تصميمگيري و عزم، يعني قواي عامله براساس بينشهاي منتخب و تمايلات برگزيده در عرصه پذيرش و انكار، عملي را اراده ميكنند و به دنبالش جوارح انسان به انجام دادن آن ميپردازد. اعمال ارادي انسان با انتخاب انجام ميشود و انتخاب در بينشها به معناي گزينش علوم براي قبول يا رد است و اختيار در تمايلات به معناي پذيرش يا ردّ كششها و گريزهاست. بايد گفت كه انتخاب و اختيار، بدون همراهي يكديگر، در ايجاد عزم و تصميم بر عمل دوام ندارد، بلكه اثرگذاري هر دو با هم براي تداوم و استمرار عمل لازم است، لذا افرادي كه براساس بينشِ تنها يا تمايلِ صرف عمل ميكنند، يا براي تمايلات قوي، بينشهايشان را تغيير ميدهند و يا حبّ و بغض خود را براساس بينشهاي غالب تنظيم ميكنند: «فإنََّ حبّ الدنيا يعمي و يصمّ»(1)؛ محبّت، كشش و گرايش دروني به دنيا انسان را كور و كر ميكند؛ يعني بينشهاي او را تحت الشعاع خود قرار ميدهد. براين اساس، اعمال انسان زماني دوام مييابد كه برپايه بينش و تمايل (با هم) درباره آنها تصميمگيري شده و انجام شود: از آنجا كه زمينههاي بينشي و جذب و دفعي در همه اعمال ارادي هست، انتخاب و اختيار نيز قبل از همه اعمال انسان است؛ امّا حضور بينش و تمايلات در بسترسازي براي عمل، چند صورت دارد: گاهي علوم و تمايلات، هر دو در زمينهسازي عملي براي انسان نقش اصلي را ايفا ميكند و زماني نقش اصلي زمينهسازي عمل برعهده علوم است و تمايلات به تبع آن اثر ميگذارد و در صورت سوم، نقش اصلي بسترسازي برعهده تمايلات است و بينشها نقش فرعي دارد. به صورت طبيعي و در حالت عادي كه زمام كارهاي انسان به دست خود اوست، نقش بينش در تصميمگيري بيشتر است و تمايلات نيز با آن همراهي ميكند؛ ولي اگر انسان مجذوب شد و زمام از كف خويش افكند و به دست غير سپرد، نقش تمايلات در تصميمگيري او چشمگيرتر شده و بينش نيز آن را همراهي ميكند. حال، اگر اين جذبهاي كه انسان را به سوي خود ميكشد، جذبه ولايت الهي باشد، مسلّماً تمايلات فطري و محكمات جذب و دفع، بسترسازي تصميم را برعهده خواهد داشت و اگر اين جذبه نمود ولايت شيطان باشد، تمايلات طبيعي متشابه، پشتوانه قوّه كنش در تصميمگيري ميشود و جهل علمي و جهالت عملي، انسان را به وادي گمراهي ميبرد.
1. الكافي، ج2، ص136.
تفسير انسان به انسان، ص 326.