روز عاشورا، فرزندان امام حسن (ع) بدون واهمهاي از شهادت با فداكاري به استقبال مرگ رفتند و با خون رنگين خود، سند حقانيت امام حسين (ع) را امضا كردند.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، قيام حسيني با همه رمز و رازهاي آشكار و نهانش، شاهدي براي از جان گذشتگي و ايثار افلاكياني است كه بدون توجه به ظواهر دنيايي، زيباترين و خوشترين عاقبتها را براي خود خريداري كردند.
شهداي كربلا را بايد جزو برترين انسانهاي تاريخ و همنشين انبياء و اولياء در بهشت جاويدان خدا ناميد.
اين سلسله مطالب، نوشتاري كوتاه از شرح حال تعدادي از اولياي دشت نينوا با استناد به دانشنامه امام حسين (ع) است كه در اين بخش دو تن از فرزندان امام حسن (ع) كه در روز عاشورا، صحراي كربلا را با خون خود گلگون كردند، معرفي ميشوند.
* قاسم بن حسن
قاسم، فرزند امام حسن (ع) است. مادرش كنيز بود و نرجس نام داشت. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمي، وي هنگام شهادت، به سن بلوغ نرسيده بود؛ ولي مؤلف «لبابالأنساب» او را شانزده ساله ميداند.
چگونگي اجازه گرفتن اين نوجوان از امام حسين (ع) براي رفتن به ميدان، حاكي از قوت معرفت و كمال درايت و شهامت و ايمان اوست. شايد به دليل كمي سن، ابتدا امام حسين (ع) به او اجازه ميدان رفتن نداد؛ اما قاسم، آن قدر دست و پاي امام (ع) را بوسيد و پافشاري و التماس كرد تا اجازه گرفت و در حالي كه اشكهايش بر گونهاش ميغلتيد، با خواندن اين رجز به صف دشمن، حمله برد:
اگر مرا نميشناسيد، من شاخه حسن
نواده پيامبر برگزيده و امين هستم.
اين حسين، همانند اسير به گروگان گرفته شده
در ميان مردم است كه از آب باران هم دريغ داشته شده است.
او پس از هلاك نمودن تعدادي از سپاه ابن سعد، به خيل شهيدان پيوست.
در «زيارت رجبيه»، نام وي آمده و در «زيارت ناحيه مقدسه» نيز درباره وي آمده است: «سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علي؛ ضربت خورده بر سرش، و زرهش كنده شده، هنگامي كه عمويش حسين را صدا زد! پس عمويش، خود را مانند بازي شكاري، بر بالاي سرش رساند و او، پاهايش را به خاك ميساييد؛ و حسين (ع) ميفرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ كساني كه روز قيامت، دشمنشان، جد تو و پدر تو هستند!»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران است كه او را بخواني و پاسخت را ندهد، يا پاسخت را بدهد، ولي تو كشته شده، بر خاك افتاده باشي و سودي برايت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزي است كه كشندگان او [عمويت] فراوان و ياورانش، اندكاند!»
خداوند، مرا در روز قيامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسين (ع))، قرار دهد و در جايگاه شما، جاي دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعدبن عروة بن نفيل ازدي را لعنت كند و او را به دوزخ برساند و عذابي دردناك، برايش آماده سازد!
دو نكته درباره قاسم بن امام حسن (ع)
1- در كتاب «الهدايةالكبري» نوشته حسين بن حمدان خصيبي، از امام زين العابدين (ع)، در شرح وقايع شب عاشورا، گزارش شده است: «قاسم گفت: عمو جان! آيا من كشته ميشوم؟ حسين (ع) با او مهرباني كرد و فرمود: «اي برادرزاده! مرگ در نظر چگونه است؟». گفت: «عموجان! شيرينتر از عسل.» فرمود: «آري، به خدا سوگند، شيرينتر است ...»
گفتني است كه مشابه اين مطلب، در كتاب «مدينةالمعاجز» نيز آمده كه ما به دليل معتبر نبودن منبع گزارش، آن را در متن نياورديم. همچنين، درباره عروسي قاسم (!) و مصائب او، مطالبي در «روضةالشهدا» و «المنتخب» طريحي و برخي كتابهاي ديگر آمده است كه صحيح و قابل استناد نيستند.
2- آيا قاسم، زير دست و پاي اسبها مانده است؟
در چگونگي به شهادت رسيدن قاسم، آمده است: «قاسم، پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب] عمويش را صدا زد و حسين (ع) به سرعت، خود را به او رساند و كشنده قاسم را با شمشير، هدف قرار داد و دستش را قطع كرد. لشكر دشمن هم براي نجات آن فرد، هجوم آوردند.»
بر اساس كتب مقاتل كهن و مشهور، در اين هجوم، به شهادت رسانده قاسم، زير دست و پاي لشكر قرار گرفت و هلاك شد؛ اما در برخي كتب متأخر و به تبع آن، در افواه، مطرح شده كه قاسم، زير دست و پاي لشكريان، كشته شد. به نظر ميرسد منشأ اين اشتباه، «بحارالانوار» باشد و پس از آن، به كتابهايي چون: «ناسخ التواريخ»، «مخزنالبكاء»، «مهيجالاحزان» و «أسرار الشهادات» راه يافته است. در متن «بحار الأنوار» آمده است: «سپاه كوفه، هجوم بردند تا عمرو (كشنده قاسم) را از دست حسين (ع) نجات دهند. پس اسبها با سينههايشان به سوي او تاختند و با سمهايشان، او را زخمي و پايمال كردند و آن نوجوان، كشته شد. هنگام كه غبار جنگ، فرو نشست، ناگهان ديدند كه حسين (ع) بر سر آن جوان، ايستاده و او در حال دست و پا زدن است.»
اينك به پانوشتي كه محقق محترم «بحارالأنوار» براي جمله «حتي ماتالغلام (تا آن كه آن جوان، كشته شد)» آورده، بنگريد: «كلمه «غلام» در اين عبارت، گذاشته (افزوده) شده است و ظاهراً از سر غفلت بوده است و اين، مخالف با نسخه «مقاتلالطالبيين»، «الارشاد» و «المناقب» ابن شهر آشوب است و با كلمات خود كتاب (بحارالانوار) هم سازگار نيست؛ چون پس از آن ميگويد: «و آن جوان، دست و پا ميزد»؛ يعني در حال جان دادن بود و هنوز شهيد نشده بود؛ به خصوص با خطاب امام حسين (ع) به او كه فرمود: «به خدا سوگند، اين، بر عمويت بسيار گران است...!» پس آن كه زير دست و پاي اسبها مرده، دشمن خدا، عمرو بن سعد بن نفيل ازدي بوده ـ كه از رحمت خدا دور باشد ـ؛ ولي عبارت مصنف، اين معنا را القا ميكند كه آن جوان، قاسم بن حسن بوده است؛ اما در نسخه «مقاتلالطالبين» آمده: «عمرو را با شمشير زد و او، مچ دستش را در برابر آن گرفت، كه آن را از مرفق بريد و كند. لشكر عمر بن سعد، هجوم آوردند، سينه اسبان، او را هدف قرار دادند و زير پا و سم اسبها انداختند و نتوانست فرار كند تا مرد. لعنت و خواري خدا بر او باد! زماني كه غبار نبرد، فرو نشست، ديدند كه حسين (ع) بر بالاي سر نوجوان، ايستاده و او، در حال دست و پا زدن است و حسين (ع) ميگويد: ...» تا پايان روايت.
پس به دست ميآيد كه كلمه «غلام» در نسخه مصنف (مرحوم مجلسي)، تصحيف كلمه «لعنةالله» است كه «لع» نوشته ميشود.
آنچه در منابع قابل استناد درباره شهادت قاسم گزارش شده، در پي ميآيد:
«تاريخالطبري» به نقل از حميد بن مسلم: جواني به سان پاره ماه، شمشير به دست، به سوي ما آمد. او پيراهن و بالاپوش و كفشهايي داشت كه بند يك لنگهاش پاره شده بود، و از ياد نبردهام كه لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد بن نفيل ازدي به من گفت: «به خدا سوگند، بر او حمله ميبرم.»
به او گفتم: «سبحانالله! و از آن، چه ميخواهي؟! كشتن همين كساني كه گرداگرد آنها را گرفتهاند، براي تو بس است.»
گفت: «به خدا سوگند، به او حمله خواهم برد! آن گاه، بر او حمله برد، و بازنگشت تا با شمشير، بر سرش زد. آن جوان، به صورت (بر زمين) افتاد و فرياد برآورد: عمو جان!»
حسين (ع)، مانند باز شكاري، نگاهي انداخت و مانند شير شرزه، به عمرو، يورش برد و او را با شمشير زد. او ساعد دستش را جلوي آن گرفت اما از آرنج، قطع شد. فريادي كشيد و از امام (ع) كناره گرفت. سواران كوفه، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين (ع) برهانند؛ اما عمرو در جلوي سينه مركبها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روي او رفتند و وي را لگدمال كردند تا مرد.
غبار (نبرد) كه فرو نشست، حسين (ع) بر بالاي سر جوان، ايستاده بود و او پاهايش را از درد، به زمين ميكشيد. حسين (ع) فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهي كه تو را كشتند و كساني كه طرف دعوايشان در روز قيامت، جد توست!»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران ميآيد كه او را بخواني و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودي نداشته باشد؛ صدايي كه ـ به خدا سوگند ـ جنايتكاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و ياورانش اندكاند.»
سپس او را برد و گويي ميبينم كه پاهاي آن جوان، بر زمين كشيده ميشود و حسين (ع)،سينهاش را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: «با او چه ميكند؟» او را آورد و كنار فرزند شهيدش علي اكبر و كشتگان گرد او ـ كه از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسيدم. گفتند: «قاسم بن حسن بن علي بن ابي طالب است.»
* عبدالله بن حسن
سومين فرزند امام حسن (ع) كه در كربلا به شهادت رسيد، عبدالله نام داشت. ظاهراً وي پس از علي اصغر، خردسالترين شهيد كربلا بوده است. هنگامي كه سپاه كوفه، امام حسين (ع) را در آخرين لحظات زندگي، محاصره كرده بودند، اين كودك، تلاش كرد تا خود را به امام (ع) برساند. زينب (ع)، خواست مانع وي شود؛ ولي نتوانست. او شتابان آمد تا اين كه خود را به امام (ع) رساند و در كنار ايشان، به شهادت رسيد.
گفتني است كه برخي از منابع، ماجراي شهادت قاسم را درباره عبدالله آوردهاند كه نادرست به نظر ميرسد.
نام وي در «زيارت رجبيه» آمده است. در «زيارت ناحيه مقدسه» نيز ميخوانيم: «سلام بر عبدالله بن حسن بن علي پاك! خدا قاتل او را و حرملة بن كاهل اسدي را ـ كه به او تير زد ـ لعنت كند!»
در كتاب «تاريخالطبري» به نقل از ابومخنف آمده است: شمر بن ذيالجوشن، با پيادگان سپاه، به سوي حسين (ع) آمد. حسين (ع) به آنها حمله ميبرد و آنها را از هم ميشكافت. سپس آنها،به طور كامل، گرد حسين (ع) را گرفتند. پسر بچهاي از خاندان حسين (ع)،به سوي او آمد. خواهرش زينب (ع)، دختر علي (ع)، او را گرفت تا نگاه دارد. حسين (ع) نيز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ اما پسر بچه، تسلم نشد و به سوي حسين (ع) دويد و در كنارش ايستاد. بحر بن كعب بن عبيدالله، از قبيل بني تيم الله بن ثعلبة بن عكابه، با شمشير به سوي حسين (ع) حمله كرد. آن پسربچه گفت: «اي مادرْ خبيث! آيا عمويم را ميكشي؟»
آن مرد، شمشيرش را بر او زد؛ اما پسربچه، دستش را سپر كرد و شمشير، آن را از آرنج، قطع كرد و فقط به پوست، آويزان ماند. پسربچه، مادرش را صدا زد. حسين (ع)، او را گرفت و به سينهاش چسباند و گفت: «اي فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايي كن و اين (وقايع) را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايستهات، ملحق ميكند؛ به پيامبر خدا، علي بن ابي طالب، حمزه، جعفر و حسن بن علي.»
در كتاب «الأرشاد» نيز در اين باره ميخوانيم: عبدالله بن حسن بن علي ـ كه جواني نابالغ بود ـ از نزد زنان به سوي دشمن، بيرون دويد و خود را به كنار حسين (ع) رساند. زينب (ع)، دختر علي (ع)، در پياش رفت تا او را نگاه دارد. حسين (ع) هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ اما او تسليم نشد و به هيچ رو نپذيرفت و گفت: «به خدا سوگند، از عمويم جدا نميشوم.»
ابجر بن كعب، شمشير را به سوي حسين (ع) فرود آورد. آن جوان، به او گفت: «اي مادرْ خبيث! آيا عموي مرا ميكشي؟»
ابجر، با شمشير به او [حسين (ع)] زد. آن جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و به پوست، آويزان شد. فرياد برآورد: «مادر جان!»
حسين (ع)، او را گرفت و به سينهاش چسباند و فرمود: «اي فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايي كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايستهات، ملحق ميكند.»
آنگاه حسين (ع)، دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا ! اگر هم تا مدتي [از زندگي] برخوردارشان ساختي، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهي ببر، و حاكمان را هيچ گاه از آنان، راضي مدار، كه آنان ما را دعوت كردند تا ياريمان دهند؛ اما بر ما هجوم آوردند تا ما را بكشند.»
در «الملهوف» هم ميخوانيم: عبدالله بن حسن بن علي ـ كه هنوز جواني نابالغ بود ـ از نزد زنان بيرون دويد و خود را به كنار حسين (ع) رساند و زينب (ع)، دختر علي (ع)، در پياش رفت تا او را نگاه دارد؛ اما او تسليم نشد و به هيچ روي نپذيرفت و گفت: «به خدا سوگند، از عمويم جدا نميشوم.»
بحر بن كعب (و گفته شده كه حرملة بن كاهل)، شمشير را به سوي حسين (ع) فرود آورد. نوجوان به او گفت: «اي مادرْ خبيث! آيا عموي مرا ميكشي؟»
بحر، با شمشير به او زد. جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و از پوست، آويزان شد. پس فرياد بر آورد: «اي مادر!»
حسين (ع)، او را گرفت و به سينهاش چسباند و فرمود: «اي فرزند برادرم! بر آنچه بر تو رسيده، شكيبايي كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايستهات، ملحق ميكند.»
حرملة بن كاهل ـ كه خدا، لعنتش كند ـ او را با تير زد و در همان دامان عمويش، ذبح كرد.
در كتاب «مقاتل الطالبيين» نيز ميخوانيم: مادر عبدالله بن حسن بن علي بن ابي طالب، دختر سليل بن عبدالله، برادر جرير بن عبدالله بجلي بوده است. نيز گفته شده كه مادرش، ام ولد (كنيز) بوده است.
همچنين، در روايتي كه از محمد بن علي باقر (ع) در دست داريم، كشنده او، حرملة بن كاهل اسدي دانسته شده است. مدائني نيز در گزارش مستندش از جناب بن موسي، از حمزة بن بيض، از هاني بن ثبيت قايضي، آورده كه: «مردي از آنان [لشكر ابن سعد] او را كشت.»