متأسفانه معمولا در جوامع دانشگاهي ما علوم انساني كماهميتتر از علومي چون رياضي و علوم تجربي دانسته ميشود در حالي كه در دانشگاههاي غربي، اهميت علوم انساني روزبهروز محسوستر ميشود.
البته در سالهاي اخير با توجه به رهنمودهاي حكيمانه رهبر فرزانه انقلاب اسلامي در مورد لزوم بازنگري در مباني علوم انساني در دانشگاههاي ما، نگرش مسئولان، اساتيد، دانشجويان و مردم در مورد علوم انساني شكل تازهاي به خود گرفته و جايگاه علوم انساني بيش از پيش بر همگان روشن شده است. در اين مقاله ابتدا تعريفي از علوم انساني با توجه به نظريات يكي از متفكرين و فيلسوفان غربي به نام ويلهلم ديلتاي آمده و اهميت علوم انساني مورد بررسي قرار گرفته است.
براساس كدام معيار و ملاك علوم را دستهبندي ميكنند و بخشي از علوم را تحت عنوان «علوم انساني» و بخش ديگر را «علوم تجربي» و... ميدانند؟ تمايز علوم رياضي با علوم تجربي تا حد زيادي آشكار است. علوم تجربي از روشهاي تجربي و آزمايشگاهي بهره ميبرد و علوم رياضي از روشهاي غيرتجربي و روشهاي مقدم بر تجربه استفاده ميكند. اصطلاحا رياضيات با شهود محض سروكار دارد و علوم تجربي با شهود تجربي. البته لازم به ذكر است كه اين شهود نبايد با شهود عرفاني اشتباه گرفته شود.
اما در اين ميان تكليف علوم انساني چيست؟ همواره 3سؤال مهم در مورد علوم انساني مطرح است:
الف- موضوع علوم انساني چيست؟
ب- روش علوم انساني چيست؟
ج- اهميت علوم انساني چيست؟
علوم انساني در اواخر قرن نوزدهم در ميان غربيان دچار بحران شديدي شد، زيرا در اين زمان، علوم تجربي بهشدت در حال پيشرفت و از طرفي داراي منافع بسيار زيادي بود. تا آن زمان هنوز جنگهاي جهاني اول و دوم اتفاق نيفتاده بود و بنابراين اثرات مخرب علم و تكنولوژي جديد بر زندگي انسان (كه نمونه آن بمباران هستهاي 2 شهر از شهرهاي ژاپن توسط آمريكا بود) هنوز آشكار نشده بود و صرفا مزاياي مادي علم تجربي مدرن مورد توجه واقع ميشد.
در اين ميان علوم انساني علومي بدون فايده و بدون دقت تلقي ميشد؛ چراكه علوم انساني فاقد مزايايي بود كه به واسطه علم تجربي و علوم فني- مهندسي براي انسان قرن نوزدهم حاصل شده بود. در عين حال هيچ پيشرفتي در اين دسته از علوم مشاهده نميشد، حتي هيچ تعريف مشخصي نيز از اين علوم وجود نداشت و معمولا اين علوم را با مصاديق آن (فلسفه و تاريخ در رأس اين مصاديق بودند) ميشناختند؛ نه موضوع اين علوم مشخص بود و نه روش آن و نه اهميت و ارزش آن. بنابراين علوم انساني دچار 3بحران شد:
الف- بحران در هويت
ب- بحران در روش
ج- بحران در غايت (هدف)
برخي از فلاسفه غربي در پي نجات علوم انساني از اين بحران برآمدند. برخي از آنها زيرمجموعههاي خاصي از علوم انساني را مورد توجه و تمركز خود قرار دادند كه ادموند هوسرل، فيلسوف مشهور آلماني و استاد مارتين هيدگر، از آن دسته از فيلسوفان و متفكران هستند. آنها توجه خود را به بحران در فلسفه متمركز ساخته و روش پديدهشناسي خود را براي نجات فلسفه از اين بحران مطرح كردند؛ ولي يكي از متفكران غربي به نام ويلهلم ديلتاي بحران را نه صرفا متوجه فلسفه بلكه متوجه كل علوم انساني دانست و در پي نجات آن برآمد. ديلتاي موضوع علوم انساني را به اين شكل مشخص كرد «آثاري كه انسان آن را خلق كرده است».
اينگونه تعيين موضوع براي علوم انساني بسيار راهگشاست و تا حد زيادي روشنگر. ما در فلسفه، انديشههايي را كه انسانهاي قبلي در طول تاريخ در مورد نحوه پيدايش جهان، نحوه حصول معرفت و تعيين ارزشهاي اخلاقي ارائه دادند مورد مطالعه قرار ميدهيم. بنابراين در فلسفه آنچه را ساخته انسان است به مطالعه ميگذاريم. در رشته تاريخ نيز آثار انسانهاي گذشته و شيوههاي حكومت و جنگ و... را مورد مطالعه قرار ميدهيم. بنابراين موضوع اين رشته نيز چيزي است كه انسان آن را خلق كرده است.
اما معيار ديلتاي در مورد موضوع علوم انساني از جهاتي صدق نميكند، زيرا به عنوان مثال كامپيوتر نيز از ساختههاي انسان است ولي رشته مهندسي سختافزار كامپيوتر كه اين ساخته انساني را مورد مطالعه قرار ميدهد از زيرمجموعههاي علوم انساني محسوب نميشود. اين اشكال بر ديلتاي وارد نيست؛ چرا كه او در كنار موضوع علوم انساني، روش علوم انساني را هم مشخص كرده است. روش علوم انساني با علوم رياضي و علوم تجربي متفاوت است. علوم انساني همچون رياضيات به محاسبه و اندازهگيري نميپردازد.
همچنين علوم انساني همچون علوم تجربي نيست كه به وسيله روش تجربي و آزمايشگاهي با موضوع خود مواجه شود. به نظر ديلتاي علوم تجربي به واسطه روش تجربي، به تبيين علي- معلولي و در نهايت پيشبيني در مورد موضوع مورد مطالعه خود ميپردازد اما كار علوم انساني «فهم» و «توصيف» است. بنابراين علوم انساني از 2جهت با علوم تجربي تفاوت دارد: از جهت موضوع (موضوع علوم تجربي اشياء طبيعي است و موضوع علوم انساني چيزهايي است كه انسان آنها را ساخته است) و از جهت روش (روش علوم تجربي، تجربي و آزمايشگاهي است و روش علوم انساني فهم و توصيف موضوع خود است).
بنابراين اشكالي كه به تعريف ديلتاي در مورد كامپيوتر مطرح شد، وارد نيست؛ زيرا هرچند موضوع رشته كامپيوتر از ساختههاي انسان است، ولي روش اين رشته با روش علوم انساني مطابقت ندارد. در عين حال فهم و توصيف كامپيوتر و به طور كلي محصولات تكنولوژي در چارچوب رشتههايي مثل فلسفه تكنولوژي و در زيرمجموعه علوم انساني مطرح ميشود.
بنابراين علوم انساني از بحرانهاي هويت و روش نجات مييابد. اما بحران مربوط به اهميت علوم انساني در قرن بيستم از بين رفت، چراكه پس از اثرات مخرب جنگهاي جهاني اول و دوم، علوم انساني اهميتي مضاعف يافت و انسان غربي به اين نتيجه رسيد كه بايد در مورد آنچه خود ساخته (تكنولوژي) فهم عميقتري پيدا كند.
در اين ميان، اهميت علوم انساني براي ما نيز كه اكنون با دستاوردهاي تكنولوژي غرب مواجهيم، مشخص است. ما در كنار اهميتدادن به علم تجربي و تكنولوژي، نبايد از فهم اين پديدهها غافل باشيم و آنها را بدون ملاحظه و تعمق بپذيريم. علوم انساني ميتواند رهيافت ما را به ساير علوم و موضع ما را نسبت به آنها مشخص كند. معنويت موجود در دين و سنت و زندگي ما نميبايست قرباني پذيرش زندگي مدرن علمي (يا به عبارت بهتر علمزده) شود. آنچه در اين ميان اهميت دارد توجه به عنصر «فهم» است كه متعلق به علوم انساني بوده و علوم تجربي و رياضي، فاقد آن هستند.
همشهري آنلاين- رهام رضاييان