خبرگزاري فارس: اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايهى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى مي داند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايهى همهى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است.
اعلام كردهايم كه اين دهه، دههى پيشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن، نه پيشرفت حاصل مي شود و نه عدالت؛ اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همتها و عزمها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل مي شود و هم عدالت. ما مي خواهيم مسئلهى پيشرفت و عدالت، در دههى چهارم به يك گفتمان ملى تبديل بشود. همه بايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحى و برنامهريزى و عمليات تحقق پيدا نخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد تبيين بشود. من ميخواهم يك قدرى راجع به اين مسئلهى پيشرفت صحبت كنم. مسئلهى عدالت هم باز يك باب واسع و طولانى ديگرى است.
ابتدا شكل كلى بحث را مي گويم و سعى مي كنم كه انشاءاللَّه هرچه بتوانم، موجزتر و كوتاهتر بگويم. شكل كلى بحث امروز اين است: برخى از مختصات پيشرفت را عرض مي كنيم تا قوارهى كلى و نماى كلىاى كه ما براى پيشرفت در ذهن داريم، روشن بشود - عمدهى بحث هم همين است - بعد برخى از پيشنيازهاى يا نيازهاى پيشرفت را مي شماريم؛ بعد هم اگر مجالى بود، به برخى از موانعى كه در اين راه وجود دارد و آسيبهائى كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد، اشاره مي كنيم.
--------------------------------
* تبيين نماى كلى پيشرفت
--------------------------------
در مسئلهى اول - يعنى تبيين نماى كلى پيشرفت - من چند نكته را مي گويم كه مجموع اين نكات، اين نماى كلى را به ما نشان خواهد داد.
نكتهى اول: وقتى مي گوئيم پيشرفت، نبايد توسعهى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود
---------------------------------------------------------------------------------------------------
اين است كه ما وقتى مي گوئيم پيشرفت، نبايد توسعهى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسى و جهانى و بين المللى حرف رائجى است. ممكن است پيشرفتى كه ما مي گوئيم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه در دنيا فهميده مي شود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، كلمهى پيشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبايستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستيم، لزوماً توسعهى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نيست. غربىها يك تاكتيك زيركانهى تبليغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا كردند و آن اين است كه كشورهاى جهان را تقسيم كردند به توسعهيافته، در حال توسعه و توسعهنيافته. خب، در وهلهى اول انسان خيال مي كند توسعهيافته يعنى آن كشورى كه از فناورى و دانش پيشرفتهاى برخوردار است، توسعهنيافته و در حال توسعه هم به همين نسبت؛ در حالى كه قضيه اين نيست. عنوان توسعهيافته - و آن دو عنوان ديگرى كه پشت سرش مىآيد، يعنى در حال توسعه و توسعهنيافته - يك بارِ ارزشى و يك جنبهى ارزشگذارى همراه خودش دارد. در حقيقت وقتى مي گويند كشور توسعه يافته، يعنى كشور غربى! با همهى خصوصياتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگيرى سياسىاش؛ اين توسعهيافته است. در حال توسعه يعنى كشورى كه در حال غربى شدن است؛ توسعهنيافته يعنى كشورى كه غربى نشده و در حال غربى شدن هم نيست. اين جورى مي خواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورها به غربى شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعهى رفتار و كارها و شكل و قوارهى كشورهاى توسعهيافتهى غربى، نكات مثبتى وجود دارد - كه من ممكن است بعضىاش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم، ياد مي گيريم؛ اگر بناست شاگردى هم كنيم، شاگردى مي كنيم؛ اما از نظر ما، مجموعهاى از چيزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعهى غربى شدن، يا توسعهيافتهى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نمي كنيم. پيشرفتى كه ما ميخواهيم چيز ديگرى است.
نكته دوم: همهى كشورها و همهى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد
-------------------------------------------------------------------------------
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همهى كشورها و همهى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر مي گذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همهى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوى ويژهى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخههاى ديگر به درد ما نمي خورد؛ چه نسخهى پيشرفت آمريكائى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخهى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نمي تواند مدل مطلوب باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط دانشگاه دارم مي كنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و انشاءاللَّه خواهيد توانست.
نكته سوم:مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد
----------------------------------------------------------------------------
نكتهى بعدى هم نكتهى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقىاى دارد كه آن مبانى تعيين كننده است و به ما مي گويد چه نوع پيشرفتى مطلوب است، چه نوع پيشرفتى نامطلوب است. آن كسى كه ناشيانه و نابخردانه، يك روزى شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگى بشويم و اروپائى بشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتىاى دارد كه پيشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممكن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقهى تاريخى مبارزات كليسا با دانش را دارد؛ انگيزههاى عكسالعملى و واكنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پيشرفتى كه او مي خواهد انتخاب كند، يك تأثير فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما مي گويد اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعهاى تفكر سودمحور مطرح است؛ يعنى همهى پديدههاى عالم با پول محك زده مي شوند و اندازهگيرى مي شوند: هر چيزى قيمت پولىاش و سود مادىاش چقدر است. امروز در يك بخش بزرگى از دنيا مسئله اين است: همه چيز با پول سنجيده مي شود! در اين جامعه ممكن است برخى از كارها ارزشى باشد - براى خاطر اينكه آنها را به پول مي رساند - اما در يك جامعهاى كه در آن پول و سود، محور قضاوت نيست، همان كار ممكن است ضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعهاى اصالت لذت حاكم است. آقا شما چرا اين عمل را مباح مي دانيد؟ چرا همجنسگرائى و همجنس بازى را مباح مي دانيد؟ مي گويد: لذت است؛ انسان از او لذت مي برد! اين شد اصالت لذت؛ وقتى اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومى حاكم بود، يك چيزهائى مباح مي شود. اما وقتى شما در يك فلسفهاى، در يك ايدئولوژىاى و در يك نظام اخلاقىاى داريد تنفس ميكنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد، يك كارهائى لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام نيست، مجوز تصميمگيرى نيست، مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شما نميتوانيد مانند همان جامعهاى كه در آن اصالت لذت حاكم است، تصميمگيرى كنيد؛ مبانى معرفتى فرق مي كند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقىاى، پول احترام مطلق دارد؛ از كجا آمده؟ مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه استعمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقى نمي كند، پول است. البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعى كه به آنها مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه مي كنيد قضيه روشن مي شود. در آمريكا، ريشهى اين مسئلهى آزادى فردى و اين ليبراليسمى كه به آن افتخار مي كردند و مي كنند و يكى از ارزشهاى آمريكائى بحساب مىآورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصى. يعنى محيطى كه آمريكا در آن محيط بوجود آمد و با آن مردمى كه آن روز در آمريكا جمع شده بودند، حفظ فعاليت و تلاش مادى، نياز به اين داشت كه به ثروت شخصى افراد يك ارزش مطلقى داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختى و با نگاه واقعى - متنى به جامعهى آمريكائى، داستان خيلى مفصلى دارد. آن روزى كه منطقهى آمريكا - نه نظام سياسى آمريكا - به عنوان محلى براى كسب درآمد با آن زمينهى طبيعى پرسود تبديل شد، آن كسانى كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر ماجراجويانى بودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس متلاطم اطلس را بپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازونى برسانند؛ هر كسى نمىآمد. آن كسى كه در اروپا زندگى داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او كه نمىآمد؛ افرادى مىآمدند كه يا از لحاظ مالى استيصال داشتند، يا تحت تعقيب جزائى بودند، يا ماجراجو بودند. مي دانيد، اقيانوس اطلس، متلاطمترين درياهاى دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمين آمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئى مي خواست. مجموعهاى از اين ماجراجوها، عمدتاً - نمي گويم عموماً - مردم اوليهى آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنا بود اينها بتوانند با هم و در كنار هم زندگى بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد به ثروت شخصى يك ارزش مطلق داده مي شد. و داده شد. توى اين فيلمهاى كابوئى - البته اينها نه اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلم است، داستان است؛ اما نشانههاى واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شما مىبينيد براى خاطر يك گاوى كه كسى از گلهى يك گلهدار دزديده، قاضى مىنشيند قضاوت مي كند، حكم اعدام به او مي دهد، بعد هم به دارش مي زنند! اين بخاطر اين است كه ثروت شخصى و مالكيت خصوصى، يك ارزش مطلق پيدا مي كند. خب، در يك چنين جامعهاى ديگر مهم نيست اين پول از كجا آمده باشد.
در جوامع غربى - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتى كه انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيلهى آن ثروت و پول نقد و طلاى نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد، بخاطر پولى بود كه انگليسىها از استعمار كشورهاى شرقى و عمدتاً شبه قارهى هند بدست آورده بودند؛ شبه قارهى هند و كشور سيام سابق و بقيهى كشورهاى آن منطقه را غارت كردند! شما به تاريخ مراجعه كنيد، مطالعه كنيد؛ واقعاً در يكى دو كلمه نمي شود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسىها ثروت هند را و ثروت آن منطقه را - كه منطقهى بسيار پرثروتى بود - مثل يك انار آبلمبوئى فشردند و همه رفت توى خزانهى دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند! ديگر سؤال نمي شود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفت در اين كشور يك معنا پيدا مي كند؛ اما در كشورى كه استعمار را حرام مي داند، استثمار را گناه مي داند، غارت را ممنوع مي داند، غصب را حرام مي داند، تجاوز به حقوق ديگران و گرفتن مال ديگران را ممنوع مي داند، پيشرفت يك معناى ديگرى پيدا خواهد كرد. بنابراين مبانى معرفتى، مبانى اخلاقى و تفكرات اصولى و فلسفى، در تعريف پيشرفت در يك كشور تعيين كننده است. اين هم يك مطلب.
نكته چهارم:اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعهى غربى مي شماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مطلب بعدى اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعهى غربى مي شماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكى هم وجود دارد كه اينها در توسعهى كشورهاى توسعه يافتهى غربى كاملاً وجود داشته؛ روح خطرپذيرى - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائىهاست - روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاى بسيار لازمى است؛ در هر جامعهاى كه اينها نباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را ياد بگيريم، ياد هم مي گيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم و عمل كنيم.
-------------------------------------------------
* تبيين مسئله عدالت و ارتباط آن با پيشرفت
-------------------------------------------------
نكتهى بعدى مسئلهى پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اين خيلى معنادار است. فرض بفرمائيد يكى از شاخصهاى مهم، افزايش درآمد ناخالص ملى در كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملىاش، مثلاً چندين هزار ميليارد است، فلان كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولى پيشرفته است! اين منطق، منطق درستى نيست. افزايش درآمد ناخالص ملى - يعنى درآمد عمومى يك كشور - به تنهائى نمي تواند نشانهى پيشرفت باشد؛ بايد ديد اين درآمد چگونه تقسيم مي شود. اگر درآمد ملى بسيار بالاست، اما توى همين كشور آدمهائى شب توى خيابان مي خوابند و با گرماى چهل و دو درجهى هوا عدهى زياديشان مي ميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توى خبرها: در فلان شهر معروف بزرگ غربى - مثلاً در آمريكا يا جاى ديگر - حرارت هوا به چهل و دو درجه رسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بميرند؟ اين معنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعهاى، انسانهائى وجود دارند كه بى سرپناه زندگى مي كنند يا بايد چهارده ساعت در روز كار كنند تا نان بخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملى ده برابر اينى هم كه امروز هست باشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامى اين پيشرفت نيست. بنابراين پسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.
مبناي اصلي پيشرفت در الگوي اسلامي:انسان يك موجود دوساحتى است؛ داراى دنيا و آخرت
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
البته دربارهى پسوند عدالت حرفهاى بيشترى هست. اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايهى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى مي داند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايهى همهى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يك تمدنى، يك فرهنگى و يك آئينى، انسان را تك ساحتى دانست و خوشبختى انسان را فقط در زندگى مادىِ دنيائى به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او، با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را دو ساحتى مي داند - بكلى متفاوت خواهد بود. كشور ما و جامعهى اسلامى آن وقتى پيشرفته است كه نه فقط دنياى مردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند. پيغمبران اين را مي خواهند: دنيا و آخرت. نه دنياى انسان بايد مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگيرى از آخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگيرى از دنيا. اين بسيار نكتهى مهمى است. اساس، اين است. آن پيشرفتى كه در جامعهى اسلامى مورد نظر است، اينچنين پيشرفتى است.
------------------------------------------
*آفات الگوي اسلامي ايراني پيشرفت
------------------------------------------
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:
1. اصل قرار دادن دنيا و فراموشي آخرت
-------------------------------------------
يكى اين است كه كسانى دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعنى همهى تلاش جامعه و برنامهريزان و سياستگذاران و حكومت، براى اين باشد كه زندگى مردم را از لحاظ دنيائى آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته باشند، راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشته باشند، مشكل بيكارى نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوى در چه وضعى باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگيرد. اين يك انحراف است.
2. غفلت از دنيا بخاطر توجه به آخرت
----------------------------------------
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعنى از مواهب حيات و مواهب زندگى غفلت كردن و به آن بىاعتنائى كردن؛ اين هم يك انحراف ديگر است. مثل بسيارى از گرفتارىهائى كه در مجموعهى دينداران در گذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروى و دينى، و بىتوجهى به مواهب عالم حيات و استعدادهائى كه خداى متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكى از انحرافهاست. «هو الذّى انشأكم من الارض و استعمركم فيها»؛ خدا شما را مأمور كرده است به آبادى زمين. آبادى يعنى چه؟ يعنى استعدادهاى بىپايانى كه در عالم ماده وجود دارد را يكى يكى كشف كردن، آنها را در معرض استفادهى انسان قرار دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئلهى علم و توليد علم و اين مسائلى كه ما مي گوئيم، ناظر به اين است.
3.بي اعتنايي به نيازهاي مادي در زندگي شخصي
-------------------------------------------------------
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگى شخصى خود، مواهب حيات و نيازهاى مادى را دست كم بگيرد و مورد بىاعتنائى قرار بدهد؛ اين هم در اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: «ليس منّا من ترك اخرته لدنياه و لا من ترك دنياه لاخرته». اگر آخرت را به خاطر دنيا ترك كرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اين امتحان مردويد. اين خيلى مهم است. اميرالمؤمنين به كسى برخورد كرد كه زن و زندگى و خانه و همه چيز را كنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «يا عدّى نفسه»، اى دشمن كوچك خويشتن! با خودت دارى دشمنى مي كنى؛ خدا اين را از تو نخواسته. «قل من حرّم زينة اللَّه الّتى أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق».(1) اين هم اين مطلب است.
بنابراين تعادل دنيا و آخرت و نگاه به دنيا و آخرت - هم در برنامهريزى، هم در عمل شخصى و هم در ادارهى كشور - لازم است. اين هم يك شاخص عمدهى پيشرفت است.
---------------------------------------------
*الزامات الگوي اسلامي ايراني پيشرفت
----------------------------------------------
1. تضمين كنندهى استقلال كشور
---------------------------------------
اينها يك مختصاتى از جملهى مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض كرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نمي شود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب كرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روى اين مسائل مطالعه كنند؛ تبيين علمى بشود؛ مدلسازى علمى بشود تا بتوانيم اين را به برنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس كنند كه پيشرفت حقيقى پيدا كردند.
يكى از الزامات ما اين است: هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمين كنندهى استقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئى از الگوهاى طراحى شوندهى براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنبالهرو كشورهاى مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال، يكى از الزامات حتمىِ مدل پيشرفت در دههى پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره - پيشرفت محسوب نمي شود. امروز هستند كشورهائى - بخصوص در آسيا - كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خيلى از جاهاى دنيا را هم تصرف كردهاند؛ اما وابستهاند، وابستهاند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند: نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحىهاى مهمى كه در عرصهى بين المللى مورد توجه است. دنبالهروند؛ غالباً هم دنبالهرو آمريكا. اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.
يك نكتهاى را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئلهى جهانى شدن است. جهانى شدن، اسم خيلى قشنگى است و هر كشورى فكر مي كند بازارهاى جهانى به رويش باز مي شود. اما جهانى شدن به معناى تبديل شدن به يك پيچ و مهرهاى در ماشين سرمايهدارى غرب، نبايد مورد قبول هيچ ملت مستقلى باشد. اگر قرار است جهانى شدن به معناى درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورها استقلال خودشان - استقلال اقتصادى و استقلال سياسى - و قدرت تصميمگيرى خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهانى شدنى كه دهها سال پيش از طريق بانك جهانى و صندوق بين المللى پول و سازمان تجارت جهانى و امثال اينها - كه همه ابزارهاى آمريكائى و استكبارى بودند - به وجود آمده، ارزشى ندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئلهى استقلال است؛ كه اگر اين نباشد پيشرفت نيست، سرابِ پيشرفت است.
2. توليد علم و بومي سازي آن
يك مسئلهى ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا مي كند، مسئلهى توليد علم است. خوشبختانه من مىبينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور از مرزهاى دانش به يك گفتمان عمومى تبديل شده. اين خيلى براى من خرسند كننده و نويدبخش است. بايد اجرائى كنيد. اين پيشنهادهائى كه اين عزيزان من در زمينههاى دانش و تحقيق و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبهپرورى و ارتباطات و غيره گفتند، همه در جهت همين مسئلهى توليد علم است. اين بسيار باارزش است. اين راه را بايد دنبال كرد. ما عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛ اما با توجه به عقبماندگىهاى گذشته كه كشور ما دارد، هر چه سرعتمان بيشتر باشد باز هم زيادى نيست. ما بايد خيلى پيش برويم؛ از راههاى ميانبر استفاده كنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد در همهى علوم توليد داشته باشيم.
رابطهى بين كشورها در زمينهى علم بايد رابطهى صادرات و واردات باشد؛ يعنى در آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانىكه در باب مسائل اقتصادى و بازرگانى، اگر كشورى وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفى مي شود و احساس غبن مي كند، در زمينهى علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد، عيبى ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد مي كنيد - يا بيشتر - صادر كنيد. بايد جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزهخوار خوان علم ديگران باشيد، اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هم توليد كنيد و به ديگران بدهيد. مواظب باشيد تراز بازرگانى شما در اين جا هم منفى نباشد. متأسفانه در اين يكى دو قرن شكوفائى علم در دنيا، تراز ما تراز منفى بوده. از اول انقلاب كارهاى خوبى شده؛ اما اين كارها بايستى با سرعت و شدت هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعى نيست؛ اهميت علوم انسانى كمتر از آن نيست: جامعهشناسى، روانشناسى، فلسفه. نظريههاى جامعهشناسى غرب، مثل قرآن براى بعضىها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعهشناس اين جورى گفته؛ اين ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛ نظريهپردازى كنيد؛ از موجودى اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزى بيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا كنيم. اين از جملهى كارهائى است كه جزو الزامات حتمى پيشرفت است.
3.پرهيز از عافيتطلبى و تلاش و مبارزه كردن
من ديگر ميخواهم بحث را تمام بكنم. يكى ديگر از الزامات هم مسئلهى مبارزه است؛ مبارزه. اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد. عافيتطلبى، يك گوشهاى نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيا نگاه كردن و وارد ميدانهاى بزرگ دنيا نشدن، براى هيچ كشور و هيچ ملتى پيشرفت به بار نمىآورد. بايد وسط ميدان برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدان جنگ نظامى نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامى، نبردهاى سياسى و نبردهاى اخلاقى است. امروز بسيارى از كشورها، دولتها و جوامعى كه در دنيا به عنوان پيشرفته مطرحند، اگر حسابكشى اخلاقى و سياسى بشود سر به زير و سر افكندهاند.
* بيانات در ديدار استادان و دانشجويان كردستان - 27/2/1388