ويژگيهاي زباني/ زبانشناختي فقط بخشي از معضلات ترجمه را كه ما در برگردان قرآن با آن مواجه ميشويم، تشكيل ميدهد. بخش عمدة ديگر كه چالشي مشابه در برابر مترجمان قرآن برميانگيزد، «بافت» (texture) قرآني است كه مترجم بايد راه خود را از ميان معضلات درهمتنيدة نحوي و بلاغي باز كند. اينها تشكيلدهندة مؤلفههاي بافتاري بيهمتايي است كه صلابت سبك و ساختار قرآن را پديد آورده است. اين مؤلفههاي درهم تنيده است كه علت ترجمهناپذيري يا تقليدناپذيري اعجازين مقال قرآني است. در اينجا توجه ما معطوف به مسئله بافت قرآن و پي بردن به اين نكته مهم است كه آيا اين پديده در ترجمه به زباني كه هم از نظر زبانشناختي و هم فرهنگي باآن متفاوت است، محفوظ ميماند؟
در اين بررسي مقالي بافت قرآن، نيازمنديم كه به عناصر خرد و ريز كه درون محيط متن رخ مينمايد، توجه كنيم تا روشن شود آنها چگونه به درك متن مدد ميرسانند. بررسي ما از بافت مقال قرآني، از بررسي قراردادي اتصال و انسجام (cohesion) كه فقط زبانشناختي است، فاصله ميگيرد و فراتر ميرود.
تجزيه و تحليل ما از جملات قرآني، كوششي است براي نشان دادن اينكه عناصر زبانشناختي تشكيلدهندة بافت، تنها عناصر اتصال و انسجام نيستند كه به هم پيوندي جامعيت متن مدد ميرساند؛ آري، بررسي حاضر نقطة مقابل مدعاي كساني است كه ميگويند پيوندهاي اتصال و انسجام، تنها منشأ پيوستاري بافت است.
كانون بحث حاضر اين است كه عناصر بلاغي بافت نيز همانسان عناصر اتصال بخشاند كه بهنحوي مثبت به پديد آمدن بافتاري يكسره مؤثر از متون حساسي مانند قرآن مدد ميرساند، كه در آن اختصاصات زبانشناختي و بلاغي همديگر را دربر ميگيرند. متني كه فاقد اين اختصاصات باشد، همچون سنگلاخي است كه راه بردن از آن به مقصد دشوار است.
متنپژوهي پيشنهادي ما از قرآن كريم، چه بسا نگاهي تازه به مطالعة بافت است. نمونههاي قرآني و تجزيه و تحليل آنها نشان ميدهد كه چگونه تعبيههاي زباني محض با تعبيههاي بلاغي درهم تنيده ميشوند؛ همچنين نشان ميدهد كه چگونه نحو با بلاغت تكميل ميشود تا خوانندگان را مجذوب سازد و سرانجام، به آگاهي برساند. مقال متعالي قرآن، نمونة يكتايي است كه نشان ميدهد چگونه تعبيههاي اتصالبخش بلاغي، نميتواند از تعبيههاي زباني محض جدا شوند، چه در سطح كلان باشد، چه در سطح خرد.
هر دو نوع مولفههاي اتصالبخش در اينجا همچون راهبردهاي متنساز ملاحظه ميشوند تا درنهايت به كاركردها يا كاراييهايي راه يابند. بافت از منظر زبانشناسي از رهگذر عناصر اتصالبخش تحقق مييابد كه باعث ميشود متن از نظر نحوي و معنايي پيوستگي يابد. تعبيههاي اتصالبخش، اگرچه كاركرد زبانشناختي دارد، درعين حال نقش بلاغي ضروري هم ايفا ميكند. اتصال و انسجام بلاغي (بافت) دراينجا به نحو موردي به مقال قرآني اطلاق شده است.
برداشت ما از بافتار بلاغي، مبتني بر نقش مؤثري است كه آرايهها و پيرايههاي مجازي در روند سراسري اتصال و انسجام متن، به عنوان رخداد ارتباطي، ايفا ميكنند. در اين بررسي، ما مسائل عمدهاي را برجسته ميكنيم كه مترجم قرآن را به هنگام ترجمة آن كه متني حساس است، احاطه ميكند. نظير اينكه مثلاً با بلاغت فرهنگمند چگونه رفتار كند. يا چگونه معادليابي كند، و مهمتر از همه اينكه پي ببرد كه آيا با رفتار متن مبدأ در ترجمه، حفظ شده است يا خير.
قبل از پيش رفتن در اين بررسي، شايان تذكر است كه بايد بين بافت و ساختار بافت از اين لحاظ فرق گذاشت كه ساختار يك متن متشكل از آغاز، ميانه و انجام است؛ حال آنكه بافت همواره در هر برشي از مقال حضور دارد، حتي هنگامي كه متن ناقص، يا بدون انجام باشد.
مؤلفههاي بافتاري
بافت يا «ساختار در همة اجزايش» يكي از اختصاصات تعيينكنندة هر متني است؛ يعني نوشتهاي است جامع، متشكل از مقال مكتوب يا شفاهي. متن قرآن متشكل از عناصر زباني داراي اتصال/انسجام، و عناصر بلاغي است كه با هم درپيوستهاند. متنهاي غيرقرآني و به زبان عربي، اغلب نمايانگر عناصر اتصال بخشاند. حال آنكه قرآن، نمايانگر عناصر فراوان زبانشناختي، و همچنين عناصر بلاغي منسجم است كه نميتوانند از هم جدا شوند. به عبارت ديگر آن عناصر زمينة بافت قرآني و وسيلة عمدة نيل به كمال و تعالي سبك از يك سو، و شگرد (تكنيك) يگانه و مؤثري است از سوي ديگر كه ميتواند سبك كسالتبار و تكلفآميز را كنار بزند، همين عناصر در هم تنيده است كه مقال قرآني را مثل يك شمش طلاي يكپارچه ميسازد يا مانند نواي هماهنگ.
علت وجودي اين پديده اين است كه در واقع هنگامي كه عناصر منسجم بلاغي از متن قرآني برداشته شود، آنچه باقي ميماند، ديگر نه قرآن است، نه متن مقدس اعجازين. اين ويژگي متمايز و تشخصدهنده به قرآن است كه مترجمان دستاندركار ترجمه، كار با آن را سخت دشوار مييابند، و در اينجا از آن به عنوان منشأ عمدة اعجاز/تقليدناپذيري سخن گفته ميشود؛ بنابراين تذكر اين نكته اهميت دارد كه آنچه به قرآن همچون متني كاملاً متمايز از ساير متون تشخص ميبخشد، همان بافت بيهمتاي آن است.
قرآن نوع منحصربهفرد، يا فرد بدون نوع است. ژانري است كه منحصراً از ويژگيهاي نهاني و نمونة نمايان زباني و بلاغي بهره برده است. قرآن نيروي نهفتة سبْكي خود را داراست. نمونههايي كه عرضه شده نشان ميدهد كه گزينههاي بلاغي و زبانشناختي موجود در كل كلان متن قرآن، برخاسته از ساختار يا ژانر ويژة آن است، و اين اختصاصات، عناصر نيرومندي در هر سورة قرآن از منظر متنيّت (textuality)، و متنپژوهي است. متن عبارت است از پديدة ارتباطگرا كه در بردارندة هفت معيار است. اگر هر يك از اين معيارها مطرح نباشد، در آن صورت متن، ديگر ارتباطگرا و يا پيامرسان نخواهد بود. انسجام همواره در كانون و هستة مركزي متنيت است. فاوسيت (Fawcett) بر آن است كه از رهگذر كاربرد تعبيههاي گرامري يا ساختاري، يكپارچگي متن تضمين ميگردد.
بعضي از قرآنپژوهان براي آن انسجام موقعيت انحصاري معناشناختي قائلند. از نظر آنان نيز متن مقدم بر هر چيز، «واحدي معناشناختي» است. همچنين فرآورد روابط معنايي در حال تكوين است و مفهوم انسجام، مفهومي معناشناختي است؛ يعني مجموعة روابط معناشناختي است كه بخشي از رهگذر گرامر، و بخشي از رهگذر واژگان پديد آمده است.
هاليدي(Halliday) ميگويد: متن «واحد اساسي فرايند معناشناختي» است. يا عبارت است از زباني كه كارايي دارد؛ يعني زباني كه در زمينة معين، كاري انجام ميدهد. مراد از متن (text) آنگونه كه در زبانشناسي به كار ميرود، عبارت است از هر بخشي از زبان، شفاهي يا كتبي، با هر طول، كه كليت يگاني ميسازد. مفهوم بافتار (texture) كاملاً براي بيان خاصيت متن يا بافت (text) مناسب است.
بافت همان است كه بافتار دارد، و اين همان چيزي است كه از همة آنچه بافت نيست، متمايز ميسازد. بافتار اشاره به واحد بافتي (textual unity) دارد، همچنين به شيوهاي كه زبان هم ـ پيوستگي مييابد بافتاري يك متن، با انواع خاصي از روابط معناشناختي بين يكايك پيامهاي آن روشن ميشود. اگر قطعهاي از زبان كمبود بافتار، داشته باشد، در آن صورت يا بافتِ ناقص است، يا ناـ بافت (non – text). در هر حال، بافتار چندان مبناي مطمئني براي داوريهاي مربوط به كمال يك بافت نيست، آنسان كه ساختار (Structure) هست. ساختار وسيلهاي براي نماياندن/ بيان بافتار است.
نويبرت (Neubert) و شرو (Shreve) نيز تعريفي از بافتار عرضه ميدارند: «بافتار عبارت است از عناصر زباني كه در زنجيرة جملات رخ مينمايد و مجموعاً كاركردشان بافتار را ميسازد.» بيكر (Baker) بر آن است كه حضور عناصر اتصالبخش، پيش شرط لازم براي بافتار نيست. ميگويد اين واقعيت كه ما از قطعههاي پراكندة زباني، به رغم حضور تعدادي علائم و اشارات اتصالبخش يا انسجام آور سر درميآوريم، حاكي از اين است كه آنچه عملاً به قطعهاي زباني بافتار ميبخشد، حضور علائم و اشارات اتصالبخش نيست، بلكه توانايي ماست در بازشناسي روابط پنهاني معنايي كه تداوم معنا را برقرار ميدارد.
هنجارهاي زبانشناختي از زباني تا زبان ديگر فرق ميكنند؛ بنابراين بافتار هم درون زبانهاي مختلف، مختلف است. بدينسان بافتار قرآني منشأ اصلي ترجمهناپذيري است. هتيم (Hatim) ميگويد: «بافتار در عربي، روشنتر و روشنگرتر از انگليسي است.» به همين دليل خاص، ترجمة قرآن ميتواند فداكنندة ساختار بافتار زبان مبدأ باشد؛ زيرا زبان مقصد نميتواند از عهدة هنجارهاي زبانشناختي و يا بلاغي مقال قرآن برآيد.
آيا بافتار قابل ترجمه است؟
بافتار در كانون هر فرايند ترجمهاي قرار دارد . اين امر در هر ترجمهاي عموماً و در ترجمة قرآن خصوصاً صادق است.ترجمة بافتار همانا حل و فصل ظريف خصوصيات بافتاري است و عبارت از جاي دادن به معنا در چهارچوب زبانشناختي و بلاغي است. اين نكته براي دستاندركاران ترجمه مهم است كه در نظر داشته باشند كه ترجمة متن حساس قرآن به زبان يا فرهنگي متفاوت، همواره مستلزم اين نيست كه مترجم همان مؤلفههاي زبانشناختي و يا بلاغي مؤلفههاي متن مبدأ را دست نخورده و دگرگون نشده نگاه دارد؛ ولي مؤلفههاي بافتار زبانشناختي و بلاغي متن مقصد بايد همگي به كار گرفته شود.
به عبارت ديگر، بافتار زبان مقصد بايد دستخوش هنجارهاي زبانشناختي و بلاغي بافتار متن قرار گيرد تا به دسترسپذيري، انگيزشهاي بلاغي، و تعامل ذيربط ارتباط گرا نايل گردد و در خوانندگان زبان مقصد واكنشي پيدا كنند كه همانند مخاطبان زبان مبدأ باشد. اين مسئوليت مترجم است كه مولفههاي اتصالبخش و موردي براي متن مقصد پديد آورد. نويبرت و همكارش ميگويند: «مترجم نبايد خوانندگان متن مقصد را مجبور به مداخله در اتصال و انسجام بگرداند. اين شرط با تداخل الگوهاي انسجامي زبان مبدأ در جملات زبان مقصد حاصل ميگردد. بعضي از پيوندهاي انسجامي زبان ـ مدار متن مبدأ بايد آزاد يا تفسيري ترجمه شود، وگرنه چه بسا به نحو جسته ـ گريختهاي در متن مقصد ظاهر گردد. اگر تعبيههاي زبان مبدأ نايده گرفته شود، متن مقصد چه بسا يكپارچگي معنايياش را از دست بدهد.»
بررسي حاضر عمدتاً ناظر به مسائلي است كه درترجمة بافتار قرآن با آن مواجه ميشويم؛ يعني مسائلي كه به مولفههاي انسجامي زباني و بلاغي ربط دارد. يعني به مسائل مربوط به ترجمة معاني تكواژگان نپرداختهايم. يك متن اگر همچون درختي از محيط و زمينة طبيعياش جاكن شود و در زمينة فرهنگي بيگانه از نو كاشته شود، بيشك خسارتهايي خواهد ديد، چه در سطح متن و ساختار، و چه در سطح معنايي. اين چنين است كه نامعادل بودن آنها صورت ميگيرد و رخ مينمايد.
ترجمة قرآن، مانند هرگونه ترجمة ديگري، ناگزيرانه خسارت معنايي ميبيند. آري، در فرايندترجمة قرآن، بايد دل خود را اين گونه خوش داريم كه آن خسارت معنايي به مدد شگردهايي از جمله افزودن مواد تفسيري جبران ميشود؛ يعني نوعي افزودن تفسير به فرآوردي كه چيزي از بازگشايياش را در روند ترجمه نمايان ميسازد. علاوه بر شيوة ديگر يعني افزودن پانويسها يا آوردن عبارات تفسيري موجز در حاشية ترجمه براي روشنسازي متن مقصد و اذهان خوانندگان آن متن كه دسترسي به آثار تفسيري مسلمانان ندارند.
با اين كار، متن مقصد (ترجمه) را آسانياب ساختهايم. هنجارهاي زبانشناختي زبان مقصد، بعضي ويژگيهاي بلاغي و مؤلفههاي موردي انسجامي در متن مقصد همه ميتوانند به نحوي طرح و شرح شوند كه با هنجارهاي زبانشناختي و بلاغي زبان ترجمه (مقصد) موافق آيند.
در اينجا طرح اين پرسش مهم است كه اگر متن (بافت) را همچون «زباني كه كاراست» بپذيريم، آيا متن جديد (مقصد) هم كه اين گونه در فرايند ترجمه به عمل آمده و پرورده شده است، همچنان كاراست؟ آنچه در اينجا ميخواهم بر آن تأكيد كنم، اين واقعيت است كه رايحة باروري نحو (Symtax) و بلاغت (rehetoric) كه مشخصة مقال قرآني است، در طي فرايند ترجمه ناپديد يا رقيق خواهد شد.
اغلب مؤلفههاي اتصال، بخش و انسجامآور در قرآن براي اهداف معناشناختي و يا بلاغي معين به كار گرفته شده است تا به تعامل ارتباطي هدفمند نايل گردد. عناصر بلاغي اتصالبخش، در قرآن براي آن به كار ميرود كه آثار بافتاري و زيباييشناختي خاص حاصل گردد. بنابراين همواره ممكن نيست كه براي نزديك شدن به صورتهاي زبانشناختي زبان مبدأ، ساختارهاي آهنگين زبان مقصد ساخته شود. همچنين بعضي از مجازهاي قرآني را نميتوان به زبان مقصد برگرداند؛ چرا كه از نظر زبانشناسي و فرهنگشناسي متفاوت از زبان مبدأ است.
ترجمة بافتار بيشتر ناظر به صورت است تا محتوا. ما آرزو داريم به معادليابي نايل شويم، هم براي محتوا و هم براي صورت نايل؛ ولي محظوراتي كه ما درترجمة بافتار قرآني با آن مواجهيم اغلب از جنس و در حوزه صورت است. صورت قرآن، در تكوين اوليهاش، معنا – محور است.ترجمة قرآن، از نظر غزالي ناممكن است. روايت مترجم را هرگز نميتوان قرآن دانست، بلكه فقط روايتي يا تعبير و تفسيري در زبان بيگانه است. و اين به سبب از دست رفتن ارزشهاي بلاغي (هنري ـ ادبي) و ساير معاني ثانويه فحوايي است كه الفاظ به آنها هم اشارت دارد.
از نظر اسد ـ يكي از مترجمان معاصر و برجستة قرآن به انگليسي ـ قرآن نمايانگر حد اعلاي زيبايي بيان است و در تركيبهاي نحوي و بلاغي (ادبي / هنري) و استفاده از تأكيدات آوايي بيهمتاست، و اين همه، آن را ترجمهناپذير ميگرداند. مقدمة ترجمهاش نتيجه ميگيرد كه ترجمه نميتواند حق قرآن را به جاي آورد، و نيز حق معاني تو بر توي آن را.
مترجم ديگر و مشهور و موفق قرآن به انگليسي پيكتال (Pickthall) هم معتقد است كه قرآن ترجمهپذير نيست. او اذعان دارد كه خودش در مقام يكي از مترجمان قرآن ترجمهاي لفظگرايانه به دست داده، با آنكه حد اعلاي كوشش را به خرج داده تا زباني مناسب براي اين ترجمه پيدا كند؛ ولي حاصل كار و كوشش او قرآن كريم يا مجيد نيست، يعني سمفوني تقليدناپذير و اعجازين نيست كه نواهاي آن انسان را به وجد و گريه ميآورد. همچنين ميگويد كه ترجمة قرآن هرگز جاي متن عربي آن را نميگيرد. يوجين نايدا ترجمهپژوه نامدار ميگويد: بسيار نادر پيش ميآيد كه كسي در ترجمه به بازآفريني صورت و محتوا نايل آيد. غالباً و معمولاً فرم فداي محتوا ميگردد.
*ترجمان وحي(ش27)
نوشته حسين عبدالرئوف/ترجمه: بهاءالدين خرمشاهي