خانواده كوچكترين نهاد زندگي جمعي و بنيان اصلي حيات اجتماعي بشر محسوب ميشود. پيوستگي حقيقي و معنادار نهاد خانواده با جامعه به قدري است كه در تمامي اعصار تاريخ و حتي دوره معاصر كه همه چيز رنگ دگرگوني گرفته باز هم قوام يا انحطاط آن مترادف با قوام و انحطاط جامعه شمرده ميشود و زندگي در خانواده مطابق فطرت آدمي شكل ميگيرد و بر اين اساس در تمامي اديان الهي خانواده پايه و مايه زندگي اجتماعي سالم معرفي شده است.
اغلب مكاتب بشري نيز بر اين نقش فطري اذعان دارند و سنتي چند هزار ساله در چين ميگويد: اگر در خانه انضباط باشد در جامعه نظم خواهد بود. كاركردهاي متنوع خانواده براي پاسخگويي به نيازهاي اساسي انسان در دنياي امروز كه با پيچيدگيهاي مدرن، تنشهاي اجتماعي و اقتصادي، هياهوي رنگارنگ و پرحاشيه زندگي ماشيني و... پيوند خورده نيز ارزشي مضاعف يافته و از يك ديدگاه خانواده تنها پناهگاه و ملجاي انسان خسته و فرسوده از كشمكشهاي روزافزون است.
البته در مقابل نيز اين تنشها در بسياري از ابعاد حيات خانوادگي تاثير گذاشته و علاوه بر مخدوشكردن كاركردهاي آن بنيان خانواده را تا مرز فروپاشي تهديد ميكند. در اين ميان بهداشت روان در خانواده جايگاهي ويژه دارد. اين مقوله از ديدگاه روانشناسان و متخصصان، تضميني بر كاركردها و شرايط حاكم بر زندگي خانوادگي براي اعضاست به گونهاي كه سلامت جسم و روان آنان را به ارمغان آورد، مسير رشد و تعالي دروني و عاطفي را هموار سازد و در يك كلام خانواده را به كانوني براي سعادت فردي و جمعي تبديل كند.
بهداشت روان و مهارتهاي ضروري
مشكلات و دلمشغوليهاي مالي، عصبيتهاي جمعي، پاسخگويي به نيازهاي فزاينده و گاه متضاد اعضا و آسيبهاي روحي و رواني ناشي از تعدد نقشها و پيچيدگي وظايف به همراه برخي ضعفهاي ساختاري خانواده ها عواملي هستند كه در دنياي امروز بر زندگي خانوادگي تاثير منفي ميگذارند و حفظ قوام و سلامت آن را به امري دشوار تبديل ميكنند. امروزه نهاد خانواده بسيار تاثيرپذير و بالطبع آسيبپذيرتر شده است و اگر از آن مراقبت نشود همچون كشتي طوفانزده دستخوش تحول امواج ميگردد و به ورطه هلاك ميافتد. گاه مشكلات خانوادگي حاد و آشكار ميشوند و گاهي به صورت پنهان در لايههاي زيرين ارتباطات و تعامل ميان اعضا باقي ميمانند، رشد ميكنند و آسيب ميآفرينند. اين مشكلات در سطوح مختلفي نيز ظاهر ميشوند. همه ما افرادي را ميشناسيم كه با اين مشكلات دست به گريبانند. عدهاي هم هستند كه در قضاوت درباره آنها تربيت خانوادگيشان را مقصر قلمداد ميكنيم. بهداشت روان در خانواده مشكلاتي را كه در قالب نقصهاي ساختاري، كاركردي، تربيتي، رواني و... هويدا ميشوند و تاثير آنها را شناسايي ميكند و از اين طريق چشماندازي از شرايط مطلوب ارائه ميدهد. هنگامي كه اعضاي خانوادهاي با مشكلات حادي نظير طلاق، اعتياد، ناسازگاري، قهر، عصيانگري، بدخلقي، فرار از خانه و... مواجهند ميتوان به ضعف بهداشت روان در خانواده پي برد. اين مقوله از يك ديدگاه علتها را جستجو ميكند و به سوالهاي اساسي از اين نوع پاسخ ميدهد كه چرا فردي معتاد ميشود؟ چرا والدين طلاق ميگيرند يا فرزند خانواده از خانه فرار ميكند؟ بر اين اساس، بهداشت روان بر مسائل خرد و سادهاي متمركز است كه كمتر اعتنايي برميانگيزند يا جدي گرفته ميشوند و نسبت آنها را با آسيبهاي كلان بيان ميكند. ديگر اين كه بهداشت روان در خانواده هم براي تكتك اعضا متناسب با شرايط سني و جنسي و نقشي كه در خانواده بر عهده دارند مطرح ميشود و هم بر كاركردها و ارتباطات ميان آنان. اين دو از يكديگر مجزا نيستند بلكه بر هم تاثير ميگذارند و لازم و ملزوم يكديگرند. به اين معنا كه براي مثال امراض رواني يا مشكلات شخصيتي و تربيتي پدر ميتواند بهداشت روان خانواده را مخدوش كند و در مقابل ناكارآمدي خانواده و ضعف و آسيب در روابط خانوادگي نيز بر بهداشت روان هر يكي از اعضا تاثير منفي ميگذارد.
دكتر «هاشم مهدوي» روانشناس باليني و متخصص آسيبهاي اجتماعي بر نقش مهارتهاي زندگي نزد اعضا بويژه والدين در بهداشت روان خانواده اشاره ميكند و در اين باره توضيح ميدهد: مهارتهاي رفتاري، گفتاري و ارتباطي اعضا در اغلب خانوادههايي كه با مشكلات جدي مواجهند حلقه مفقوده تعامل خانوادگي محسوب ميشود.
براي آن كه يك خانواده از آرامش رواني و عاطفي برخوردار باشد اعضا يا حداقل والدين بايد با اين مهارتها آشنا باشند و آنها را به درستي به كار گيرند.
پدر خانواده بايد بداند با همسر و فرزندانش چگونه رفتار كند و سخن بگويد و رابطهاي توام با صميميت و اعتماد با آنان داشته باشد. متاسفانه در برخي خانوادهها والدين نميدانند چگونه بايد با فرزندشان سخن بگويند. هيچ حرفي زده نميشود جز آن كه ضرورتي در كار باشد يا بخواهند فرزند را تنبيه و توبيخ كنند. البته مشكلات به همين جا ختم نميشود. نداشتن تعامل درست با اعضاي خانواده ميتواند دلايل مختلفي داشته باشد. براي مثال پدر يا مادر به دليل مشغله شغلي وقت يا انرژي صحبت با فرزندشان و رسيدگي به كارهاي وي را نداشته باشند يا حتي كدورتهاي ميان والدين با يكديگر و بگومگوي آنها وقتي براي فرزندان باقي نگذارند. هنگامي كه ميان اعضاي خانواده رابطه كارآمدي نباشد نيازهاي عاطفي و رواني ارضا نميشود و اين اولين گام و نخستين جرقه انحرافات اخلاقي و رفتاري بويژه براي فرزندان است كه از محيط خانه تاثير ميپذيرند. هنگامي كه در رفتار والدين و محيط خانه محبت نباشد فرزند اين محبت را در كوچه و خيابان جستجو ميكند. به همين ترتيب فرزندان هر چه را در خانه نيابند و به آن نياز داشته باشند در جايي ديگر جستجو ميكنند.
وي عدم توانايي والدين براي ايفاي نقشهاي مختلف در خانواده و ناآگاهي درباره اين نقشها را در مخدوش شدن ارتباط ميان اعضا موثر ميداند و ميافزايد: والدين در قبال يكديگر و فرزندانشان نقشهاي متفاوتي دارند. پدر خانواده بايد بتواند براي فرزندانش پدري كند و براي مادر خانواده همسري. هر كدام از اين نقشها وظايف متفاوتي را ميطلبد كه برخي افراد از برعهده گرفتن آنها فرار ميكنند و ترجيح ميدهند تكبعدي باشند. براي مثال پدر خانواده فقط وظايف پدرياش را براي فرزندان ايفا ميكند و از نياز و خواستههاي همسرش غافل ميشود. گاهي مادران نيز خود را به وظيفه مادري محدود ميكنند و انتظار دارند همسرشان همين كه وي به كارهاي فرزندان رسيدگي ميكند از وي راضي باشند. موضوع ديگر ناآگاهي از كاركرد نقشهاست. براي مثال پدر گمان ميكند همين كه معاش زن و فرزندش را تامين كند اعضاي خانواده بايد مطيع و ممنون وي باشند. اين ناآگاهي اغلب كاركرد نقشها را بيتاثير ميكند و خلأهاي جدي در مناسبات خانوادگي پديد ميآورد.
گاهي پدر خود را به تامين اقتصادي خانواده مشغول ميسازد و محبت به فرزندان را به مادر ميسپارد. اين براي فرزندان يعني محروم شدن از محبت پدري. بنا به علم روانشناسي كساني كه از اين محبت محروم ميمانند در آينده با مشكلاتي نظير ضعف اعتماد به نفس، ثبات شخصيتي، قدرت اراده و تصميمگيري و... در درجات مختلف مواجه ميشوند.براي فرزندان با توجه به جنسيت، خلق ذاتي و شرايط سني پدر مظهر قدرت و امنيت، اعتماد به نفس و توانايي است و حامي و تكيهگاهي مطمئن محسوب ميشوند. يعني فرزندان بنا به نيازهايشان چنين ميپندارند و انتظار دارند. مادر نيز تكيهگاه عاطفي فرزند و مظهر علاقه، پرورش و پيوندهاي محبتآميز است و بالطبع هر زن و مردي در خانواده بايد بتوانند چنين نيازهايي را از طرف فرزندان پاسخ بدهند.
مشاجره والدين
بگومگو و مرافعه و دعواي لفظي ميان والدين مشكلي جهانشمول پيش روي بهداشت روان خانواده است. اين تنش ميان والدين امنيت رواني محيط خانه را مخدوش ميكند و اغلب به صورت ناخواسته تاثيري بد و بلندمدت بر روان فرزندان باقي ميگذارد. اين آسيبشناسي اجتماعي به رعايت حريمها معتقد است و ميگويد: پيشگيري از بگومگوي والدين اغلب غيرممكن است. برخي والدين حتي براي مسائل روزمره نيز با هم بگومگو ميكنند و تنش لفظي ميان آنها به فضاي غالب خانه تبديل ميشود. يعني برايشان امري عادي جلوه ميكند كه مشكلآفرين نيست. در حالي كه فرزندان بويژه در سنين كودكي و نوجواني اين دعواها را جدي تلقي ميكنند و از آن تاثير ميپذيرند. فرزند در بگومگوها با موضعگيري والدين نسبت به مسائل و روحيات آنها آشنا ميشود و در اين باره واكنش نشان ميدهد. مساله اين است كه در مشاجره لفظي حريمها حفظ شود و به قول معروف كار به جاهاي باريك نكشد.
گاهي مرافعه والدين نه براي مسائل روزمره بلكه به دليل مشكلات حاد و دامنهدار ميان آنهاست. در بدترين حالت مشاجره والدين ميتواند مقدمه طلاق باشد يا حداقل مفهوم جدايي و ترس از آن را براي فرزند تداعي كند. درچنين شرايطي والدين به مشاوره نياز دارند تا مشكلات مولد مرافعه برطرف شود. متاسفانه اغلب ناهنجاريهايي كه در بزرگسالي فرزندان رخ ميدهد ريشه در همين مشاجرات بيحد و حصر و تهديدآميز دارد. وقتي فرزندي زندگي خانوادگياش را با عبارت دعواي هميشگي ميان پدر و مادر توصيف كند معلوم است كه بهداشت رواني در اين خانواده در مرحله بحراني قرار دارد. والدين تعهدپذير و مسووليتشناس حتي كوچكترين اختلافنظرها را ميان خودشان برطرف ميكنند و اجازه نميدهند دعواي آنها محيط خانواده را به تنش بكشد. رشد شخصيتي و ادراكي، احساس آرامش و ايمني و ايجاد پيوندهاي عاطفي بخشي از كاركردهاي خانواده براي فرزندان هستند كه در يك محيط آلوده به تنش و دعوا در هر سطح كه باشد عملا كارايي ندارند.
نيازهاي متغير
با گذشت زمان، بالا رفتن سن والدين و بزرگتر شدن فرزندان، شاخصهاي بهداشت روان در خانواده تغيير ميكند. اين نيازهاي جديد ممكن است با يكديگر متعارض باشند و مايه دردسر، براي مثال با بالا رفتن سن والدين و پا گذاشتن به سنين ميانسالي و پيري، نياز به آرامش و سكوت نسبي در خانه افزايش مييابد، در حالي كه كودكان به سن نوجواني و جواني ميرسند و شور و هيجان دروني آنها با بالا رفتن سروصدايشان همراه ميشود. چنين تعارضهايي كه از شرايط سني و جنسيتي ناشي ميشود پايه و اساس اغلب كشمكشها و تنشها در محيط خانواده است. ممكن است اين تنش ميان فرزندان دختر و پسر شكل گيرد كه در سنين متفاوتي هستند يا حتي ميان فرزندان و پدربزرگ و مادربزرگها. به هر ترتيب در اين شرايط نياز به مديريت خانواده از طريق وضع قوانين درباره انجام كارها، اختصاص مكانها و... پررنگتر ميشود. ديگر اينكه بايد با توجه به سن و نيازهاي افراد، محيط خانه را برايشان مهيا كرد. والدين بايد نيازهاي هر دوره سني فرزندانشان را بشناسند. كودكان به مراقبت فيزيكي، حمايت عاطفي، محبت، توجه و برخورداري از الگوهاي مناسب رفتاري نياز دارند. در مقابل نوجوانان به جاي حمايت محض، دوستي و صميميت والدين را ميطلبند، به تخليه انرژي جسمي و هيجانات رواني نياز دارند، دوست دارند مفيد باشند و به دنبال شان اجتماعي هستند. به همين ترتيب جوانان نيز نيازهاي ويژهاي دارند كه محيط خانواده بايد پاسخگوي آنها باشد. اگر سالمندي در خانه حضور داشته باشد شرايط پيچيدهتر ميشود و گاهي براي والدين، تنظيم روابط ميان اعضا دشوار ميگردد. همواره نيز مشكلاتي نظير ضعف اقتصادي براي رفع نيازهاي اوليه يا ثانويه اعضا، تمرد يا عدم همراهي يك يا چند نفر از اعضاي خانواده، بيتوجهي والدين به نيازهاي متغير ساكنان خانه، بحرانهاي خانوادگي نظير مرافعه و دلخوري ميان اعضا، عوامل خارجي تاثيرگذار و ... پيشرو هستند كه سلامت و بهداشت رابطه ميان اعضا را مخدوش ميكنند. از اين رو بهداشت روان در خانواده همواره نيازمند مراقبت و تدبير است و والدين اگر خود عامل اغتشاش رواني خانواده نباشند بايد براي حفظ آن تلاش كنند.
دكتر مهدوي در اينباره ايجاد تعامل عاطفي ميان اعضاي خانواده و تقويت روحيه تعلق به خانواده به جاي فردگرايي را چاره كار ميداند و ميافزايد: احترام به بزرگان يك ويژگي فرهنگي در تمامي جوامع است كه در سنتهاي ايراني نيز ريشه و سابقه دارد. اين احترام در محيط خانواده جايگاه افراد را مشخص ميكند و رفتارهاي ارتباطي را شكل ميدهد.
احترام نيز بايد متقابل باشد وگرنه با گذشت زمان رنگ ميبازد. برخي افراد احترام ظاهري و تحكمآميز نسبت به بزرگتر را مطلوب ميدانند، در حالي كه رفتار احترامآميز بايد در محيط خانواده به قول معروف، دروني و خودآگاه باشد؛ يعني كوچكترها به مرور بفهمند چرا بايد به بزرگتر احترام گذاشت و اين برايشان دليلي منطقي و قابل فهم داشته باشد. موضوع ديگر، شرايط سني فرزندان بويژه در دوران نوجواني است. انسان در اين سن پرخاشجو و ستيزهگر ميشود و براي امتحان هم شده به سنتشكني و رفتار برخلاف عادتها و قواعد تحميلي تمايل دارد. بايد اين شرايط را درك كرد. ديگر اين كه بايد نيازهاي فرزندان را شناخت و آگاهانه رفتار كرد. در خانوادههاي ايراني درباره مسائل مرتبط با بلوغ به نوجوانان پسر اطلاعرساني نميشود و گاهي ناديده گرفتن ابعاد جسمي و رواني بهداشت بلوغ، زمينه انحرافات اخلاقي را فراهم ميآورد.
توصيه آخر دكتر مهدوي به والدين درباره بهداشت روان در خانواده نيز چنين است: خانواده با ازدواج شكل ميگيرد و خوب يا بد اساس خانواده و بار آن بر دوش مرد و همسرش است. آنان بايد براي خانوادهشان به قول معروف مايه بگذارند وناملايمتها را بر دوش كشند. نگهداري از سالمند، رفتار درست با كودك، كنار آمدن با هيجانات فرزند نوجوان و حمايت از پسر و دختر جوان خانواده با وجود مشكلات و تنگناهاي خرد و كلان كاري سخت است كه بايد در دورههاي مختلف زندگي براي آنها مهيا باشد. گاهي والدين آنقدر به مسائل خانواده سرگرم ميشوند كه خودشان را فراموش ميكنند. در حالي كه محبت ميان والدين و عشقورزي آنان به يكديگر، اساس بهداشت روان خانواده است و ميتواند از بروز بسياري مشكلات جلوگيري كند. يادمان باشد اطمينان قلب و لذت معنوي ويژهاي كه فرزند از مشاهده و درك محبت ميان والدينش به دست ميآورد براي وي بسيار باارزشتر است از دستيابي به خواستهاي كه پدر و مادرش بر سر آن با يكديگر مرافعه كردهاند. برهم زدن آرامش رواني فرزندان براي تامين خواستههاي مادي آنان از مسووليتنشناسي والدين و ناآگاهي از بهداشت رواني خانواده حكايت دارد.
امين رحيمي / جام جم