ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 19 تير 1403
سه شنبه 19 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 23 دي 1389     |     کد : 14006

«نافع بن هلال» و «وهب» سرداران جان‌نثار حسيني بودند

«نافع بن هلال» و «وهب» از شهداي دشت كربلا هستند كه از فداكاري‌هاي آنان، نقطه نوراني تاريخ اسلام است.

 «نافع بن هلال» و «وهب» از شهداي دشت كربلا هستند كه از فداكاري‌هاي آنان، نقطه نوراني تاريخ اسلام است.

به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، قيام حسيني با همه رمز و رازهاي آشكار و نهانش، شاهدي براي از جان گذشتگي و ايثار افلاكياني است كه بدون توجه به ظواهر دنيايي، زيباترين و خوش‌ترين عاقبت‌ها را براي خود خريداري كردند.
شهداي كربلا را بايد جزو برترين انسان‌هاي تاريخ و همنشين انبيا‌ء و اولياء در بهشت جاويدان خدا ناميد.
اين سلسله مطالب، نوشتاري كوتاه از شرح حال تعدادي از اولياي دشت نينوا با استناد به دانشنامه امام حسين (ع) است كه در اين بخش «نافع بن هلال» و «وهب بن وهب» معرفي مي‌شوند.

* نافع بن هلال

نافع بن هلال، كه با عناوين جَمَلي، بجلي، مرادي و بجلي مرادي در منابع تاريخي از وي ياد شده، از ياران امام علي (ع) و يكي از كوشاترين ياران امام حسين (ع) در جريان كربلا بوده است.
گفتني است كه شخص ديگري به نام هلال بن نافع، در كربلا حضور داشته كه جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارش‌گران حادثه كربلاست و گاه، وي با اين نافع بن هلال، اشتباه گرفته شده است.
وي، يكي از چهار نفري است كه در راه كوفه، در منزلي به نام «عُذَيب الهِجانات» به امام حسين (ع) پيوستند. هنگامي‌ كه امام (ع)، سخنراني معروف خود را در شب عاشورا خطاب به يارانش ايراد كرد، در پايان فرمود: «من، مرگ را چيزي جز خوشبختي، و زندگي با ستمگران را چيزي جز ملال نمي‌دانم.» در اين هنگام، نافع، پس از زهير بن قين، از جا برخاست و گفت: «به خدا سوگند، ما از ديدار پروردگارمان، ناخشنود نيستيم، و براساس نيت‌ها و بصيرت‌هاي [درست] خود هستيم. با دوست تو، دوست و با دشمن دو، دشمنيم.»
نافع بن هلال، در رساندن آب به خانواده امام (ع) نقش مؤثري داشت. وي حوالي شب عاشورا، پرچم‌دار گروهي بود كه مأموريت داشتند تا آب تهيه كنند.
وي هنگامي كه علي بن قَرَظه، به بهانه خون‌خواهي برادرش به امام حسين (ع) حمله برد، راه را بر وي بست و با وارد كردن ضربه‌اي به وسيله نيزه بر او، حمله وي را دفع كرد.
نافع بن هلال، تيراندازي ماهر بود و در روز عاشورا، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا درآورد و عده‌اي را نيز زخمي كرد و پس از تمام شدن تيرهايش، با شمشير خود، به صف دشمن زد، در حالي كه اين رجز را بر لب داشت:
من غلام يمني جملي‌ام
دينم، دين حسين و علي است.
وي، در نهايت، آن‌قدر جنگيد تا هر دو بازويش شكست و به اسارت دشمن درآمد. وقتي او را نزد عمر بن سعد بردند، در حالي كه خون بر محاسنش جاري بود، با شهامت تمام، خطاب به او گفت: «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را كشتم، و اين، جز آنهايي است كه زخمي كردم. خودم را براي تلاشي كه كرده‌ام، سرزنش نمي‌كنم، و اگر بازو و مچي برايم مانده بود، نمي‌توانستيد مرا اسير كنيد.»
عمر بن سعد، به شمر دستور داد تا او را بكشد، نافع، در آخرين لحظات زندگي، خطاب به شمر گفت: «به خدا سوگند، بدان كه اگر تو در زمره مسلمانان بودي، بر تو گران مي‌آمد كه با [ريختن] خون ما به ديدار خدا نائل شوي! ستايش، خدايي را كه مرگ ما را به دست بدترين آفريدگانش قرار داد!»
نام وي در «زيارت رجبيّه» و «زيارت ناحيه»‌ آمده است. در «زيارت ناحيه مقدسه» مي‌خوانيم: «سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلي مرادي!»
در كتاب «تاريخ الطبري»، به نقل از محمد بن قيس آمده است: نافع بن هلال جملي، نام خود را بر سوفار تيرهايش نوشته بود و با همان نشان‌ها، آنها را پرتاب مي‌كرد و مي‌گفت: «من، جملي‌ام. بر دين علي‌ام.»
آن‌گاه، دوازده تن از ياران عمر بن سعد را افزون بر زخمي‌ها، از پاي درآورد.
آن‌قدر به او ضربه زدند تا بازوهايش شكست و اسير شد. شمر بن ذي‌الجوشن، به همراه يارانش، او را گرفت و به سوي عمر بن سعد برد. عمر بن سعد به او گفت: «واي بر تو، اي نافع! چه چيز، تو را وادار كرد كه اين كار را با خود بكني؟»
نافع گفت: «پروردگارم مي‌داند كه مقصودم، چه بوده است.»
آن‌گاه، در حالي كه خون وي بر محاسنش جاري بود، مي‌گفت: «به خدا سوگند، دوازده‌ تن از شما را، افزون بر زخمي‌ها، كشته‌ام و خود را برتلاشم، سرزنش نمي‌كنم؛ و اگر برايم دست و بازو مانده بود، نمي‌توانستيد اسيرم كنيد.»
شمر به او گفت: «او را بكش. خدا، كارت را به سامان كند!»
عمر گفت: «تو او را آورده‌اي. اگر مي‌خواهي، او را بكش.»
شمر هم شمشيرش را بركشيد. نافع به او گفت: «بدان كه ـ به خدا سوگند ـ اگر از مسلمانان بودي، بر تو گران مي‌آمد كه خدا را با [ريختن] خون‌هاي ما، ديدار كني. پس ستايش، خدايي را كه مرگ ما را به دست بدترين آفريدگانش قرار داد!»
سپس شمر، او را كشت.

* وَهْب بن وَهْب

درباره اين شخص، افزون بر متوني كه خواهد آمد، اطلاعي در دست نيست. گفتني است كه يكي از ياران مشهور و شجاع امام حسين (ع) كه به همراه همسرش ام وهب، به كربلا آمده بود و همسرش نيز به شهادت رسيد. «عبدالله بن عمير كلبي» است كه شرح حالش در شماره پيشين گذشت.
برخي متون مربوط به وهب، مشابهت‌ها و مشتركاتي با متون مربوط به عبدالله بن عمير دارند. همين باعث شده تا برخي محققان، معتقد شوند كه وهب به بن وهب، وجود خارجي نداشته است و در واقع، همان عبدالله بن عمير است كه نامش بر اثر خلط، شخص يا اشخاص ديگري پديد آمده‌اند.
به هر حال، در آنچه اكنون وجود دارد، ضمن مشابهت‌ها و خلط‌ها، تفاوت‌هاي فاحشي هم بين اين دو ماجرا، وجود دارد. بنابراين، ضمن آن كه سخن برخي محققان، مبني بر دو نفر بودن آنها امكان دارد؛ ولي دلايل آنها در حد اطمينان‌آوري نيست و دو نفر بودن آنها، بعيد نيست، به ويژه بحث نصراني بودن وهب كه در برخي منابع آمده، با عبدالله بن عمير كه از ياران نامي امام حسين (ع) است، به هيچ وجه، قابل جمع نيست.
شيخ صدوق در كتاب «الامالي» به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدش امام زين‌العابدين (ع) مي‌نويسد: وهب بن وهب، به ميدان آمد. او و مادرش، مسيحي بودند كه به دست امام حسين (ع)، مسلمان شدند و تا كربلا به دنبال او آمده بودند. وهب، بر اسب، سوار شد و عمود خيمه را به دست گرفت و جنگيد تا هفت يا هشت تن [از سپاه دشمن] را كشت و سپس، اسير شد.
او را نزد عمر بن سعد ـ كه خدا، لعنتش كند ـ آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوي لشكر امام حسين (ع) انداختند. مادرش، شمشير او را بر گرفت و به ميدان آمد. امام حسين (ع) به او فرمود: «اي ام ‌وهب! بنشين كه خداوند، جهاد را از دوش زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدم محمد (ع)،‌در بهشت خواهيد بود.»
در كتاب «الملهوف» هم آمده است: وهب بن حُباب كلبي، به ميدان آمد و خوب، شمشير زد و نيكو جنگيد. سپس، به سوي همسر و مادرش ـ كه با او آمده بودند ـ بازگشت و گفت: «اي مادر! آيا راضي شدي يا نه؟»
مادر گفت: «نه. راضي نمي‌شوم تا آن كه در ركاب حسين (ع)، كشته شوي.»
همسرش نيز گفت: «تو را به خدا سوگند مي‌دهم كه مرا به [مرگ] خودت، سوگوار مكن.»
اما مادرش به او گفت: «پسر عزيزم! سخنش را نشنيده بگير و بازگرد و پيش روي فرزند دختر پيامبرت بجنگ تا به شفاعت جدش در روز قيامت، نائل شوي.»
وهب نيز بازگشت و جنگيد تا دستانش قطع شد. همسرش، عمود خيمه‌اي را برداشت و به سوي او پيش رفت، در حالي كه مي‌گفت: «پدر و مادرم، فدايت باد! در دفاع از پاكان حرم پيامبر خدا (ع) بجنگ.»
وهب، جلو آمد تا او را به سوي زنان بازگرداند؛ اما همسرش، لباس او را گرفت و گفت: «باز نمي‌گردم تا اين كه همراه تو بميرم.»
امام حسين (ع) فرمود: «پاداش خير، نصيب شما خانواده باد! به سوي زنان، بازگرد، خدا، رحمتت كند!»
او نيز به سوي آنها بازگشت، و كلبي نيز پيوسته مي‌جنگيد تا كشته شد. رضوان الهي بر او باد!
همچنين در كتاب «مقتل الحسين (ع)» به نقل از خوارزمي آمده است: وهب بن عبدالله بن جَناب كلبي ـ در حالي كه مادرش همراهش بود ـ بيرون آمد. مادرش به او گفت: «برخيز ـ اي پسرم ـ و فرزند دختر پيامبر خدا (ص) را ياري ده.»
او گفت: «اي مادر! چنين مي‌كنم و ـ به ياري خدا ـ كوتاهي نخواهم كرد.»
سپس به ميدان آمد، در حالي كه مي‌گفت:
اگر مرا نمي‌شناسيد، من فرزند كلبم
به زودي، مرا و ضربه‌هايم را خواهيم ديد
و نيز يورش و هجوم مرا در نبرد
انتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت
و سختي را در روز سختي مي‌رانم.
جولانم در نبرد، بازي نيست.
آن‌گاه، حمله كرد و پيوسته مي‌جنگيد تا گروهي [از سپاهيان دشمن] را كُشت.
سپس به سوي مادر و همسرش بازگشت و نزديك آنها ايستاد و گفت: «اي مادر! آيا از من، راضي شدي؟»
مادرش گفت: «راضي نمي‌شوم، مگر آن كه پيش‌روي فرزند دختر پيامبر خدا (ع) كشته شوي.» همسرش به او گفت: «تو را به خدا سوگند مي‌دهم كه مرا به [مرگ] خود، سوگوار نكني.»
مادرش به او گفت: «به سخنش، گوش مده و بازگرد و پيش‌روي فرزند دختر پيامبر خدا (ع) بجنگ تا فردا، شفيع تو نزد پروردگارت باشد.»
او نيز [براي نبرد] جلو رفت، در حالي كه مي‌گفت:
من به تو قول مي‌دهم ـ اي ام وهب ـ
كه آنان را با سرنيزه و ضربت شمشير، بزنم
ضربه جوان مؤمن به پروردگار
تا آن كه دشمن، تلخي جنگ را بچشد
من، مردي نيرومند و قوي و خويش‌دار هستم
و به گاه سختي، ناتوان نيستم
از [خاندان] عُلَيم بودن، براي من بس باشد، بس
چرا كه تبارم، به كريمان عرب مي‌رسد.
سپس، پيوسته جنگيد تا دست راستش قطع شد؛ اما توجهي نكرد و باز جنگيد تا دست چپش نيز قطع شد و سپس، كشته شد. مادرش به سوي او آمد تا خون را از چهره‌اش پاك كند كه شمر بن ذي‌الجوشن، او را ديد و به يكي از غلامانش فرمان داد تا با عمود خيمه، به او بزند. [اون نيز چنين كرد] و سرش را شكست و وي را كشت. او نخستين زني بود كه در نبرد [همراه با] حسين (ع)، به شهادت رسيد.
مجدالائمّه سَرَخسَكي، از ابوعبدالله حداد نقل مي‌كند كه وهب بن عبدالله، [نخست] مسيحي بود كه همراه با مادرش، به دست امام حسين (ع) اسلام آورده بود. وي در مبارزه، بيست و چهار تن پياده و دوازده تن سواره [از سپاه دشمن] را كشت و سپس، اسير شد. او را نزد عمر بن سعد آوردند. او به و هب گفت: «‌حمله‌ات، خيلي سخت بود! »
سپس، فرمان داد تا گردنش را بزنند و [سرش را] به سوي لشكر امام حسين (ع) بيندازند.
مادرش، سر وي را برگرفت و آن را بوسيد و با عمود خيمه، [به دشمن] حمله كرد و با آن، دو تن را كشت.
امام حسين (ع) به او فرمود: «ام وهب بازگرد كه جهاد، از دوش زنان، برداشته شده است». او نيز بازگشت، در حالي كه مي‌گفت: «خداي من! اميد مرا، قطع مكن.»
پس امام حسين (ع) به او فرمود: «خداوند، اميدت را قطع نمي‌كند، اي ام وهب! تو و فرزندت، در بهشت، همراه پيامبر خدا (ص) و فرزندانش خواهي بود.»


نوشته شده در   پنجشنبه 23 دي 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode