به بهانه آغاز 1172 سالگي ولايت آخرين منجي
بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 هجري قمري حضرت امام حسن عسكري(ع) در سن 29 سالگي به شهادت رسيد و مورخان علت شهادت آن حضرت (ع) را سمي مي دانند که معتمد عباسي در غذا به آن حضرت خورانيد .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکري (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت و از هر سوي صداي ناله و گريه برخاست، مردم آماده سوگواري و تشييع جنازه آن حضرت شدند .
ابوالاديان از اصحاب امام حسن عسکري مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکري (ع ) مي کردم . نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در روزهاي آخر زندگي روزي امام من را طلب فرمود و چند نامه نوشت تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهي شد و صداي گريه و شيون از خانه من خواهي شنيد ، در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض مي کند: اي سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناک روي دهد امامت با کيست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند .
ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگري به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد .
ابوالاديان مي گويد : باز هم علامت ديگري بگو تا بدانم . امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام باعث شد نتوانم چيز ديگري بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتي به در خانه امام رسيدم صداي شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام را ديدم که نشسته ، شيعيان به او تسليت مي دهند و به امامت او تهنيت مي گويند. من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابي نداد و هيچ سؤالي نکرد .
چون بدن مطهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود خادمي آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد طفلي گندمگون و پيچيده موي و گشاده دندان مانند پاره ماه بيرون آمد و رداي جعفر را کشيد و گفت : اي عمو عقب بايست که من به نماز سزاوارترم .
رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و امام را کنار امام علي النقي (ع) دفن کردند .
در اين موقع عده اي شيعه از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام با خبر شدند مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو نامه هايي که داريم از چه جماعتي است و مالها چه مقدار است ؟
جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمي از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : اي مردم قم با شما نامه هايي است از فلان و فلان و همياني (کيسه اي) که در آن هزار اشرفي است که در آن ده اشرفي است با روکش طلا .
شيعياني که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است ، اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن .
جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت: برويد و در خانه امام حسن عسکري (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثري نيافتند ....