پيشسخن ما معتقديم دين راستين با سياست صحيح با هم پيوندى ناگسستنىدارند و مكمل يكديگر در پيدايش جامعه ايدهآل الهى است. دينمنهاى سياست; هم چون درختبىآب است، و سياستبدون دين همانندآب بىدرخت مىباشد. استعمارگران هميشه به اين نتيجه رسيدهاند كه بزرگترين دشمنآنها، دين و آيين الهى است، لذا همواره مىكوشند تا دين را ازماهيتخود تهى كنند، چنانكه آيين مسيحيت را چنين كردند، و يادين را در انزوا و در گوشه معابد، زندانى نمايند، و نگذارندوارد جامعه و عرصه سياست گردد.به همين دليل نظريه جدايى دين و سياست را در همه جا مطرحكردند، و آن را به عنوان قانونى قطعى تلقى نمودند، به طورى كهمردم غرب و غرب زده چنين نظريهاى را كه كاملا سياستى حسابشده و استعمارى استباور نمودند. با اوجگيرى انقلاب اسلامى و پيروزى آن در ايران، اين نظريه باگسترش وسيعى از طرف استكبار جهانى و اذناب آنها در همه جا ودر داخل كشور، خودنمايى كرد، ليبرالها و ملى گراها در اينراستا گوى سبقت را ربودند، و با ترفندها و دست آويزهاىگسترده، به جنگ با ولايت فقيه برخاستند، چرا كه ولايت فقيه پرچمنيرومند حكومت دينى است، و ملتقاى دين و سياست. بنابراين، همهبايد به اين هشدار توجه كنند كه جدايى دين و سياست، براى ضربهزدن به پيكر مقدس ولايت فقيه، و حكومت و حاكميت دينى در اينراستا است. از اين رو، بايد با حمايت فكرى و عملى از اصلبالنده و افتخار آفرين ولايت فقيه، در برابر اين نظريه واهى وشعار كور به مقابله پرداخته و نگذاشت دين اسلام نيز هم چونآيين مسيحيت در انزوا و گوشه كليسا قرار گيرد. در اين فصل برآن هستيم براى رد اين شبهه و القاى شيطانى، به بررسى پيونددين و سياست، و ماهيت اين دو بپردازيم، با اين اشاره به تبييناصل مطلب باز مىگرديم:
توضيح عوامل جدايى دين از سياست
يكى از محققان بزرگ مىنويسد: در كشورهاى غربى، شعار جدايىدين از سياست، بسيار رايج است، و شايد به يك معنى جزء مسلماتآنها شده است. به همين دليل از تشكيل حكومت اسلامى كه دين وسياست را به طور قاطع با هم پيوند مىزند، وحشت مىكنند و رنجمىبرند، و اين به دو دليل است: 1- آيينى كه در جوامع غربى وجود دارد، آيين مسيحيت كنونى است،و مىدانيم كه اين آيين بر اثر تحريفات زيادى كه با گذشت زماندر آن پديد آمده است، دين را به صورت يك مساله كاملا خصوصى وفردى و منحصر به رابطه خلق و خالق كه تعليمات آن منحصر به يكسلسله توصيههاى اخلاقى مىشود، درآورده است، و كارى به مسائلاجتماعى و مخصوصا مسائل سياسى ندارد. فرق ميان ديندار و غيرديندار، در اين جوامع آن است كه فرد ديندار به يك سلسله مسائلاخلاقى پاىبند است، و هفتهاى يك روز به كليسا مىرود، و ساعتىبه نيايش و مناجات مىپردازد، ولى افراد بىدين، تعهد خاصى نسبتبه مسائل اخلاقى ندارند (هر چند گاهى به عنوان ارزشهاى انسانىنه دينى، براى آن احترام قائلند) و هرگز به كليسا نمىروند. 2- خاطره بسيار دردناكى كه آنها از حكومت ارباب كليسا در قرونوسطى و دوران انگيزيسيون (تفتيش عقايد) دارند، سبب شده كهبراى هميشه دين را از سياست جدا كنند. توضيح اين كه: ارباب كليسا، در قرون وسطى بر تمام شوون سياسىواجتماعى مردم اروپا مسلط شدند، و پاپها با قدرت تمام بركشورهاى اين قاره حكومت مىكردند، حكومتى كه منتهى به استبدادو خودكامگى شديد شد، تا آن جا كه در برابر نهضت علمى به پاخاستند، و هر فكر نو و پيشرفت علمى را به عنوان ضديتبا مذهبدرهم كوبيدند، محكمههايى كه بعدا به نام «انگيزيسيون»ناميده شد برپا كردند، و گروههاى بىشمارى را به اين محكمهكشاندند و محكوم كردند، بعضى را سر بريدند، و بعضى را زندهزنده در آتش سوزاندند يا محكوم به زندان نمودند كه در ميانآنها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبيعى بودند، تمامپادشاهان از آنها حساب مىبردند، و فرمانشان براى آنها مطاعبود، افزون بر اين ثروتهاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجملاتىعجيبى براى خود فراهم ساختند. مجموعه اين امور مردم را بر ضد آنها شورانيد، به ويژه علماىعلوم طبيعى در برابر آنها به سختى موضع گرفتند، و شعار جدايىدين از سياست از يك سو، و تضاد علم و دين از سوى ديگر در همهجا سر داده شد، سپس با پيروزى اين جناح، كليسا و حاكمانش ازصحنه اجتماع و حكومت، عقب رانده شدند، و تنها كشورى كه از آنامپراطورى عظيم در دست ارباب كليسا باقى مانده، همان كشوربسيار كوچك واتيكان است، كه كمتر از يك كيلومتر مربع مىباشد;يعنى به اندازه روستايى بسيار كوچك. اينها همه تحولاتى بود كهدر اروپا، در آن شرايط خاص به وجود آمد. سپس گروهى كه ازكشورهاى اسلامى براى تحصيل يا كارهاى تجارى، يا سياحتبه فرنگرفته بودند، اين طرز فكر را به هنگام بازگشتبه عنوان ارمغانغرب، به شرق اسلامى آوردند. كه دين بايد از سياست جدا باشد، بىآنكه تفاوتهاى عظيمى را كه ميان اسلام و مسيحيت تحريف يافتهوجود داشت درك كنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاكم بر اينكشورها با فرهنگ كليسا بينديشند. با كمال تاسف بعضى از كشورهاى اسلامى، تسليم اين توطئهاستعمارى و تبليغاتى شدند، و آن را به عنوان يك اصل اساسىپذيرفتند، با توجه به اين كه دولتهاى غربى كه به خاطر حفظمنافع نامشروع خود، از قدرت حكومت اسلام، سختبيمناك بوده وهستند، اين مساله را سخت دنبال كردند و كشورهاى غرب زدهاىهمانند تركيه، پيروى از اين نظريه را سرلوحه كار خود قراردادند، و حكومت لائيك بر اساس «سكولاريسم» (حكومت منهاى دين)را تشكيل دادند. اين در حالى بود كه بعضى از كشورهاى اسلامى و امتهاى بيدارمسلمان در برابر اين توطئه ايستادند، توطئههايى كه مىخواستمسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسيحيت امروز،به صورت يك رابطه ظاهرى و خصوصى خلق با خالق، بيگانه ازاجتماع و سياست درآورد. به همين دليل، هنگامى كه انقلاب اسلامى ايران به ثمر رسيد، ونخستين حكومت اسلامى انقلابى تشكيل شد، همگى در غرب انگشتحيرتبر دهان نهادند كه مگر مىشود، مذهب زمام حكومت را به دستگيرد؟ و بعد از آنكه ديدند اين حكومت ريشهدار و با ثبات شد،براى اين كه در مرزهاى اين كشور محدود بماند، و الگويى براىساير كشورهاى اسلامى نشود، دستبه تلاشهاى ويرانگر زيادى زدند،كه شرح آن هفتاد من كاغذ شود. خوشبختانه بر اثر درايت و هوشمندى امام خمينى قدس سره وياران و پيروانش، آن توطئهها نقش بر آب شد، و تفكر تاسيسحكومت اسلامى در بسيارى از كشورهاى اسلامى در قاره آسيا وآفريقا، به عنوان يك تفكر زنده و نجات بخش درآمد، هرچندغربىها و غربزدگان در برابر آن به شدت مقاومت مىكنند، و دراين راه از هيچ كارى، از جمله انواع تهمتها، برچسبها، دروغهاو تبليغات مغرضانه و القاى شبههها، فروگذار نيستند.
استعمارگران غرب، در راس آنها استعمار پير انگليس براى رواجفرهنگ غرب و جداسازى دين از سياست، سه عنصر فرومايه را همزمان مامور دينزدايى در كشورهاى ايران، تركيه و افغانستاننمودند، اين سه عنصر عبارت بودند از: 1- رضاخان در ايران 2- امان اللهخان در افغانستان 3- كمال آتاتورك در تركيه اين سه نفر با پشتيبانى استعمارگران هر كدام ضربه شديدى براسلام و جامعه اسلامى وارد كردند، كمال آتاتورك، در تركيهبنيانگذار حكومت لائيك شد كه هنوز اين توطئه در تركيه به شدتادامه دارد. امان اللهخان ديكتاتور افغانستان براى حاكميتلائيك در اين كشور، دستبه كار شد، ولى در برابر مقاومتمسلمانان، كلوخش به سنگ خورد و چندان توفيقى نيافت. رضاخاندر ايران با ديكتاتورى و كشت و كشتار و ترفندهاى ديگر براىبراندازى دين، تلاشهاى مذبوحانه كرد، و گستاخى را به جايىرسانيد كه در كشور ايران عاصمه تشيع، در روز هفدهم دىماه سال1314 شمسى، اعلام كشف حجاب اجبارى نمود، و در اين خصوص پافشارىعجيبى كرد. پس از او پسرش محمدرضا پهلوى، دستبه كارهاى انحرافى فرهنگىبراى اسلامزدايى و جاىگزينى فرهنگ غرب زد، و با انواعتبليغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسيارى ازعلما و مجاهدان هوشمند را به خاك و خون كشيد، ولى در برابرقيام و انقلاب عميق و گسترده مردم به رهبرى امام خمينى -قدسسره- شكستخورد و گريخت و سرانجام او و افكار استعماريش بهزبالهدان تاريخ افكنده شد. ولى غائله هنوز تمام نشده، غربزدگان بىمحتوا، هم چنان براى جدايى دين از سياست تلاش مىكنند،تا آخرين تيرى را كه در تركش خود دارند به سوى پيكر مقدس ولايتفقيه پرتاب كنند. با اين هشدار، نظر شما را به تبيين پيوند دين و سياست، جلب مىكنيم:
معنى و مفهوم سياست
واژه سياست از نظر لغت از «ساس» و «سوس» گرفته شده و بهمعناى كشوردارى، اصلاح امور مردم، و اداره كردن كشور بر اساسقوانين و برنامهريزى و تدابير است، لغتشناس معروف طريحى درفرهنگنامه مجمع البحرين مىنويسد: «السياسة القيام على الشىءبما يصلحه; سياستيعنى اقدام براى سامان دادن چيزى، به وسيلهامورى كه آن را اصلاح كند و سامان بخشد.» و در ادامه اين بحثمىنويسد: در وصف امامان معصوم (ع) گفته شده است:«انتم ساسة العباد; شما سياستمداران بندگان خدا هستيد.» و نيز در شان آنها آمده: «الامام عارف بالسياسة; امام به امورسياست آگاهى و شناخت دارد.» سپس مىگويد: «امور دين و ملت،از جانب خداوند به پيامبرش واگذار شد، «ليسوس عباده; تا آنپيامبر (ص) بندگان خدا را بر اساس سياستخود تربيت و اصلاحكند.»و در پايان مىگويد: «پيامبران بنى اسرائيل، بنى اسرائيل راسياست مىكردند، يعنى زمام امور رهبرى آنها را همانند رؤسا وفرمانروايان به دست مىگرفتند، و شوون زندگى آنها را اداره واصلاح و تدبير مىنمودند. در فرهنگ عميد آمده: «سياست ; اصلاح امور خلق و اداره كردنكارهاى كشور، رعيتدارى و مردمدارى است... سياستمدار كسى است كه در كارهاى سياسى و امور مملكتدارى، بصيرو دانا و كار آزموده باشد.» از مجموع گفتار دانشمندانپيرامون سياستمدار آگاه و عادل چنين برمىآيد كه سياستمدار كسىاست كه: 1- توان اداره مملكت و مردم را داشته باشد 2- هوشمند و آگاه بوده و مسائل گوناگون داخلى و خارجى كشور رابشناسد، دشمنشناس بوده و از عوامل پيشرفتها آگاهى داشته باشد،و براى جلوگيرى از ضربهها و زيانها، پيشبينى عميق نمايد. ناگفته پيدا است كه زورمداران، به ويژه در دنياى غرب، از واژهسياست مانند واژه استعمار، سوء استفاده كرده، و زير نقاب آن،به هرگونه تزوير، تحميق، و به اسارت گرفتن انسانها و غارتمىپردازند، بر همين اساس، سياست در گذشته و حال داراى دو معناخواهد شد: 1- سياست درست و حقيقى 2- سياست دروغين و مجازى. كه گاهى از اين دو گونگى به سياستمثبت و منفى تعبير مىشود. سياست صحيح، همان سياست معقول و فراگير است كه بر اساس عدل واحسان و تدابير باشد، و به دور از هرگونه تزوير و انحراف، بهاداره امور مردم بپردازد. اين همان سياست است كه پيوندناگسستنى با دين ناب اسلام دارد، همان كه در سر لوحه زندگىشهيد آيت الله سيد حسن مدرس (ره) مىدرخشد كه گفت:«سياست ما عين ديانت ما است، و ديانت ما عين سياست ما است.» در مقابل اين گونه سياست، سياست منفى و ناصحيح قرار دارد كهامروز سراسر جهان غرب را فراگرفته كه بيشتر بر اساس تزوير،نيرنگ، و بر اساس منافع مادى نامشروع حكومتهاى خودكامه پىريزىمىشود. امام خمينى -قدس سره- منادى و پرچمدار بزرگ پيوند دين وسياست، به اين دوگونگى تصريح كرده و پس از ارائه سياست صحيح وآميختگى آن با اسلام، مىفرمايد: «.. اين مطلب لازم است، بلكه فرض است كه مردم را بيدار كنيد،و به مردم بفهمانيد اين معنى را كه اين نغمه (جدايى دين ازسياست)اى كه در همه ممالك اسلامى بلند است كه علما نبايد درسياست دخالت كنند، اين يك نقشهاى است مال ابرقدرتها... به حرفاينها گوش ندهيد، و بخوانيد به گوش ملت كه ملتبفهمند اينمعنى را كه اين نغمه، نغمهاى است كه مىخواهند علما را ازسياستبر كنار بزنند، و آن بكنند كه در زمانهاى سابق بر ماگذشته است، بيدار باشيم و همه توجه به اين معنى داشتهباشيم.» و در گفتار ديگر مىفرمايد: «سياستبراى روحانيون و براى انبياء و اولياى خدا است... آيتالله كاشانى در قلعه فلك الافلاك محبوس بود، رييس زندان آن جا،روزى در گفت و گو با آقاى كاشانى گفته بود: «شما چرا درسياست دخالت مىكنيد، سياستشان شما نيست.. .» ايشان (آقاىكاشانى) به او پاسخ داد: «تو خيلى خرى! اگر من دخالت درسياست نكنم، كى دخالتبكند؟!» امام خمينى -قدس سره- در ادامه سخن فرمود: «مرا نزد رييسسازمان امنيت (شاه) در آن وقت كه در قيطريه در حصر بودم)بردند، او در ضمن صحبتهايش گفت: «آقا! سياست عبارت ازدروغگويى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فريب است، عبارتاز پدرسوختگى است، اين را بگذاريد براى ما، من به او گفتم:اين سياست مال شما است... البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد، اما سياستبهمعنى اين كه جامعه را ببرد و هدايت كند، به آن جايى كه صلاحجامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براى نبى اكرم (ص) بالفظ سياست ثابتشده است... در آن روايت هم هست كه پيغمبراكرم(ص) مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد.» اين تقسيمبندى در مورد سياست و كشوردارى در صدر اسلام نيز وجود داشتهاست، به عنوان مثال دشمنان پركينه امير مؤمنان على (ع)مىپنداشتند كه معاويه سياستمدارتر از حضرت على (ع) است،امير مؤمنان على (ع) در پاسخ به اين كژانديشان كوردل فرمود: «و الله ما معاوية بادهى منى، و لكنه يغدر و يفجر، و لو لاكراهية الغدر لكنت من ادهى الناس; سوگند به خدا، معاويه از منسياستمدارتر نيست، ولى او نيرنگ مىزند و مرتكب گناه مىشود،اگر نيرنگ خصلت زشتى نبود، من سياستمدارترين مردم بودم.» دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحديد، پس از ذكر سخن فوقمىنويسد: «اگر سياستبه معنى تاليف قلوب ملت، با هر نيرنگ، حيله،مجامله و تعطيل حدود الهى باشد، معاويه سياستمدارتر از حضرتعلى (ع) بود، و اگر سياستبه معنى حقيقىاش; يعنى تدبير امور براساس عدل و دستورهاى اسلام باشد كه هر مسلمانى بايد پيروچنين سياستى باشد حضرت على (ع) سياستمدارتر بود.» در رواياتاسلامى نيز به گونهاى از سياست تعريف شده كه بيانگر دوگونگىسياست است، به عنوان نمونه امام على(ع) مىفرمايد: «جمالالسياسه العدل فى الامره والعفو مع القدره; زيبايى سياست،رعايت عدالت در رهبرى، و عفو هنگام قدرت است.» و در سخن ديگر مىفرمايد:«بئس السياسة الجور; ستمكارى سياست زشتى است.» شخصى از امامحسن مجتبى (ع) پرسيد: سياست چيست؟ آن حضرت فرمود: «هى انتراعى حقوق الله و حقوق الاحياء، و حقوق الاموات; سياست، يعنىرعايت كنى حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را... .» نتيجه اين كه سياستبر دوگونه است، حقيقى و مجازى، خوب و بد،سياستخوب و حقيقى پيوند ناگسستنى با اسلام دارد، و هرگزنمىتوان اسلام را از چنين سياستى جدا كرد، كه در اين صورت،اسلام را از درون تهى كردهايم. بر همين اساس ما بر اين باورهستيم كه همه پيامبران و امامان (ع) سياستمدار بودند، انديشه وبرنامه آنها در دو چيز خلاصه مىشد: 1- طاغوتزدايى 2- تثبيتحكومتحق، و روشن است كه چنين كارى عين سياست استاين دو كار كه آميخته با سياستحقيقى است در قرآن به عنوانسرلوحه برنامه پيامبران (ع) عنوان شده، چنان كه مىخوانيم: «و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبواالطاغوت; ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا رابپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»
امامان (ع) و مساله سياست
يكى از شواهد عينى و دلايل خللناپذير در مورد پيوند محكم دين وسياست اين است كه در بيشتر زواياى زندگى امامان معصوم (ع)دخالت در سياست ديده مىشود، آنها مدعى امامت و حاكميتبر مردمبودند، و در صورت وجود شرايط به تشكيل حكومت مىپرداختند،بيشتر آنها در راه طاغوتزدايى به شهادت رسيدند، نهضت عظيمامام حسين (ع) نمونه كامل مبارزه با طاغوت است، حكومت پررنجپنجساله حضرت على (ع) حاكى است كه آن حضرت در راس سياست قرارداشت و آن را هدايت مىكرد، بر همين اساس، در زيارت جامعهكبيره كه از امام هادى (ع) نقل شده، در وصف امامان (ع) مىگوييم:«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة... و ساسة العباد، و اركانالبلاد; سلام بر شما اى خاندان رسالت و سياستمداران بندگان خدا،و پايههاى شهرها.» از همه اينها بالاتر اين كه بيشتر ابواباحكام، و فقهى كه از امامان معصوم(ع) به ما رسيده، مربوط بهسياست است، فقهاى ما كتب فقهى را به سه بخش تقسيم مىكنند:عبادات، معاملات، و سياسات. عبادات همان رابطه معنوى خلق باخالق است، معاملات رابطه مردم با يكديگر است، سياسات رابطهمردم با حكومت مىباشد. و اگر دقتبيشتر شود، همان عبادات و معاملات نيز بدون حكومت وسياست صحيح و نيرومند سامان نمىپذيرد; مثلا حج، نماز جمعه ونماز جماعت از عباداتى است كه جنبههاى سياسى آن بسيار قوىاست، معاملات و داد و ستدها نيز بدون محاكم و نظارت دقيقحكومت، قطعا ناقص و نابه سامان خواهند شد، و سر از هرج و مرجو تورم و تبعيض درمىآورند. بنابراين، جداسازى تعليمات و برنامههاى اسلامى از مسائل سياسى،امرى غيرممكن است و شعارهايى كه در غرب در مورد اين جدايىداده مىشود، و از حلقوم غرب زدگان تراوش مىكند، كاملا بىمحتواو فاقد ارزش است، چرا كه پيوند دين صحيح با سياست صحيح،همانند پيوند روح و جسم است، چرا كه دين تنها قوانين فردىنيست، بلكه مجموعهاى از قوانين فردى، اجتماعى و سياسى است،نتيجه اين كه; آنان كه دين و سياست را از هم جدا كردهاند يامفهوم دين را نفهميدهاند و يا مفهوم سياست را و يا هر دو را،چنانكه حضرت امام خمينى قدس سره در كتاب فقهىتحرير الوسيله در بحث نماز جمعه مىنويسد: «فمن توهم ان الدينمنفك عن السياسه، فهو جاهل لميعرف الاسلام و لا السياسه; آن كسكه خيال كند دين از سياست جدا است، او ناآگاهى است كه نه اسلامرا شناخته و نه سياست را.»
چند فراز از سخنان امام خمينى در باره پيوند دين و سياست
حضرت امام خمينى قدس سره پرچم دار بزرگ پيوند ناگسستنىدين از سياست در اين مورد گفتار بسيار دارند، در اين جا بهعنوان حسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب مىكنيم: امام خمينى (ره) با آن انديشه و نگاه ژرفى كه به مسائل و امورداشتند، در فرازى از يكى از خطابههاى خود كه در تاريخ21/1/1343 ش ايراد شده مىفرمايد: «و الله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كردهاند.» و در سخن ديگر مىفرمايد: «اسلام مكتبى استبر خلاف مكتبهاى غير توحيدى، در تمام شؤونفردى، اجتماعى، مادى، معنوى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى، دخالتو نظارت دارد، و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز... فروگذارنكرده است.» «اسلام دينى است كه احكام عباديش سياسى است، اين جمعه، اينخطبههاى جمعه، آن عيد، آن خطبههاى عيد، اين اجتماع، اين مكه،اين مشعر، اين منى، اين عرفات، همهاش مسائل سياسى است.» «نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، نسبت صد به يك همبيشتر است، از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است وهمه احكام اسلام را در بر دارد، سه چهار كتاب مربوط به عبادات ووظايف انسان نسبتبه پروردگار است، مقدارى از احكام مربوط بهاخلاقيات است، بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق،سياست و تدبير جامعه است.» «حكومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه و عملى تمامى فقه در تمامىزواياى زندگى بشريت است، حكومت نشاندهنده جنبه عملى فقه دربرخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سياسى، نظامى و فرهنگى است...هدف اساسى اين است كه ما چگونه مىخواهيم اصول محكم فقه را درعمل فرد و جامعه پياده كنيم؟! و براى معضلات جواب داشته باشيم؟همه ترس استكبار از همين مساله است كه فقه و اجتهاد جنبهعينى و عملى پيدا كند.»
حجت الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
ماهنامه پاسدار اسلام شماره 10