گفته ميشود متفكر شهيد مطهري از فرط علاقهاي كه به مرحوم ملاصدرا داشت هميشه رباعياي را كه منسوب به ميرداماد، استاد ملاصدرا است- كه در وصف توانايي شاگرد خود سروده بوده- با خود زمزمه ميكرده
صدرا جاهت گرفت باج از گردون / اقرار به بندگيت كرد افلاطون
در مكتب تحقيق نيامد چون تو/ يك سر ز گريبان طبيعت بيرون
واقعيت اين است كه تأثير نزديك به 400سال حكمت متعاليه و انديشه صدرايي در سنت عقلاني اسلام ايراني يكي از بيبديلترين تأثيراتي است كه در دنياي انديشه ميتوان سراغ گرفت. آخوند صدرالمتألهين با حكمت متعاليه توانست جريانهاي اصلي فكر را در تمدن اسلامايراني به فرجامي خوش بدل كند و در نظامي متقن نظر و عمل و خرد و سلوك را در آيينهاي واحد به تماشا بگذارد. نوشتار حاضر كه به انگيزه اول خرداد روز بزرگداشت ملاصدرا فراهم آمده درنگي است درهمين موضوع كه از نظرتان ميگذرد.
تلقي بيروني از حماسه عقلانيت اسلامي فرهنگ ايراني فراز و فرودهاي متفاوتي را تجربه كرده است. در نمايي بسته، فرهنگ و سنت عقلاني اسلام خلاصه شده در شخصيتهايي چون فارابي، ابنسينا و نهايتاً ابنرشد است و در كتابهاي بسياري كه به تاريخ فكر در تمدن اسلامي پرداختهاند، ابنرشد و نهايتاً ابنخلدون فصلالختام تلاش عقلاني و تمدني اسلام محسوب ميشوند. اين نماي بسته اما در اواخر قرن بيستم با تلاشهاي شخصيتهايي چون هانري كربن، توشي هيكو ايزوتسو، سيد حسين نصر و... شكسته شد.
اينبار با دستاوردهاي مكتوب و پژوهيده اين چند نفر و البته بسياري از شاگردانشان نمايي باز از سنت عقلاني تمدن اسلامي بهويژه در ايران بازنموده شد و نشان داد كه بهرغم آنچه تاكنون بهعنوان بستهشدن باب تفكر و ايجاد خلأ عقلانيت در سنت فكري تمدن اسلامي- ايراني از آن نامبرده ميشد، توهمي خام و نظري ناسنجيده بيشتر نبوده است. آنچه از وراي فهم اين نماي باز، دستامد متوجهان اين سنت فكري است، حيات و شكوفايي سنتي عقلاني است كه بهزعم شخصي چون دكتر سيد حسين نصر بيشتر و پيشتر از هر چيز مديون مذهب شيعه است. در نماي بستهاي كه پيش از اين ياد شد، تفكر مشايي به نمايندگي ابنسينا و تفكر اشراقي يا به تعبير آنان نوافلاطوني به نمايندگي شيخ شهيد، فرجام سنت عقلاني اسلام در ايران تلقي ميشد.
اما نديدن حدواسط فيلسوفان و متكلمان بزرگي كه در اين ميان بعد از سنت شيخ اشراق تا تشكيل دولت صفوي و مكتب اصفهان تلاش بسياري براي روشن نگاهداشتن چراغدان سنت عقلاني اسلام در ايران داشتند، ناديدن آفتاب است.
اين نديدن يا حداقل آشنانبودن به شهرت و عمق فهم اين حلقه از حكيمان مسلمان ايراني گره عدمتلقي درست در همان نماي بسته است. معرفت روشناييبخش بزرگاني چون خواجه نصيرالدين طوسي، قطبالدين رازي، ميرسيد شريف جرجاني، جلالالدين دواني، ابن تركه اصفهاني و... در اقصي نقاط تمدن ايراني و رسالات و كتب تأليفي ايشان همان حلقهاي است كه دوره اول حيات عقلاني اسلام ايراني را به دوره متأخر و مكتب اصفهان و از آنجا به مكتب تهران و حكماي معاصر ايران وصل ميكند.
اينكه حمله ويرانگر مغول طومار سنت عقلاني اسلام ايراني را برچيد سخن نادرستي است كه ناديدن سهوي يا عمدي وجود افراد اين حلقه اتصال سبب آن است.
اين حلقه اتصال در تمامي شئون تمدني اسلام ايراني بهويژه در سنت عقلاني اسلام در دوران صفويه به بستر مناسب خود ميپيوندد و تبديل به يك جوشندگي بزرگ ميشود.
در اين ميان بايد گفت ايجاد سلسله صفويه نقطه عطف و پناهگاه اين بستر شد تا جوشندگي تمدن اسلامي- ايراني در وصفي بشكوه بتواند تاريخ را خيره كند.
آنگاه كه اروپا، رنسانس را تجربه كرده بود و داشت گامهاي خويش را در تجدد و مدرنيته محكم ميكرد، جهان اسلام نيز در ايران پايگاهي ويژه با رنگ و لعابي صددرصد ديني يافت تا بتواند يكي از بزنگاههاي تاريخي و علمي خويش را با عظمتي خيرهكننده بنا كند. در همين دوره صفويه بود كه تمدن ايراني با گامهايي بلند در هنر اسلامي- ايراني روزگار بشكوه بهتاراجرفتهاش در حمله مغول را توانست احيا كند و همينطور حوزههاي درسي و علمياش را.
حلقه اتصالي كه سنت عقلاني و استدلالي مشايي و شهود عقلاني اشراقي را پاسداري كرده بود اينبار در تختگاه صفويه وقتي با چهرههايي چون شيخ بهايي، ميرداماد، ميرفندرسكي، مجلسي اول و دوم و ملاصدرا مواجه شد با آسودگي خاطر امانتش را سپرد و در آرامش تاريخ، خاموش شد و اينبار اصفهان مهد جوش و خروش و پناهگاه سنت عقلاني اسلام ايراني شد. مكتب اصفهان كه با سعه معرفتي و وجودي بينظير خود توانسته بود علوم شرعي و نقلي و عالمانش را با علوم عقلي و شهودي و صاحبان آن را متجلي در چند شخصيت بزرگ خويش ببيند، گويي گريز و گزيري نداشت جز اينكه مردي بهنام صدرالدين محمد شيرازي را در ادامه اين سنت و براي احياي جاودانه آن گسيل دارد.
با اين گسيل بود كه زندگي دوباره سنت عقلاني اسلام ايراني كه با مكتب اصفهان بهدست آمده بود به اوج درخورش رسيد.
ظهور صدرالدين شيرازي كه در نزد همشهريانش به آخوند ملاصدرا و در نزد شاگردان و دوستدارانش به آخوند يا صدرالمتألهين مشهور است آنگونه بود كه از همان اواسط قرن 16ميلادي همچنان كه دكارت تأثير فراواني بر تفكر بعد از خود گذاشت، او نيز هيچگاه انديشه حكمي و فلسفي بعد از خود را بدون تأثير نگذاشت. البته با اين تفاوت كه بعد از دكارت، كانت و هگل و هيدگر توانستند سنت دكارتي را با قرائتهاي گوناگون خود بعضا زير و رو كنند، اما تأثير آخوند همچنان بعد از گذشت سه قرنونيم بر فراز حيات عقلاني اسلام ايراني تاركنشين است.
ملاصدرا كه در خانواده پرنفوذ قوام شيرازي چشم به جهان مادي گشوده بود بعد از تحصيلات رسمي قوي و پربار در عالم ماده و نظر، خواست تا علم تقنيني خويش را با شهود يقيني همراه سازد و به اين ترتيب با انزوايي 15ساله در روستايي در قم، درون را نيز چنان فربه كند كه فربگي ذهنش را مناسب افتد. به اين ترتيب نظام صدرايي كه به تعبيري جامع قرآن و برهان و عرفان بود با تلاش آخوند ملاصدرا به وجود آمد، نظامي كه البته واضع آن، پايههاي محكمي براي آن تدارك ديده بود.
پژوهشگران زندگي ملاصدرا، زندگي او را با 3 دوره مشخص تقسيم ميكنند كه با تعمق در آن به نوعي زيستن حكمي فيلسوف را در آن ميتوان تماشا كرد؛ دوره كودكي و تحصيل در شيراز و اصفهان كه دوره درسآموزي و سير علمي و آفاقي و فلسفي او بود. دوره رياضت و تهذيب نفس و شهود عيني آنچه در عمل درك كرده بود كه 15سال نيز طول كشيد و دورهاي كه به دعوت اللهوردي خان- حاكم شيراز- به شيراز رفت و سرپرستي مدرسه علميه بزرگي (مدرسه خان) را برعهده گرفت و آنجا را به كانوني بزرگ براي پرورش و آموزش فعاليت عقلي و علوم حكمي تبديل كرد.
در اين دوره سوم بود كه صدرالمتألهين توانست مهمترين آثار خويش را به نگارش درآورد و پايههاي نظري و علمي نظام حكمياي كه درانداخته بود را پيريزي كند. ملاصدرا برخلاف استاد بزرگش- ميرداماد كه بسيار نيز وامدار اوست- تلاش كرد تا با نثري روشن حكمت استدلالي و بحثي را با سنت انسي تلفيق كند.
دكتر نصر در نماياندن و معرفي آثار ملاصدرا به پژوهندگان غربي و شرقي، آثار ملاصدرا را به تمامه تأليف شده در علوم شرعي يا فلسفه و حكمت معرفي ميكند و بيان ميكند كه آخوند شيرازي به ابنسينا نيز تعريض دارد كه چرا عمرش را صرف تصنيف آثاري در علوم ديگر مثل رياضيات و طب ميكند و البته كه دكتر نصر نميخواهد با اين اشاره قائل به تمايز اين دو دسته علوم عقلي و نقلي در منظر ملاصدرا باشد.
با مراجعه به آثار ملاصدرا و كنكاش در نظام حكمي صدرايي يعني حكمت متعاليه ما با آثار فلسفياي مواجه ميشويم كه پر است از آيات قرآني كه در تاييد و تكمله، استدلالات خويش ميآورد و همينطور وقتي به سراغ تفسير قرآن ميرود يا كتابي چون كافي را شرح ميكند، ما با متنهايي مشحون از تأويلات عرفاني و بحث عقلي مواجه ميشويم.
در حقيقت آنچه امروز به عنوان نبوغ صدرايي از آن ياد ميشود و رازناكي نظام فلسفه صدرايي يا به تعبير فني و عميقتر حكمت متعاليه در گرو فهم دقيق آن است، يگانهانگاري سه راه حقيقتياب وحي، برهان عقلي (حكمت بحثي) و شور انفسي است.
دين، عرفان و فلسفه سه ضلع يك مجموعه هستند كه تنها و تنها به واسطه هماهنگي اين سه ضلع ميتوان به سرچشمه بقا و حقيقت دست يافت و اينگونه است كه بايد گفت آثار ملاصدرا تركيبي از قضاياي منطقي، شهودات عرفاني، احاديث نبوي و آيات قرآني است.
برهمين اساس نيز بايد ملاصدرا را حكيم ناميد و نه فيلسوف به معناي مصطلح آن و حكمت متعاليه بهترين تعبير براي فراروي از تعبيرات مرسوم است براي رسيدن به كنه آنچه ملاصدرا پيريزي كرده است.
همشهري آنلاين- ياسر هدايتي