وقتي انسان درباره مطالب حصولي و ذهني ميانديشد، بدين صورت از مباني انسانشناسي خبر ميدهد كه «روح انسان، موجود است»، «روح انسان انديشه دارد، پس مجرّد است»، «موجود مجرّد، نابود نميشود». اينها در حقيقت، آيات آفاقي است، چون به مفهوم ميپردازد.
مفاهيم به انسانِ متفكّر شناختي غايبانه ميدهد؛ مثلاً مفهوم «من» در ذهن انسان، به حمل اوّلي، همان «من» است؛ ولي به حمل شايع، «او»ست و ديگر «من» نيست؛ بيگانه و غايب است.
توضيح: گاهي حمل اوّلي با حمل شايع، هماهنگ است؛ مانند «كلّي» كه به حمل اوّلي «كلّي» است، چون هر چيزي خودش، خودش است و به حمل شايع نيز «كلّي» است، زيرا مصاديق فراواني دارد. انسان، حيوان و همه معاني عامّه، كلّي است. زماني حمل اوّلي و شايع صناعي با هم هماهنگ نيست؛ مانند «جزئي» در «الجزئي جزئي بالحمل الأوّلي و كلّي بالحمل الشايع»؛ جزئي به حمل اوّلي، جزئي است؛ ولي به حمل شايع، كلّي است؛ يا مانند عنوان «فرد» كه به حمل اوّلي، «فرد» است؛ ولي به حمل شايع، «كلّي» و داراي مصاديق فراوان و بر همگان صادق است، چون هر كس نيز يك فرد است. عنوان «شخص» هم به حمل اوّلي، همان «شخص» است و جزئي؛ ولي به حمل شايع، كلّي است و بر تكتك انسانها صدق ميكند.
حال، مفهوم «أنا» در ذهن ما و كلمه «من» كه به زبان ادا ميشود نيز به حمل اوّلي، همان «أنا» يا «من» است؛ ولي به حمل شايع، مفهومي است در ذهن و در حقيقت، «او» ست و ديگر «من» نيست. من شخصيتي خارجيام ولي عنوان «أنا» مفهومي ذهني است. من جزئي حقيقيام امّا عنوان «أنا» مفهومي كلّي است. من مشهود و حاضرم ليكن عنوان «أنا» مفهومي غايب است و... كه بخشي از اين فروق را جناب شيخ اشراق مطرح كرده است.(1)تا وقتي فكر ميكنيم و ميانديشيم و سخن ميگوييم، از خودِ واقعيمان بيگانهايم؛ امّا زماني كه خويشتن خويش را شهود كنيم، خودِ واقعي را مييابيم و آنجاست كه سالك و مسلك يكي ميشود، چون تنها در اين صورت است كه سالك، خودِ من و مسلك هم خودِ من است؛ ولي در علم حصولي سالكْ خودِ من است امّا مسلكْ «او»ست. مفهوم غايبانه «من» است كه در حقيقت، «او»ست؛ نه «من»، چون عنوان «من» مفهومي است در ذهن و آن حقيقتاً خودِ «من» نيست.
در شناخت حصولي به انسان، ما «مفهومشناسي» ميكنيم؛ نه «مصداقشناسي» كه خودِ واقعي است. گرچه مفهومشناسي هم خوب و مطلوب است، هرگز معرفت نفس نيست، بلكه معرفت مفاهيم ذهني و سير آفاقي است؛ نه انفسي.
1. ر.ك: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج3، ص27 ـ 23.
تفسير انسان به انسان، ص117-119 .