برهمين اساس در گفتوگويي كه از پي ميآيد دكتر محمدرحيم عيوضي، جامعهشناس در تبيين ابعاد جامعهشناختي توسعه، دورنمايي از تحولات جامعه شناختي منتج به الگوي اسلامي- ايراني پيشرفت را در ايران معاصر به بحث ميگذارد.
توسعه مفهومي است مدرن، آيا در تفكر اسلامي مفهومي از توسعه وجود دارد كه بتوان آن را با اين مفهوم جديد (توسعه) پيوند داد؟
همانگونه كه اشاره كرديد توسعه مفهومي مدرن و غربي است، اما تلاش براي جهاني كردن اين مفهوم، تلاشي بيفايده است. خيلي از جامعهشناسان و انديشمندان غربي، امروزه اين تلاش را محكوم ميكنند. امروزه فرايند خطي بودن توسعه در ميان جامعهشناسان غربي طرفداران اندكي دارد حتي اقتصاددانان غربي هم تكخطي بودن توسعه را بهباد انتقاد ميگيرند. با اين حال، ما در اسلام معنايي فراتر از «توسعه» غربي را ميبينيم. توسعه جزئي از نيازهاي تكاملي جامعه ما را پاسخگو است. ضرورت پاسخ به اين نياز، سبب شده كه امروزه از مقولهاي به نام پيشرفت صحبت كنيم.پيشرفت معنايي فراتر از توسعه دارد.
پيشرفت معناي تعالي را هم در خود دارد. در ادبيات ديني تعالي را داريم كه هدف نهايي حركت انسان در مقام خليفهاللهي را مشخص ميسازد. بخشي از نيازها و خواستههاي انسان در مقوله توسعه جواب داده ميشود اما اين تمام تعاريفي را كه دين از انسان دارد، پاسخ نميدهد. ما بايد در مسير تعالي بعد معنويت را تعريف كنيم و توسعه بدهيم. حتي امروزه در غرب هم اين مسئله لحاظ شده است.
توسعه يك واژه چند بعدي است كه معناهاي گوناگوني دارد. اين ميتواند در تأييد مطلبي كه گفتم به كار رود. به اين معنا كه انسان داراي ابعاد گوناگون وجودي است؛ ابعاد ديني، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و... . توسعه در بخشي از تاريخ غرب همواره متوجه بعدي از اين ابعاد بود؛ مثلا پس از نوزايي، انديمشندان به توسعه اقتصادي تأكيد داشتند. آنها فكر ميكردند كه اگر اين مسئله (توسعه اقتصادي) رخ دهد، جوامع به وضع مطلوب خود ميرسند اما بعدها مشكلات اجتماعي و سياسي سبب شد تا اين فكر پديد آيد كه اين نوع توسعه (اقتصادي) همه مشكلات انسان را پاسخ نميگويد.
لذا ديدند كه انسان نياز به حقوق سياسي، حق شهروندي و كمال سياسي دارد، از اينرو بحث توسعه سياسي مطرح شد و انديشمندان زيادي لزوم اين توسعه را گوشزد كردند. اين بود كه بهتدريج توسعه سياسي مقدم بر هر توسعهاي دانسته شد. اما باز هرچه پيشتر آمدند، ديدند كه انسان نيازهاي ديگري هم دارد. اين بود كه امروزه در غرب صحبت از توسعه انساني است؛ به اين معنا كه انسان محور توسعه است. توسعه انساني در اين معنا مشترك دين هم هست؛ اما مراتب و سطوح اين توسعه نقاط افتراقي است كه بين تفكر ديني خودمان و غرب ميبينيم؛ يعني چه انساني و در چه مرتبهاي؟
آيا در همين جاست كه به لزوم طرح «الگوي اسلامي- ايراني پيشرفت» ميرسيم؟
دقيقا؛ يعني الگوي اسلامي- ايراني پيشرفت، برخاسته از همين ديدگاه و نياز است. در واقع به اين نياز ميرسيم كه بايد الگوهاي موجود غربي را اصل قرار نداد و وارد فرايند الگوسازي شد كه به موازات آن مفاهيم (غربي)، معيارها و مباني ديني (اسلام) را هم در خود داشته باشد اما مقصود كنار گذاشتن همه آن مفاهيم پديد آمده در غرب نيست. به هر حال آن مفاهيم هم حاصل تجربه بشر در شرايط تاريخي مشابه بوده است.هدف در توسعه انساني دينمدار تعالي انسان است و راه رسيدن به آن (تعالي) رويكردهايي است كه در مفهوم توسعه غربي جزئي از آن را ميبينيم. بنابراين در بحث از توسعه اسلامي بايد به اين 5 مرتبه توجه شود: 1- مفهومشناسي 2- نظريهپردازي 3- روشها 4- راهبردها 5- الگو. همه اين 5مرتبه بايد براساس مباني و آموزههاي اسلامي صورت گيرند. در واقع الگو مرحله آخر اين فرايند است كه ميتوان از آن به «پارادايم تعالي» در نظام جمهوري اسلامي تعبير كرد.
گفتمانهاي توسعهاي در ايران كمابيش از پيش از انقلاب تاكنون در كشور ما رواج داشته است. ضمن اشاره به مهمترين آنها، جايگاه گفتمان توسعه اسلامي را در ميان آنها تبيين كنيد؟
در عرصه گفتماني، واژه توسعه بين جامعهشناسان و انديشمندان ما به شكل متفاوتي عرضه شده و طرفداراني را داشته است. يك نظريه گفتماني (توسعه) اين است كه چون توسعه يك مفهوم غربي است، لذا محقق ساختن آن براي ما ايرانيان، به معناي زيستن درگذشته غربيهاست. به اين معنا كه امروز ما ديروز آنها (غربيها) ميشود زيرا آنها قبلا اين فرايند را طي كرده بودند.
از اينرو اين گفتمانها معتقدند كه توسعه را بايد كاملا كنار گذاشت. گفتمان ديگر اين بوده كه اين تجربه (توسعه) در جوامع غربي جواب داده و غربيها به رشد و شكوفايي اجتماعي رسيدهاند و ما هم همان مسير را بايد بپيماييم. بهنظرم ايران معاصر عرصه تضارب آرا در حوزه توسعه است. اما گفتمان ديگري هم هست كه معتقد است، توسعه يك تجربه غربي است و ما ميتوانيم از اين تجربه براي نوعي توسعه بومي خود بهره ببريم. از اينرو در اين نوع از گفتمان توسعه تأكيد ميشود كه بايد به بسترهاي فرهنگي و اجتماعي خاص ايران در بحث توسعه توجه نشان داد. به يك معنا، اين گفتمان تعاملي است بين فرايند توسعهغربي و جامعه ايران با خصايص ديني و فرهنگي ويژه آن اما با يك مديريت كلان ديني و بومي. اصلا بوميسازي در همين قالب تعبير ميشود. در بوميسازي بسترهاي تجربه بشر بسته نميشود. خود غرب هم از تجارب بشر استفاده كرده تا به اين موضع رسيده است.
در هر الگوي توسعهاي بايد از تجارب توسعهاي ديگر كشورها بهره گرفت. ما نيز بايد اين را درنظر داشته باشيم كه الگوي پيشرفتي كه قرار است بسازيم، براي جامعه ايراني مبتني بر فرهنگ ايراني- اسلامي است. اگر به گذشته بازگرديم، متوجه ميشويم كه هرجا در ايران پيشرفت و مطرح شدن در عرصه جهاني بوده، اين واقعيت در آن نهفته بوده كه ما متكي بر همين فرهنگ ايراني- اسلامي بودهايم. انقلاب اسلامي هم مظهر چنين نگرشي است. به اين معنا كه انقلاب اسلامي فرايند هويتخواهي ملت ما در عرصه پيشرفت و توسعه در قالب اسلامي- ايراني آن بود، اگر غير از اين بود، انقلاب اسلامياي شكل نميگرفت. انقلاب اسلامي فرايند بوميسازي پيشرفت و توسعه اسلامي را دامن زد.
از اين جهت، شما پيدايي انقلاب اسلامي را به بحث هويت و هويتيابي و از ديگر سو، فرايند توسعه اسلامي- ايراني در عصر جديد گره ميزنيد؟
همينطور است. من انقلاب اسلامي را نتيجه چالش بين هويت و توسعهخواهي جهت تحقق استقلال جامعه ايران ميدانم، كه در سطح وسيعتر در واقع چالش ايران معاصر با اين عرصه است؛ يعني چالش عرصه هويت با توسعه بهمنظور نيل به استقلال جامعه. ما در ايران معاصر به لحاظ تلقيهاي ناكارآمد از توسعه و هويت همواره با چالشهاي متعددي رويارو بودهايم. اين چالشها به نوبهخود مانع استقلالخواهي هويتي در ايران شده است. آنجايي كه با صرف رويكرد غربي اراده كردهايم كه روند توسعه در ايران را شكل دهيم و از اين طريق به استقلال برسيم، حاصل آن جز شكست و وابستگي نبود. نيز آنجايي كه خواستيم صرفا از طريق مليگرايي افراطي و متأثر از غرب توسعه را به پيش ببريم، باز هويت خود را به خطر انداختيم و حاصل آن نرسيدن به استقلال و تشديد از خودبيگانگي و وابستگي بود. در تحول منتج به انقلاب اسلامي دگرگوني در عرصه توسعه با رويكرد اسلامي و ايراني محافظ هويتخواهي، توانست جامعه را به استقلال برساند و در واقع- همانگونه كه گفته شد- 3دهه انقلاب اسلامي چالش پويايي نسبت بين استقلال و هويت در فرايند توسعه بود.
شما در جايي از سخنانتان به مديريت كلان بومي و ديني اشاره كرديد. در وجه سياسي، اين مديريت (يعني مديريت اسلامي) چگونه بايد اعمال شود تا آن مباني و آموزههاي ديني از نظريه پردازي تا الگوسازي و پارادايمسازي در امر توسعه اجرا شود؟
مديريتها از حيث روش، قاعده، اسلوب و مسائل ديگر نياز به مرجع دارند. مرجع در مديريتها چه در غرب و چه در جامعه ما به رويكردهاي كلان بازميگردد. از درون رويكردهاي كلان است كه رويكردهاي خرد شكل ميگيرد. رويكردهاي خرد آنهايي هستند كه اكنون ميبينيم، شما به رويكرد سياسي در مديريت اشاره كرديد. در اينجا ما ميخواهيم به سياست و سياسي بودن نگاه ديني داشته باشيم. اگر به تعاريفي كه امام(ره) و انديشمندان ديني و ائمه ما از سياست دادهاند نگاه كنيم، قطعا قالبهاي نو، خلاق و ابداعي را درون آنها خواهيم ديد. اين قالبها و تعاريف را در تلقي غرب از سياست نميبينيم. بنابراين بايد وجه اختلاف مفهومي با غرب را در ابعاد توسعه در نظر آوريم. به اين معنا كه مثلا در توسعه سياسي، بايد پرسيد كه چه سياستي؟
بحث دوم، خود بحث توسعه است. گفتيم كه توسعه غربي پاسخگوي نيازها و ويژگيهاي جامعه اسلامي- ايراني ما نيست. ما توسعهاي فراتر از توسعه غربي ميخواهيم زيرا ما در جهانبيني و مباني معرفتشناختي و انسانشناختي با غرب متفاوت هستيم. براي مثال انساني كه در ايران موضوع توسعه سياسي است تعريف متفاوتي از انساني كه موضوع توسعه سياسي در غرب است، دارد. اگر از اين منظر بنگريم، توسعه سياسي بايد با نگاه به منابع مستند و مدلل ديني بازكاوي و بازخواني شود؛ يعني ببينيم كه در فرايند توسعه سياسي براي جامعه اين منابع و مآخذ (ديني) تا چه اندازه ميتوانند فرايند توسعه سياسي را توليد كنند.