه در سال ۶۷۱ خواند (ابن فوطی: ۵/۵۹۳، ش ۵۷۶۷).
مواردی که گذشت تنها بر اساس کتاب مجمع الاداب فی معجم الالقاب ابن فوطی بود آن هم بخش اندکی از این کتاب که باقی مانده است. به جز این افراد، کسان زیاد دیگری نیز از مراغه این دوره دیدن کردند که نمونه آن
۱۰۰. ابن طقطقی صاحب کتاب الفخری است که بر اساس نوشته محقق کتاب در مقدمه آن، به مراغه آمد و از آنجا به موصل رفته به سال ۷۰۹ درگذشت. (ابن طقطقی، الفخری: ۸).
پژوهشی بر پایه کتاب
مجمع الاداب فی معجم الالقاب ابن فوطی
--------------------------------------------------------------------------------
[۱] تاکنون در باره مراغه به طور عموم و رصدخانه به طور خاص، کتابها و مقالات فراوانی نوشته شده است. برخی از آنها عبارتند از: مروارید، یونس، مراغه، تهران، ۱۳۷۲؛ سرفراز غزنی، فرانس بروین، ابزار وآلات رصدخانه مراغه، تهران، سازمان میراث فرهنگی، ۱۳۷۲، سپهروند، مجید، مراغه در سیر تاریخ، تبریز ۱۳۸۰، ورجاوند، پرویز، کاوش رصدخانه مراغه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶ و آثار فراوان دیگر. آنچه سبب نگارش این مقاله شد، اهمیت اطلاعات پراکندهای است که ابن فوطی آورده با این تأکید که نام قریب یک صد نفر از دانشمندان بلاد دیگر که طی سالهای ۶۶۰ تا ۷۰۰ به مراغه آمدهاند از کتاب مجمع الاداب وی استخراج شده است.