انسان در اصل ذات خويش وابسته و محتاج خداي صمدي است كه در تمام امور با تكيه به او قيام كند و جان انسان، امانت الهي سپرده شده به اوست. نه
تنها اصل هستي انسان، موهبتي الهي است و انسان از اين حيث، موجودي تامّ الفقر است و خداي غني حميد، نهانخانه درون او را پُر كرده است، بلكه حدّ فاصل ميان قواي انسان و حقيقت او نيز محضر و مظهر خداي سبحان است: ﴿واعلَموا اَنَّ اللّهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ﴾. (1)
آري در همه قلمرو هستي، تنها يك موجودْ صمد است و آن خداي سبحان است كه نه تنها بين او و حقيقت وي هيچ تفاوتي نيست، كه ميان او و صفات ذاتش نيز هيچ فاصله و دوگانگي نيست. جز او همگي ميان تهياند و اين فاصله خالي ميان حقيقتِ هر چيز، مخصوصاً انسان و قواي او نيز محل علم، اراده و قدرت خداوند است، چنان كه دو طرف فاصله نيز متعلّق علم، قدرت و اراده اوست: ﴿واعلَموا اَنَّ اللّهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ﴾.
حايل شدن خداوند بين انسان و قواي او (مثلاً بين انسان و قلب او) سبب ميشود انسان نتواند به صرف اراده خود و بدون اراده خداوند، از قواي خويش بهرهمند شود. نيز حدّ فاصل بين قوا و صفات انسان محضر و مظهر خداست و او ميان صفات و قواي انسان نيز حايل ميشود؛ مانند زماني كه انسان به چيزي علم دارد و به انجام دادن آن نيز گرايش دارد؛ ولي نميتواند درباره آن اراده كند و خداي تعالي بين علم و قدرت او يا گرايش و قدرت وي حايل شده است.
خلاصه آنكه انسان، هم در اصل ذات و هم در حدّ فاصل بين ذات و صفات و هم در حدّ فاصل بين صفات خويش، اجوف و ميان تهي است.
1. سوره انفال، آيه 24.
تفسير انسان به انسان، ص162
.